کلمه جو
صفحه اصلی

نوباوه


مترادف نوباوه : اندک سال، بچه، خردسال، صغیر، طفل، کم سال، کم سن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوبر، نوجوان

فارسی به انگلیسی

child, slip, young, youth


child, slip, young, youth, kid

فارسی به عربی

صغير


صغیر
طفل

فرهنگ اسم ها

اسم: نوباوه (دختر) (فارسی) (تلفظ: nobave) (فارسی: نوباوه) (انگلیسی: nobaveh)
معنی: میوه تازه و نورس، کودک یا نوجوان، میوه ای که تازه رسیده باشد

مترادف و متضاد

اندک‌سال، بچه، خردسال، صغیر، طفل، کم‌سال، کم‌سن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوبر، نوجوان


youngster (اسم)
نوجوان، پسر بچه، جوانک، برگچه، نو باوه

young (اسم)
نو باوه

sprig (اسم)
ترکه، جوانک، شاخه کوچک، میخ کوچک بی سر، نو باوه

فرهنگ فارسی

نورسیده، نوپدید آمده، میوه تازه ونورس، کودک
( اسم ) ۱- هر چیز نو در آمده( عموما ) ۲- میوه نورسیده ( خصوصا ).۳- کودک طفل جمع :نوباوگان : بعد چندین سال ایمان درست این چنین نوباوه رویش بازشست . ( منطق الطیر.چا.دکتر گوهرین ص ۷۸داستان شیخ صنعان )

فرهنگ معین

(نُ وِ ) (اِمر. ) ۱ - نو پدید آمده ، نو رسیده . ۲ - کودک ، نوزاد. ج . نوباوگان .

لغت نامه دهخدا

نوباوه . [ ن َ / نُو وَ / وِ ] (اِ مرکب ) باکوره . (مهذب الاسماء) (برهان قاطع) (اوبهی ). هر چیز نوآمده عموماً و میوه ٔ نورسیده خصوصاً. (رشیدی ). میوه ٔ نورسیده . (فرهنگ اسدی ). هر چیز نودرآمده عموماً و میوه ٔ نورسیده و پیشرس خصوصاً. (برهان قاطع). برِ نو یعنی میوه و هرچه رسته شود و نورسیده شود. (اوبهی ). میوه ای که اول رسیده باشد. میوه ٔ تازه و نورسیده . به معنی مطلق تازه نیز می آید. (از غیاث اللغات ). ناوباوه . (زمخشری ). نوبر. (جهانگیری ). نوآورده . نورس . تازه رس . پیش رس . هر چیز طرفه و بدیع و کمیاب :
عید است و مهرگان و به عید و به مهرگان
نوباوه ای بود می سوری ز دست یار.

فرخی .


همچو نوباوه برنهد بر چشم
نامه ٔ او خلیفه ٔ بغداد.

فرخی .


ماهی به پیش روی و جهانی به زیر پای
نوباوه ای به دست و می لعل بر دهان .

فرخی .


[ بوسهل ] گفت نوباوه آورده اند از آن بخوریم ، همگان گفتند خوریم ، گفت بیارید آن طبق ، آوردند. (تاریخ بیهقی ص 185).
میوه ٔ نوباوه نترسد ز چوب
مرده دل آزرده نگردد ز کوب .

ناصرخسرو.


وی را عادت بودی کی هرگاه اندر مدینه نوباوه ای آوردندی پیش رسول آوردی . (کیمیای سعادت ).
ای مخترع ستیزه رائی
نوباوه ٔ باغ بی وفائی .

سنائی (از جهانگیری ).


برزگری او را خیاری نوباوه آورد. (اسرار التوحید ص 62).
جانا خوش است تحفه ٔ باغ جهان ولیک
نوباوه ٔ جمال تو را آب دیگر است .

سیدحسن غزنوی .


عزیز باشد نوباوه هر کجا که رسد.

جمال الدین .


رعیت بدین نوباوه ٔ رحمت استدلال کردند که از ظلمه انتصار خواهند فرمود. (المضاف الی بدایع الازمان ص 29).
دو نوباوه هم تود وهم برگ تود
ز حلوا و ابریشم آورده سود.

نظامی .


نوباوه ٔ باغ اولین صلب
لشکرکش عهد آخرین تلب .

نظامی .


درخت قد صنوبرخرام انسان را
مدام رونق نوباوه ٔ جوانی نیست .

سعدی .


تبرک و پیشکش و نوباوه و تحفه که پیش سلطان برند،مروت آن است که به رغبت قبول کند. (مجالس سعدی ).
تو نوباوه ٔ بوستان منی
غذای دل و قوت جان منی .

خواجو.


ما گلبن نوباوه ٔ عشقیم و نباشد
جز ناله ٔ بلبل گل روی سبد ما.

فیاض (از آنندراج ).


|| تحفه . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود. || آنچه که باغبانان از گل و میوه و تره ها سبدی به طرز مطبوع به هم چیده به خدمت ملوک و امرا برند. (غیاث اللغات ). رجوع به معانی قبلی شود. || هر چیز که دیدنش چشم را خوش آید و پسند طبیعت باشد. طرفه . (از برهان قاطع). رجوع به معانی قبلی شود. || کودک . طفل . (فرهنگ فارسی معین ). تازه جوان :
بعد چندین سال ایمان درست
این چنین نوباوه رویش بازشست .

عطار.



نوباوه. [ ن َ / نُو وَ / وِ ] ( اِ مرکب ) باکوره. ( مهذب الاسماء ) ( برهان قاطع ) ( اوبهی ). هر چیز نوآمده عموماً و میوه نورسیده خصوصاً. ( رشیدی ). میوه نورسیده. ( فرهنگ اسدی ). هر چیز نودرآمده عموماً و میوه نورسیده و پیشرس خصوصاً. ( برهان قاطع ). برِ نو یعنی میوه و هرچه رسته شود و نورسیده شود. ( اوبهی ). میوه ای که اول رسیده باشد. میوه تازه و نورسیده. به معنی مطلق تازه نیز می آید. ( از غیاث اللغات ). ناوباوه. ( زمخشری ). نوبر. ( جهانگیری ). نوآورده. نورس. تازه رس. پیش رس. هر چیز طرفه و بدیع و کمیاب :
عید است و مهرگان و به عید و به مهرگان
نوباوه ای بود می سوری ز دست یار.
فرخی.
همچو نوباوه برنهد بر چشم
نامه او خلیفه بغداد.
فرخی.
ماهی به پیش روی و جهانی به زیر پای
نوباوه ای به دست و می لعل بر دهان.
فرخی.
[ بوسهل ] گفت نوباوه آورده اند از آن بخوریم ، همگان گفتند خوریم ، گفت بیارید آن طبق ، آوردند. ( تاریخ بیهقی ص 185 ).
میوه نوباوه نترسد ز چوب
مرده دل آزرده نگردد ز کوب.
ناصرخسرو.
وی را عادت بودی کی هرگاه اندر مدینه نوباوه ای آوردندی پیش رسول آوردی. ( کیمیای سعادت ).
ای مخترع ستیزه رائی
نوباوه باغ بی وفائی.
سنائی ( از جهانگیری ).
برزگری او را خیاری نوباوه آورد. ( اسرار التوحید ص 62 ).
جانا خوش است تحفه باغ جهان ولیک
نوباوه جمال تو را آب دیگر است.
سیدحسن غزنوی.
عزیز باشد نوباوه هر کجا که رسد.
جمال الدین.
رعیت بدین نوباوه رحمت استدلال کردند که از ظلمه انتصار خواهند فرمود. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 29 ).
دو نوباوه هم تود وهم برگ تود
ز حلوا و ابریشم آورده سود.
نظامی.
نوباوه باغ اولین صلب
لشکرکش عهد آخرین تلب.
نظامی.
درخت قد صنوبرخرام انسان را
مدام رونق نوباوه جوانی نیست.
سعدی.
تبرک و پیشکش و نوباوه و تحفه که پیش سلطان برند،مروت آن است که به رغبت قبول کند. ( مجالس سعدی ).
تو نوباوه بوستان منی
غذای دل و قوت جان منی.
خواجو.
ما گلبن نوباوه عشقیم و نباشد
جز ناله بلبل گل روی سبد ما.
فیاض ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. کودک.
۲. [قدیمی] فرزند.
۳. (صفت ) [قدیمی] نورسیده، نوپدید آمده.
۴. (صفت ) میوۀ تازه و نورس.

دانشنامه عمومی

نوباوه (ترانه). « نوباوه» تک آهنگی از هنرمند اهل کانادا سلین دیون است که در ۱۹۸۳ (۱۹۸۳) منتشر شد.

پیشنهاد کاربران

نوزاد، اندک سال، بچه، خردسال، صغیر، طفل، کم سال، کم سن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوبر، نوجوان

نوسفر!


کلمات دیگر: