کلمه جو
صفحه اصلی

نیک رو

فارسی به انگلیسی

beautiful

فرهنگ اسم ها

اسم: نیک رو (دختر) (فارسی) (تلفظ: n.-ru) (فارسی: نيکرو) (انگلیسی: nik-ru)
معنی: خوش رو، زیبارو، خندان

(تلفظ: nik ru) خوش رو ، زیبا رو ، خندان .


فرهنگ فارسی

( صفت ) نیک رونده خوش رو : (( جواد اسب نیک رو . ) )

لغت نامه دهخدا

نیک رو. ( ص مرکب ) خوش رو. زیبارو. || خندان. بشاش. ( فرهنگ فارسی معین ).

نیک رو. [ رَ / رُ ] ( نف مرکب ) رهوار. هملاج. ( یادداشت مؤلف ). اسب خوش راه. ( ناظم الاطباء ). جواد. ( مهذب الاسماء ) :
زپویندگان هرکه بد نیک رو
خورش کردشان سبزه و کاه و جو.
فردوسی.
امیر گفت... اسبی نیک رو از آخر خیلتاش را باید داد. ( تاریخ بیهقی ).

نیک رو. (ص مرکب ) خوش رو. زیبارو. || خندان . بشاش . (فرهنگ فارسی معین ).


نیک رو. [ رَ / رُ ] (نف مرکب ) رهوار. هملاج . (یادداشت مؤلف ). اسب خوش راه . (ناظم الاطباء). جواد. (مهذب الاسماء) :
زپویندگان هرکه بد نیک رو
خورش کردشان سبزه و کاه و جو.

فردوسی .


امیر گفت ... اسبی نیک رو از آخر خیلتاش را باید داد. (تاریخ بیهقی ).

فرهنگ عمید

زیبارو، خوش رو.
نیک رونده، خوش رو، خوش راه.

نیک‌رونده؛ خوش‌رو؛ خوش‌راه.


زیبارو؛ خوش‌رو.


پیشنهاد کاربران

خوشرو. [ خوَش ْ / خُش ْ رَ / رُو ] ( نف مرکب ) ستورنیک رونده. ستور نیک گام. ( ناظم الاطباء ) :
مرکبان دارم خوشرو که به راهم بکشند
دلبران دارم خوشرو که بدیشان نگرم.
فرخی.
ره بر و شخ شکن و شاددل و تیزعنان
خوشرو و سخت سم و پاک تن و جنگ آغاز.
منوچهری.
بارداری چون فلک خوشرو مه و خور در شکم
وز دوسو چون مشرقین او را دو زندان دیده اند.
خاقانی.
سمندر چو پروانه آتشروست
ولیک این کهن لنگ و آن خوشروست.
نظامی.
این بادپای خوشرو تازی نژاد فضل
تا چند گاه باشد بر آخور حمیر.
کمال الدین اسماعیل.
|| مطیع. غیرحرون. غیرسرکش : معلوم شود که اگرچه کره ٔ پارسیم حرون است مرکب تازیم خوشرو است. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ) .

خوش راه. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) ستور راهوار. ( ناظم الاطباء ) . اسب خوش رفتار. اسب مطیع و خوب رو. اسب غیرحرون و تندرو. || طعام لذیذ و نرم. ( لغت محلی شوشتری ) . || کنایه ازمعشوق با غنج و دلال. ( لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ) .



کلمات دیگر: