کلمه جو
صفحه اصلی

مجدود

فرهنگ اسم ها

اسم: مجدود (پسر) (عربی) (تلفظ: majdod) (فارسی: مَجدود) (انگلیسی: majdod)
معنی: نیکبخت، نام شاعر معروف قرن ششم، سنائی غزنوی

فرهنگ فارسی

( صفت ) صاحب بخت و روزی بختیار کامروا : ...و بدین مملکت مجدود و نیکبخت ساخت و توفیق داد .
پسر مسعود غزنوی

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (ص . ) بختیار، کامروا.

لغت نامه دهخدا

مجدود. [ م َ ] ( ع ص ) بخت مند. ( منتهی الارب ). صاحب بخت و روزی. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( از اقرب الموارد ). بخت مند و آن که صاحب حظ عظیمی باشد. ( ناظم الاطباء ). عظیم الحظ. بزرگ بهره. بهره مند.بهره ور. بخت ور. بختیار. نیک بخت. مسعود. محظوظ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : حق سبحانه و تعالی این نعمت او را گوارنده گردانید و بدین مملکت مجدود و نیکبخت ساخت. ( تاریخ قم ص 8 ). || بریده. جدا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). جامه بریده.( از منتهی الارب ). بریده جامه. ( ناظم الاطباء ). || کسی که دارای جد مشهور نامدار باشد. ( ناظم الاطباء ). صاحب اجداد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مجدود. [ م َ ] ( اِخ ) نام حکیم سنائی. ( غیاث ) ( آنندراج ). رجوع به سنائی شود.

مجدود. [ م َ ] ( اِخ ) پسر مسعود غزنوی است که پس از مرگ پدر برای تصاحب تاج و تخت با برادر خود مودود به مبارزه برخاست اما قبل از اینکه لشکر دو برادر به هم برسند وی را به لاهور در چادر خویش مرده یافتند. و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 394 شود.

مجدود. [ م َ ] (اِخ ) پسر مسعود غزنوی است که پس از مرگ پدر برای تصاحب تاج و تخت با برادر خود مودود به مبارزه برخاست اما قبل از اینکه لشکر دو برادر به هم برسند وی را به لاهور در چادر خویش مرده یافتند. و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 394 شود.


مجدود. [ م َ ] (اِخ ) نام حکیم سنائی . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به سنائی شود.


مجدود. [ م َ ] (ع ص ) بخت مند. (منتهی الارب ). صاحب بخت و روزی . (آنندراج ) (غیاث ) (از اقرب الموارد). بخت مند و آن که صاحب حظ عظیمی باشد. (ناظم الاطباء). عظیم الحظ. بزرگ بهره . بهره مند.بهره ور. بخت ور. بختیار. نیک بخت . مسعود. محظوظ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حق سبحانه و تعالی این نعمت او را گوارنده گردانید و بدین مملکت مجدود و نیکبخت ساخت . (تاریخ قم ص 8). || بریده . جدا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جامه ٔ بریده .(از منتهی الارب ). بریده جامه . (ناظم الاطباء). || کسی که دارای جد مشهور نامدار باشد. (ناظم الاطباء). صاحب اجداد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


فرهنگ عمید

بختیار، کامروا.


کلمات دیگر: