کلمه جو
صفحه اصلی

ندیم


مترادف ندیم : دمساز، قرین، محشور، مشار، مصاحب، مقرب، همدم، همراه، هم صحبت، همنشین

فارسی به انگلیسی

boon companion, king's jester


companion, retainer, boon companion, intimate friend, king's jester, kings jester

companion, retainer


فرهنگ اسم ها

اسم: ندیم (پسر) (عربی) (تلفظ: nadim) (فارسی: نَدیم) (انگلیسی: nadim)
معنی: همنشین، دوست، همصحبت، همنشین و هم صحبت، به ویژه با بزرگان

مترادف و متضاد

دمساز، قرین، محشور، مشار، مصاحب، مقرب، همدم، همراه، هم‌صحبت، همنشین


courtier (اسم)
درباری، ندیم

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - همنشینی شخصی بزرگ همدم هم صحبت : بسمع خواجه رسان ای ندیم وقت شناس . بخلوتی که دراواجنبی صباباشد... ( حافظ .۲ ) ۳۶۵ - حریف شراب جمع :ندمائ.
ملا محمد روضه خوان بروایت مولف صبح گلشن از دیار خود رخت عزیمت به هندوستان کشیده در لکهنو به ملازمت وزیر آصف الدوله بهادر رسیده است .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - حریف شراب . ۲ - همنشین ، همدم . ج . ندماء.

لغت نامه دهخدا

ندیم . [ ن َ ] (اِخ ) (...افندی ) احمد، متخلص به ندیم . اهل استانبول و از شعرای عثمانی است . دیوانی به نام صحایف الاخبار دارد. به سال 1143 هَ . ق . درگذشت . رجوع به قاموس الاعلام ج 6 و اعلام المنجد شود.


ندیم . [ ن َ ] (اِخ ) (ابن ...) محمدبن ابی یعقوب اسحاق ، مشهور به ابن ندیم . مؤلف فهرست معروف است . رجوع به ابن الندیم شود.


ندیم. [ ن َ ] ( ع ص ، اِ ) حریف شراب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( فرهنگ خطی ). حریف شراب و بسا که توسعاً در مورد هر رفیق و مصاحبی استعمال شده است. ( اقرب الموارد ). هم شراب. ( بحر الجواهر ). یار شراب.( دهار ). هم پیاله. ( از بحر الجواهر ) ( ناظم الاطباء ). هم قدح. ( دهار ). ج ، نُدَماء، نِدام ، ندامی ̍ : پس برخاست امیر در سرای فرودرفت و نشاط شراب کرد بی ندیمان. ( تاریخ بیهقی ص 256 ). شراب خوردند با ندیمان و مطربان. ( تاریخ بیهقی ص 416 ). و ندیمان را بخواندامیر و شراب و مطربان خواست. ( تاریخ بیهقی ص 826 ).
فتوی ِ پیر مغان دارم و قولی ست قدیم
که حرام است می آن را که نه یار است ندیم.
حافظ.
|| مصاحب. همنشین. هم سفره. ( ناظم الاطباء ). همدم. ( نصاب ). یار. مونس. دوست. هم صحبت. هم سخن. حریف. معاشر. هم غذا. جلیس. هم حجره. هم طویله. همقدم. دمخور. قرین. همراه. همگام :
چند بوی چند ندیم الندم
کوش و برون آر دل از چنگ غم.
منجیک.
باش همیشه ندیم بخت مساعد
باش همیشه قرین ملک مؤید.
منوچهری.
تا زتو بازمانده ام جاوید
فکرتم را ندامت است ندیم.
ناصرخسرو.
هر صبح را ز بهر صبوحی طلب کنند
زیرا ندیم رود و می و لعل و ساغرند.
ناصرخسرو.
ای آنکه ندیم باده و جامی
با عمر مگر بر این بفرجامی.
ناصرخسرو.
ز بهر تیرگی شب مرا رفیق چراغ
ز بهر روشنی دل مرا ندیم کتاب.
مسعودسعد.
ای به صورت ندیم خاک شده
به صف ساکن سماک شده.
خاقانی.
مرا غم ندیم است خاص ار نه من
چو عامان به نوعی طرب کردمی.
خاقانی.
یعقوب وشم ندیم احزان
یوسف صفتم مقیم زندان.
خاقانی.
ای راه تو بحر بی کرانه
عشق تو ندیم جاودانه.
عطار.
|| همنشین امرا و سلاطین. ( غیاث اللغات ). همنشین بزرگان. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) :
ای ندیمان شهریار جهان
ای بزرگان درگه سلطان.
فرخی.
ندیم شه شرق شیخ العمید
مبارک لقائی بلنداختری.
فرخی.
خواجگان بوالقاسم کثیر معزول شده از شغل عارضی وبوبکر حصیری و بوالحسن عقیلی که از جمله ندیمان بودند. ( تاریخ بیهقی ص 156 ). خوانچه ها آوردن گرفتند پیش امیر بر تخت یکی ، و پیش غازی و اریارق یکی ، و پیش عارض بوسهل زوزنی و بونصر مشکان یکی ، و ندیمان را هر دو تن یکی. ( تاریخ بیهقی ص 222 ). اما حصیری را به نزدیک من آن حق هست که از ندیمان پدرم کس را نیست. ( تاریخ بیهقی ص 162 ).

ندیم . [ ن َ ] (اِخ ) ابراهیم بن ماهان بن بهمن ، ایرانی الاصل کوفی الولادة تمیمی القبیلة موصلی الاقامه ، مکنی به ابواسحاق ، معروف به ندیم . از اجله ٔ موسیقی دانان قرن دوم و سوم هَ . ق .است . وی فن موسیقی را نزد استادان ایرانی فراگرفت ودر آواز و نواختن عود مهارت یافت و از خاصان و مقربان دربار مهدی و هادی و هارون الرشید خلفای عباسی شد.در وصف مهارت وی در موسیقی و آواز افسانه هائی ذکر کرده اند. وفات وی به سال 213 یا 183 هَ . ق . اتفاق افتاد. (از ریحانة الادب ج 4 ص 183) (از تاریخ ابن خلکان ج 1 ص 8) (از الاغانی ج 5 ص 41) (الفهرست ابن ندیم ص 201).


ندیم . [ ن َ ] (اِخ ) احمدبن ابراهیم بن اسماعیل بن داودبن حمدون ، مکنی به ابوعبداﷲ. نحوی لغوی قرن سوم است . وی استاد مبرد و ابوالعباس ثعلب و از مصنفین امامیه و از مقربان امام علی النقی و امام حسن عسکری است و از ایشان روایت کرده است . از تألیفات اوست : 1 - اسماء الجبال و المیاه و الادویة. 2 - اشعار بنی مرةبن همام . 3 - کتاب بنی عقیل .4 - کتاب بنی کلیب بن یربوع . (از ریحانة الادب ج 4 ص 183از روضات الجنات ص 54) (از مجالس المؤمنین ص 116).


ندیم . [ ن َ ] (اِخ ) عبداﷲبن مصباح . شاعر و ادیب و جریده نگار مصری است . به سال 1261 هَ . ق . در اسکندریه تولد یافت و به سال 1314 هَ . ق . درگذشت . او راست : 1 - سلافةالندیم . 2 - کان و یکون . 3 - المسامیر. 4 - مقالات . رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1850 و تراجم مشاهیر الشرق ج 2 ص 105 شود.


ندیم . [ ن َ ] (اِخ ) علی بیگ (میرزا...). در دهلی می زیسته است و ملازم امرای آن سامان بوده است . او راست :
از تو دل مهر و وفا می خواهد
سادگی بین که چه ها می خواهد.
رجوع به صبح گلشن ص 514 و قاموس الاعلام ج 6 شود.


ندیم . [ ن َ ] (اِخ ) محمدعسکری خان (سید...). فرزند سیدمحمد ماه . از شعرای قرن سیزدهم هَ . ق . است . رجوع به تذکره ٔ روز روشن ص 688 و فرهنگ سخنوران شود.


ندیم . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) حریف شراب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ خطی ). حریف شراب و بسا که توسعاً در مورد هر رفیق و مصاحبی استعمال شده است . (اقرب الموارد). هم شراب . (بحر الجواهر). یار شراب .(دهار). هم پیاله . (از بحر الجواهر) (ناظم الاطباء). هم قدح . (دهار). ج ، نُدَماء، نِدام ، ندامی ̍ : پس برخاست امیر در سرای فرودرفت و نشاط شراب کرد بی ندیمان . (تاریخ بیهقی ص 256). شراب خوردند با ندیمان و مطربان . (تاریخ بیهقی ص 416). و ندیمان را بخواندامیر و شراب و مطربان خواست . (تاریخ بیهقی ص 826).
فتوی ِ پیر مغان دارم و قولی ست قدیم
که حرام است می آن را که نه یار است ندیم .

حافظ.


|| مصاحب . همنشین . هم سفره . (ناظم الاطباء). همدم . (نصاب ). یار. مونس . دوست . هم صحبت . هم سخن . حریف . معاشر. هم غذا. جلیس . هم حجره . هم طویله . همقدم . دمخور. قرین . همراه . همگام :
چند بوی چند ندیم الندم
کوش و برون آر دل از چنگ غم .

منجیک .


باش همیشه ندیم بخت مساعد
باش همیشه قرین ملک مؤید.

منوچهری .


تا زتو بازمانده ام جاوید
فکرتم را ندامت است ندیم .

ناصرخسرو.


هر صبح را ز بهر صبوحی طلب کنند
زیرا ندیم رود و می و لعل و ساغرند.

ناصرخسرو.


ای آنکه ندیم باده و جامی
با عمر مگر بر این بفرجامی .

ناصرخسرو.


ز بهر تیرگی شب مرا رفیق چراغ
ز بهر روشنی دل مرا ندیم کتاب .

مسعودسعد.


ای به صورت ندیم خاک شده
به صف ساکن سماک شده .

خاقانی .


مرا غم ندیم است خاص ار نه من
چو عامان به نوعی طرب کردمی .

خاقانی .


یعقوب وشم ندیم احزان
یوسف صفتم مقیم زندان .

خاقانی .


ای راه تو بحر بی کرانه
عشق تو ندیم جاودانه .

عطار.


|| همنشین امرا و سلاطین . (غیاث اللغات ). همنشین بزرگان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) :
ای ندیمان شهریار جهان
ای بزرگان درگه سلطان .

فرخی .


ندیم شه شرق شیخ العمید
مبارک لقائی بلنداختری .

فرخی .


خواجگان بوالقاسم کثیر معزول شده از شغل عارضی وبوبکر حصیری و بوالحسن عقیلی که از جمله ٔ ندیمان بودند. (تاریخ بیهقی ص 156). خوانچه ها آوردن گرفتند پیش امیر بر تخت یکی ، و پیش غازی و اریارق یکی ، و پیش عارض بوسهل زوزنی و بونصر مشکان یکی ، و ندیمان را هر دو تن یکی . (تاریخ بیهقی ص 222). اما حصیری را به نزدیک من آن حق هست که از ندیمان پدرم کس را نیست . (تاریخ بیهقی ص 162).
تو بیرون از حرم زآنی که خاقانی است بند تو
ز خاقانی برون آی و ندیم خاص خاقان شو.

خاقانی .


تا حضرت عشق را ندیمم
در کوی قلندران مقیمم .

خاقانی .


تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار
بازی و ظرافت به ندیمان بگذار.

سعدی .


و آورده اند که ظرافت بسیار کردن هنر ندیمان است و عیب حکیمان . (گلستان ). ملک بخندید و ندیمان را گفت . (گلستان ). || وزیر. مشاور.(ناظم الاطباء). رجوع به شواهد معنی قبلی شود. || پشیمان . (غیاث اللغات ) (فرهنگ خطی ). رجوع به نادم شود.

ندیم . [ ن َ] (اِخ ) زکی (میرزا...). رجوع به ندیم مشهدی شود.


فرهنگ عمید

همدم، هم صحبت، همنشین.

جدول کلمات

همنشین

پیشنهاد کاربران

در کنار کلمه عرشی همنشین آسمانی معنی میدهد یا هم صحبت آسمانی

خاصگی


کلمات دیگر: