مترادف نوازش : تفقد، دلجویی، شفقت، مرحمت، ملاطفت، مهربانی، نواخت
نوازش
مترادف نوازش : تفقد، دلجویی، شفقت، مرحمت، ملاطفت، مهربانی، نواخت
فارسی به انگلیسی
caress, fondling
brush, caress, pity
فارسی به عربی
تملق , مداعبة
فرهنگ اسم ها
اسم: نوازش (دختر) (فارسی) (تلفظ: navāzeš) (فارسی: نَوازش) (انگلیسی: navazesh)
معنی: از روی مهربانی دست بر سر کسی کشیدن، ( اسم مصدر از نوازیدن )، از روی مهربانی دست بر سر و روی کسی کشیدن، به آرامی و پیاپی لمس کردن، مهربانی، لطف، ( در قدیم ) تسلی و دلجویی، بخشش و عطا، ترنم و تغنی، عمل نواختن آلات موسیقی، چیزی را به آرامی و پیاپی لمس کردن، مهربانی و لطف، تسلی دادن و دلجویی کردن
معنی: از روی مهربانی دست بر سر کسی کشیدن، ( اسم مصدر از نوازیدن )، از روی مهربانی دست بر سر و روی کسی کشیدن، به آرامی و پیاپی لمس کردن، مهربانی، لطف، ( در قدیم ) تسلی و دلجویی، بخشش و عطا، ترنم و تغنی، عمل نواختن آلات موسیقی، چیزی را به آرامی و پیاپی لمس کردن، مهربانی و لطف، تسلی دادن و دلجویی کردن
(تلفظ: navāzeš) (اسم مصدر از نوازیدن) ، از روی مهربانی دست بر سر و روی کسی کشیدن ؛ به آرامی و پیاپی لمس کردن ، مهربانی ، لطف ؛ (در قدیم) تسلی و دلجویی ، بخشش و عطا ، ترنم و تغنی؛ عمل نواختن آلات موسیقی .
مترادف و متضاد
دلجویی، نوازش، عطوفت
نوازش، ریشخند، چاپلوس
نوازش، عطوفت
فرهنگ فارسی
نواختن
( اسم ) ۱- دست بر سر و روی کسی کشیدن . ۲- دلجویی مهربانی شفقت .۳- لطف مرحمت : ...مشمول نوازش و مورد تربیت او بود.۴- بخشش هدیه . ۵ - نواختن آلت موسیقی [ اهل روم آنرا( نوع سوم ازطرب رود را ) بسیار در عمل آورند و طریقه نوازش آن چنان باشد که مضراب بر اوتار مطلقه مس کنند... جمع : ( غلط ) نوازشات .یا نوازش قلم . نامه مبنی بر نوازش : ز دلبرم که رساند نوازش قلمی کجاست پیک صبا گر همی کند کرمی ? ( حافظ .۳۳۲ ) یا به نوازش در آمدن ( در آوردن ).بصدا در آمدن ( در آوردن ) آلات موسیقی : در اردو نقارههای شادمانی بنوازش در آمد.
میرزا نوازش حسین خان لکهنوئی فرزند میرزا حسین علی خان متخلص به نوازش از پارسی گویان هند است .
( اسم ) ۱- دست بر سر و روی کسی کشیدن . ۲- دلجویی مهربانی شفقت .۳- لطف مرحمت : ...مشمول نوازش و مورد تربیت او بود.۴- بخشش هدیه . ۵ - نواختن آلت موسیقی [ اهل روم آنرا( نوع سوم ازطرب رود را ) بسیار در عمل آورند و طریقه نوازش آن چنان باشد که مضراب بر اوتار مطلقه مس کنند... جمع : ( غلط ) نوازشات .یا نوازش قلم . نامه مبنی بر نوازش : ز دلبرم که رساند نوازش قلمی کجاست پیک صبا گر همی کند کرمی ? ( حافظ .۳۳۲ ) یا به نوازش در آمدن ( در آوردن ).بصدا در آمدن ( در آوردن ) آلات موسیقی : در اردو نقارههای شادمانی بنوازش در آمد.
میرزا نوازش حسین خان لکهنوئی فرزند میرزا حسین علی خان متخلص به نوازش از پارسی گویان هند است .
فرهنگ معین
(نَ زِ ) (اِمص . ) ۱ - مهربانی ، شفقت . ۲ - نواختن آلت موسیقی .
لغت نامه دهخدا
نوازش. [ ن َ زِ ] ( اِمص ) حاصل مصدر از نواختن. ( از آنندراج ). دست بر سر و روی کسی کشیدن به علامت مهربانی و شفقت. ( یادداشت مؤلف ) :
جهان مار بدخوست منوازش ازبن
ازیرا نسازَدْش هرگز نوازش.
شود در نوازش بدینگونه مست
که بیهوده یازد به جان تو دست.
که هرگز ندیدم نوازش ز شاه.
که یابی فزونی به گنج و کلاه.
وز کرامت های سلطان تن پر از رنگ و نگار.
با خلعت و نوازش و باایمنی به جان.
بدین نوازش شاه ار کند تفاخر و ناز.
سر از طوق نوازش طاق دارم.
رسم تو باید که نوازش بود.
رسمی ابدی کنی به نامش.
چو هیچ زخم تو ای دوست بی نوازش نیست
مرا به غمزه بزن تا به بوسه بنوازی.
یعنی که چون شکست نوازش دوای اوست.
جانم از مدحش نوائی می نوازد هر زمان.
خسته را بی نوازشی مپسند.
ز ترکان هر آنکس که بُد سرفراز
شدند از نوازش همه بی نیاز.
گفتا یکی نوازش و خلعت یکی کفن.
جهان مار بدخوست منوازش ازبن
ازیرا نسازَدْش هرگز نوازش.
ناصرخسرو.
|| مهربانی. مرحمت. شفقت. ( ناظم الاطباء ). مکرمت. عنایت. توجه و التفات. نواخت. لطف. ملاطفت : شود در نوازش بدینگونه مست
که بیهوده یازد به جان تو دست.
فردوسی.
از آن کرده ام نزد منذر پناه که هرگز ندیدم نوازش ز شاه.
فردوسی.
تو چندان نوازش بیابی ز شاه که یابی فزونی به گنج و کلاه.
فردوسی.
از نوازش های سلطان دل پر از لهو و لعب وز کرامت های سلطان تن پر از رنگ و نگار.
فرخی.
خان را به خانه بازفرستاد سرخروی با خلعت و نوازش و باایمنی به جان.
فرخی.
به شه نواخته شد فخر دین و جای بُوَدبدین نوازش شاه ار کند تفاخر و ناز.
سوزنی.
ز تو باآنکه استحقاق دارم سر از طوق نوازش طاق دارم.
نظامی.
رسم ضعیفان به تو نازش بودرسم تو باید که نوازش بود.
نظامی.
از راه نوازش تمامش رسمی ابدی کنی به نامش.
نظامی.
|| خوش روئی. مردمی. انسانیت. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی قبلی شود. || تسلی. دلجوئی. ( ناظم الاطباء ). پرستاری. تیمارداری : چو هیچ زخم تو ای دوست بی نوازش نیست
مرا به غمزه بزن تا به بوسه بنوازی.
سوزنی.
آن را که بشکنند نوازش کنند بازیعنی که چون شکست نوازش دوای اوست.
خاقانی.
زآن نوازشها کز او دارد دل مجروح من جانم از مدحش نوائی می نوازد هر زمان.
خاقانی.
خسته زخم توست خاقانی خسته را بی نوازشی مپسند.
خاقانی.
|| بخشش. هدیه. ( فرهنگ فارسی معین ). بذل و بخشش. انعام. اکرام : ز ترکان هر آنکس که بُد سرفراز
شدند از نوازش همه بی نیاز.
فردوسی.
گفتم چه چیز یابد از او ناصح و عدوگفتا یکی نوازش و خلعت یکی کفن.
فرخی.
|| نواختن آلت موسیقی. ( فرهنگ فارسی معین ) : اهل روم آن را [ نوع سوم از طرب رود را ] بسیار در عمل آورند و طریقه نوازش آن چنان باشد که به مضراب بر او تار مطلقه مس کنند. ( مقاصد الالحان از فرهنگ فارسی معین ). || ترنم. تغنی : نوازش . [ ن َ زِ ] (اِخ ) میرزا نوازش حسین خان لکهنوئی ، فرزند میرزا حسین علی خان ،متخلص به نوازش . از پارسی گویان هند است . او راست :
به شب وصل شکوه ها چه کنم
شب کوتاه و قصه بسیار است
اثر نسخه ٔ بتم بنگر
لرزه بر عضو عضو عطار است .
به شب وصل شکوه ها چه کنم
شب کوتاه و قصه بسیار است
اثر نسخه ٔ بتم بنگر
لرزه بر عضو عضو عطار است .
(از صبح گلشن ص 556).
نوازش . [ ن َ زِ ] (اِمص ) حاصل مصدر از نواختن . (از آنندراج ). دست بر سر و روی کسی کشیدن به علامت مهربانی و شفقت . (یادداشت مؤلف ) :
جهان مار بدخوست منوازش ازبن
ازیرا نسازَدْش هرگز نوازش .
|| مهربانی . مرحمت . شفقت . (ناظم الاطباء). مکرمت . عنایت . توجه و التفات . نواخت . لطف . ملاطفت :
شود در نوازش بدینگونه مست
که بیهوده یازد به جان تو دست .
از آن کرده ام نزد منذر پناه
که هرگز ندیدم نوازش ز شاه .
تو چندان نوازش بیابی ز شاه
که یابی فزونی به گنج و کلاه .
از نوازش های سلطان دل پر از لهو و لعب
وز کرامت های سلطان تن پر از رنگ و نگار.
خان را به خانه بازفرستاد سرخروی
با خلعت و نوازش و باایمنی به جان .
به شه نواخته شد فخر دین و جای بُوَد
بدین نوازش شاه ار کند تفاخر و ناز.
ز تو باآنکه استحقاق دارم
سر از طوق نوازش طاق دارم .
رسم ضعیفان به تو نازش بود
رسم تو باید که نوازش بود.
از راه نوازش تمامش
رسمی ابدی کنی به نامش .
|| خوش روئی . مردمی . انسانیت . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود. || تسلی . دلجوئی . (ناظم الاطباء). پرستاری . تیمارداری :
چو هیچ زخم تو ای دوست بی نوازش نیست
مرا به غمزه بزن تا به بوسه بنوازی .
آن را که بشکنند نوازش کنند باز
یعنی که چون شکست نوازش دوای اوست .
زآن نوازشها کز او دارد دل مجروح من
جانم از مدحش نوائی می نوازد هر زمان .
خسته ٔ زخم توست خاقانی
خسته را بی نوازشی مپسند.
|| بخشش . هدیه . (فرهنگ فارسی معین ). بذل و بخشش . انعام . اکرام :
ز ترکان هر آنکس که بُد سرفراز
شدند از نوازش همه بی نیاز.
گفتم چه چیز یابد از او ناصح و عدو
گفتا یکی نوازش و خلعت یکی کفن .
|| نواختن آلت موسیقی . (فرهنگ فارسی معین ) : اهل روم آن را [ نوع سوم از طرب رود را ] بسیار در عمل آورند و طریقه ٔ نوازش آن چنان باشد که به مضراب بر او تار مطلقه مس کنند. (مقاصد الالحان از فرهنگ فارسی معین ). || ترنم . تغنی :
جرعه ای باده بر نوازش رود
بهتر از هرچه زیر چرخ کبود.
نوازش لب جانان به شعر خاقانی
گزارش دم قمری به پرده ٔ عنقا.
|| سرود. نغمه . آواز. نواختگی ساز. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود.
- به نوازش درآمدن ؛ به صدا درآمدن آلات موسیقی . (فرهنگ فارسی معین ). نواخته شدن : در اردو نقاره های شادمانی به نوازش درآمد. (عالم آرا از فرهنگ فارسی معین ).
- به نوازش درآوردن ؛ به صدا درآوردن آلات موسیقی . (فرهنگ فارسی معین ). نواختن .
- نوازش دادن ؛ نواختن . نوازش کردن .
- || در تداول ، گوشمال دادن . مشت ومال دادن . زدن و مضروب کردن کسی را.
- نوازش قلم ؛ نامه ٔ مبنی بر نوازش . (فرهنگ فارسی معین ). عنایت قلمی . مقابل نوازش زبانی :
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی
کجاست پیک صبا گر همی کند کرمی .
- نوازش کردن . رجوع به همین کلمه شود.
- نوازش نمودن ؛ مهربانی و نرمی و ملایمت ظاهر ساختن :
سخن را از در دیگر بِنی کرد
نوازش می نمود و صبر می کرد.
جهان مار بدخوست منوازش ازبن
ازیرا نسازَدْش هرگز نوازش .
ناصرخسرو.
|| مهربانی . مرحمت . شفقت . (ناظم الاطباء). مکرمت . عنایت . توجه و التفات . نواخت . لطف . ملاطفت :
شود در نوازش بدینگونه مست
که بیهوده یازد به جان تو دست .
فردوسی .
از آن کرده ام نزد منذر پناه
که هرگز ندیدم نوازش ز شاه .
فردوسی .
تو چندان نوازش بیابی ز شاه
که یابی فزونی به گنج و کلاه .
فردوسی .
از نوازش های سلطان دل پر از لهو و لعب
وز کرامت های سلطان تن پر از رنگ و نگار.
فرخی .
خان را به خانه بازفرستاد سرخروی
با خلعت و نوازش و باایمنی به جان .
فرخی .
به شه نواخته شد فخر دین و جای بُوَد
بدین نوازش شاه ار کند تفاخر و ناز.
سوزنی .
ز تو باآنکه استحقاق دارم
سر از طوق نوازش طاق دارم .
نظامی .
رسم ضعیفان به تو نازش بود
رسم تو باید که نوازش بود.
نظامی .
از راه نوازش تمامش
رسمی ابدی کنی به نامش .
نظامی .
|| خوش روئی . مردمی . انسانیت . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود. || تسلی . دلجوئی . (ناظم الاطباء). پرستاری . تیمارداری :
چو هیچ زخم تو ای دوست بی نوازش نیست
مرا به غمزه بزن تا به بوسه بنوازی .
سوزنی .
آن را که بشکنند نوازش کنند باز
یعنی که چون شکست نوازش دوای اوست .
خاقانی .
زآن نوازشها کز او دارد دل مجروح من
جانم از مدحش نوائی می نوازد هر زمان .
خاقانی .
خسته ٔ زخم توست خاقانی
خسته را بی نوازشی مپسند.
خاقانی .
|| بخشش . هدیه . (فرهنگ فارسی معین ). بذل و بخشش . انعام . اکرام :
ز ترکان هر آنکس که بُد سرفراز
شدند از نوازش همه بی نیاز.
فردوسی .
گفتم چه چیز یابد از او ناصح و عدو
گفتا یکی نوازش و خلعت یکی کفن .
فرخی .
|| نواختن آلت موسیقی . (فرهنگ فارسی معین ) : اهل روم آن را [ نوع سوم از طرب رود را ] بسیار در عمل آورند و طریقه ٔ نوازش آن چنان باشد که به مضراب بر او تار مطلقه مس کنند. (مقاصد الالحان از فرهنگ فارسی معین ). || ترنم . تغنی :
جرعه ای باده بر نوازش رود
بهتر از هرچه زیر چرخ کبود.
نظامی .
نوازش لب جانان به شعر خاقانی
گزارش دم قمری به پرده ٔ عنقا.
خاقانی .
|| سرود. نغمه . آواز. نواختگی ساز. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود.
- به نوازش درآمدن ؛ به صدا درآمدن آلات موسیقی . (فرهنگ فارسی معین ). نواخته شدن : در اردو نقاره های شادمانی به نوازش درآمد. (عالم آرا از فرهنگ فارسی معین ).
- به نوازش درآوردن ؛ به صدا درآوردن آلات موسیقی . (فرهنگ فارسی معین ). نواختن .
- نوازش دادن ؛ نواختن . نوازش کردن .
- || در تداول ، گوشمال دادن . مشت ومال دادن . زدن و مضروب کردن کسی را.
- نوازش قلم ؛ نامه ٔ مبنی بر نوازش . (فرهنگ فارسی معین ). عنایت قلمی . مقابل نوازش زبانی :
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی
کجاست پیک صبا گر همی کند کرمی .
حافظ.
- نوازش کردن . رجوع به همین کلمه شود.
- نوازش نمودن ؛ مهربانی و نرمی و ملایمت ظاهر ساختن :
سخن را از در دیگر بِنی کرد
نوازش می نمود و صبر می کرد.
نظامی .
فرهنگ عمید
دلجویی.
گویش اصفهانی
تکیه ای: navâzeš
طاری: navâzeš
طامه ای: navâzeš
طرقی: navâzeš
کشه ای: navâzeš
نطنزی: navâzeš
جدول کلمات
نواخت
پیشنهاد کاربران
ناز کردن
علاقه ورزیدن
علاقه ورزیدن
نوازش : /navāzeš/ نَوازش ( اسم مصدر از نوازیدن ) ، 1 - از روی مهربانی دست بر سر و روی کسی کشیدن؛ 2 - به آرامی و پیاپی لمس کردن، مهربانی، لطف؛ 3 - ( در قدیم ) تسلی و دلجویی، بخشش و عطا، ترنم و تغنی؛ 4 - عمل نواختن آلات موسیقی. اسم نوازش مورد تایید ثبت احوال کشور برای نامگذاری دختر است .
تفقد، دلجویی، شفقت، مرحمت، ملاطفت، مهربانی، نواخت
مهربانی
کلمات دیگر: