کلمه جو
صفحه اصلی

منیع


مترادف منیع : استوار، بلند، رفیع، شامخ، والا

فارسی به انگلیسی

inaccessible, high, lofty

inaccessible, lofty


lofty


فارسی به عربی

صعب الوصول

عربی به فارسی

مصون , ازاد , مقاوم دربرابر مرض بر اثر تلقيح واکسن , داراي مصونيت قانوني و پارلماني , مصون کردن , محفوظ کردن , غير قابل رسوخ , سوراخ نشدني , داخل نشدني , نفوذ نکردني , درک نکردني , پوشيده , غير قابل تفوق , فاءق نيامدني , غير قابل عبور , بر طرف نشدني , شکست ناپذير , مغلوب نشدني , مقدس , غصب نکردني , غصب نشدني , معتبر , تجاوز نشده , محفوظ از خطر , زخم ناپذير , اسيب ناپذير , رويين تن


فرهنگ اسم ها

اسم: منیع (پسر) (عربی) (تلفظ: manie) (فارسی: مَنيع) (انگلیسی: manie)
معنی: استوار و بلند، بلندمرتبه، بلند، رفیع، دارای مرتبه ی بلند

(تلفظ: manie) (عربی) بلند ، رفیع ، دارای مرتبه‌ی بلند ، بلند مرتبه .


مترادف و متضاد

inaccessible (صفت)
خارج از دسترس، منیع

sky-high (صفت)
منیع، خیلی بالا در اسمان، در ارتفاع زیاد

استوار، بلند، رفیع، شامخ، والا


فرهنگ فارسی

استواروبلند، جای بلندواستواروسخت که دست یافتن به آن مشکل باشد
( صفت ) ۱ - استوار و بلند . ۲ - بلند رفیع : [ مقام منیع ... ]

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (ص . ) استوار، بلند.

لغت نامه دهخدا

منیع. [ م َ ] ( ع ص ) محکم و استوار چرا که هر چیز استوار، غیر را از مداخلت بازمیدارد. ( غیاث ) ( آنندراج ). استوار. ( منتهی الارب ). استوار: حصن منیع؛ دزی استوار. ( مهذب الأسماء ). استوار و بلند. ( ناظم الاطباء ).دیوار محکم و استوار به نحوی که مداخلت بر آن ممکن نگردد. ج ، مناء و هی منیعة. ( از اقرب الموارد ). رفیعو بلند و استوار : در جوار امن و حمی منیعو... او قرار یابند. ( سندبادنامه ص 6 ). آن قلعه ای است در میان آبی بسیار، بر تندی کوهی رفیع و جایی منیعبنیاد نهاده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 303 ).به حکم آنکه ملاذی منیع از قله کوه به دست آورده بودند. ( گلستان سعدی ). تا مصارعت کردند و مقامی منیع ترتیب دادند. ( گلستان سعدی ). || عزیز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). باعزت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و یقال رجل منیع و مکان منیع و سدة منیعة و هو فی عز منیع؛ او در عزت و ارجمندی است. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || کسی که دارای بدنی قوی باشد و بر وی توانایی نباشد. ( از اقرب الموارد ).

منیع. [ م َ ] ( اِخ ) ابن خالدبن عبدالرحمن بن خالدبن الولیدالمخزومی. صاحب جامع منیعی در نیشابور. وی مردی مالدار و بزرگ منصب بود وی علاوه بر احداث بنای جامع منیعی به نیشابور مساجد و مدارس و رباطات متعددی بنا کرده است. وی از ابی طاهر زیادی و ابی بکربن زید صینی سماع حدیث کرده است و از او ابوالمظفر عبدالمنعم قشیری نقل حدیث کرده است. وی به سال 463 هَ. ق. در مرورود بدرود حیات کرده است. ( از معجم البلدان ).

منیع.[ م َ ] ( اِخ ) ابن سلیمان. رجوع به ابوالعدیس شود.

منیع. [ م َ ] ( اِخ ) ابن معاویةبن قروةالمنقری نماینده قتیبه که نزد عبدربه فرستاده است.باز قتیبه منیعالمنقری را اینجا ( به سیستان ) فرستادو فرمان داد که عبدربه را بند برنه و محبوس کن. منیع اینجا آمد و با عبدربه نیکویی کرد و او را محبوس نکرد اما به رفق و تلطف از او مال همی ستد خبر نزدیک قتیبه رسید او را معزول کرد. ( تاریخ سیستان ص 121 ).

منیع. [ م َ ] (اِخ ) ابن خالدبن عبدالرحمن بن خالدبن الولیدالمخزومی . صاحب جامع منیعی در نیشابور. وی مردی مالدار و بزرگ منصب بود وی علاوه بر احداث بنای جامع منیعی به نیشابور مساجد و مدارس و رباطات متعددی بنا کرده است . وی از ابی طاهر زیادی و ابی بکربن زید صینی سماع حدیث کرده است و از او ابوالمظفر عبدالمنعم قشیری نقل حدیث کرده است . وی به سال 463 هَ . ق . در مرورود بدرود حیات کرده است . (از معجم البلدان ).


منیع. [ م َ ] (اِخ ) ابن معاویةبن قروةالمنقری نماینده ٔ قتیبه که نزد عبدربه فرستاده است .باز قتیبه منیعالمنقری را اینجا (به سیستان ) فرستادو فرمان داد که عبدربه را بند برنه و محبوس کن . منیع اینجا آمد و با عبدربه نیکویی کرد و او را محبوس نکرد اما به رفق و تلطف از او مال همی ستد خبر نزدیک قتیبه رسید او را معزول کرد. (تاریخ سیستان ص 121).


منیع. [ م َ ] (ع ص ) محکم و استوار چرا که هر چیز استوار، غیر را از مداخلت بازمیدارد. (غیاث ) (آنندراج ). استوار. (منتهی الارب ). استوار: حصن منیع؛ دزی استوار. (مهذب الأسماء). استوار و بلند. (ناظم الاطباء).دیوار محکم و استوار به نحوی که مداخلت بر آن ممکن نگردد. ج ، مناء و هی منیعة. (از اقرب الموارد). رفیعو بلند و استوار : در جوار امن و حمی منیعو... او قرار یابند. (سندبادنامه ص 6). آن قلعه ای است در میان آبی بسیار، بر تندی کوهی رفیع و جایی منیعبنیاد نهاده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 303).به حکم آنکه ملاذی منیع از قله ٔ کوه به دست آورده بودند. (گلستان سعدی ). تا مصارعت کردند و مقامی منیع ترتیب دادند. (گلستان سعدی ). || عزیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). باعزت . (یادداشت مرحوم دهخدا). و یقال رجل منیع و مکان منیع و سدة منیعة و هو فی عز منیع؛ او در عزت و ارجمندی است . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || کسی که دارای بدنی قوی باشد و بر وی توانایی نباشد. (از اقرب الموارد).


منیع.[ م َ ] (اِخ ) ابن سلیمان . رجوع به ابوالعدیس شود.


فرهنگ عمید

۱. استوار و بلند.
۲. بلندمرتبه.

پیشنهاد کاربران

پروادار / شایستۀ پروا

منیع : مَنیع ( عربی ) بلند، رفیع، دارای مرتبه ی بلند، بلند مرتبه.


کلمات دیگر: