کلمه جو
صفحه اصلی

نیک مردی

فارسی به انگلیسی

manliness, generosity, bonhomie

فرهنگ فارسی

خوش ذاتی نیکو کاری .

لغت نامه دهخدا

نیک مردی. [ م َ ] ( حامص مرکب ) صلاح. پارسائی. تقوی. پرهیزگاری :
هم پایه آن سران نگردی
الا به طریق نیک مردی.
نظامی.
به نیک مردی در حضرت خدای قبول
میان خلق به رندی و لاابالی فاش.
سعدی.
|| گذشت. بزرگواری :
بگفتا نیک مردی کن نه چندان
که گردد خیره گرگ تیزدندان.
سعدی.
اگر نیک مردی نماید عسس
نیارد به شب خفتن از دزد کس.
سعدی.
|| جوانمردی :
نیک مردی نه آن بود که کسی
ببرد انگبینی از مگسی.
نظامی.
|| نیکوکاری. خیر. احسان. بر :
نکوئی و رحمت به جای خود است
ولی با بدان نیک مردی بد است.
سعدی.
کسی دانه نیک مردی نکاشت
کز او خرمن کام دل برنداشت.
سعدی.
|| سادگی. خوش باوری. زودباوری. ( یادداشت مؤلف ).


کلمات دیگر: