مالیدن
مروخ
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مروخ . [ م َ ] (ع اِ) روغن و جز آن که بر اندام مالند و چرب کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مالیدنی چنانکه روغن و امثال آن به بدن . ج ، مروخات . (یادداشت مرحوم دهخدا): مَرْخ ؛ مروخ مالیدن بر اندام . (از منتهی الارب ).
مروخ. [ م َ ] ( ع اِ ) روغن و جز آن که بر اندام مالند و چرب کنند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مالیدنی چنانکه روغن و امثال آن به بدن. ج ، مروخات. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): مَرْخ ؛ مروخ مالیدن بر اندام. ( از منتهی الارب ).
مروخ. [ م ُ ] ( ع مص ) در ابن البیطار این مصدر به جای مصدر «مرخ » بکار رفته است به معنی مالیدن :شحم الاسد بلیغ فی تقویة الجماع بلوغا عجیباً، مُروخا بِه و مُسوحا. ( ابن البیطار ). و رجوع به مرخ شود.
مروخ. [ م ُ ] ( ع مص ) در ابن البیطار این مصدر به جای مصدر «مرخ » بکار رفته است به معنی مالیدن :شحم الاسد بلیغ فی تقویة الجماع بلوغا عجیباً، مُروخا بِه و مُسوحا. ( ابن البیطار ). و رجوع به مرخ شود.
مروخ . [ م ُ ] (ع مص ) در ابن البیطار این مصدر به جای مصدر «مرخ » بکار رفته است به معنی مالیدن :شحم الاسد بلیغ فی تقویة الجماع بلوغا عجیباً، مُروخا بِه و مُسوحا. (ابن البیطار). و رجوع به مرخ شود.
کلمات دیگر: