کلمه جو
صفحه اصلی

بیهوش شدن

فارسی به انگلیسی

to become unconscious, to swoon


out, swoon


out, swoon, to become unconscious, to swoon

فرهنگ فارسی

مدهوش شدن . مفقود گشتن حس و سایر مشاعر بیخود گشتن . غش کردن . مغمی علیه . مغشی علیه گردیدن .

لغت نامه دهخدا

بیهوش شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مدهوش شدن. مفقود گشتن حس و سایر مشاعر. ( ناظم الاطباء ). بیخود گشتن. غش کردن. مغمی علیه یا مغشی علیه گردیدن. بیخود شدن. از خود بیخود شدن. غشیان. غشیة آمدن. اغماء. ( یادداشت مؤلف ): خمد؛ بیهوش شدن مریض یا مردن. ( منتهی الارب ). صعق ؛ بیهوش شدن. ( ترجمان القرآن ) : آهی بزد و بیهوش شد. ( گلستان ).
رجوع به بیهش شدن شود.

پیشنهاد کاربران

اغما

بی خبر افتادن ؛ بیهوش شدن. غافل گردیدن :
با هر که خبر گفتم از اوصاف جمالش
مشتاق چنان شد که چو من بیخبر افتاد.
سعدی.

غشی افتادن ؛ غش کردن. بیهوش شدن. ( یادداشت مؤلف ) .


کلمات دیگر: