کلمه جو
صفحه اصلی

معبد


مترادف معبد : آتشکده، خانقاه، دیر، دیمه، صومعه، عبادتخانه، عبادتگاه، کلیسا، کنیسه، هیکل

برابر پارسی : پرستشگاه، زیگورات، نیایشگاه

فارسی به انگلیسی

sanctuary, tabernacle, temple


place of worship, temple, sanctuary, tabernacle

place of worship, temple


فارسی به عربی

ضریح , معبد

عربی به فارسی

خيمه , پرستشگاه موقت , مرقد , جايگزين شدن , پرستشگاه , معبد , شقيقه , گيجگاه


مترادف و متضاد

temple (اسم)
هیکل، معبد، پرستشگاه، شقیقه، گیجگاه

shrine (اسم)
جای مقدس، زیارتگاه، معبد

place of worship (اسم)
معبد

آتشکده، خانقاه، دیر، دیمه، صومعه، عبادتخانه، عبادتگاه، کلیسا، کنیسه، هیکل


فرهنگ فارسی

هر بنایی، به‌جز مسجد و کلیسا و کنیسه، با کارکرد عبادی در ابعاد و اشکال مختلف


ابن وهب از موسیقی دانان نیمه قرن اول و اوائل قرن دوم هجری است . در مدینه نشات یافت در آغاز شترچرانی میکرد و گاهی نیز تجارت میرفت چون نبوغش ظاهر شد بزرگان مدینه بر او اقبال کردند معبد بشام رفت و مقامی بلند یافت و عمری طولانی کرد و در لشکرکشی و لید بن یزید فوت شد ( ف. ۱۲۶ ه.ق )
محل عبادت، عبادتگاه، پرستشگاه، معابد جمع
( اسم ) ۱ - گرامی داشته مکرم . ۲ - راه کوفته و هموار .
ابن عصم بن النعمان التغلبی . وی اول کسی است که گفت : [ هذه بتلک و البادی اظلم ] و این سخن مثل سایر گردید .

فرهنگ معین

(مَ بَ) [ ع . ] (اِ.)جای عبادت ، پرست ش گاه . ج . معابد.


(مُ عَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - گرامی داشته ، مکرم . 2 - راه کوفته و هموار.


(مَ بَ ) [ ع . ] (اِ. )جای عبادت ، پرست ش گاه . ج . معابد.
(مُ عَ بَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - گرامی داشته ، مکرم . ۲ - راه کوفته و هموار.

لغت نامه دهخدا

معبد. [م َ ب َ ] (اِخ ) رجوع به ابوخمیصه معبدبن عباد شود.


معبد.[ م ُ ع َب ْ ب ِ ] (ع ص ) عبادت کننده . (ناظم الاطباء).


معبد. [ م َ ب َ ]( ع اِ ) محل عبادت. پرستشگاه. جای عبادت. ج ، معابد. ( ناظم الاطباء ). جایی که عبادت کنند. ( از اقرب الموارد ). عبادتگاه و جای پرستش نصاری و به معنی جای عبادت مسلمانان نیز آید. ( غیاث ) ( آنندراج ). پرستشکده. عبادت جای. نمازخانه. پرستش جای. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : از آن جایگاه به شهری رفت که معبد اهل هند بود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412 ).

معبد. [ م ِ ب َ] ( ع اِ ) بیل و کلند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مِسحاة. ج ، مَعابِد. ( اقرب الموارد ) ( محیطالمحیط ).

معبد. [ م ُ ع َب ْ ب َ ] ( ع ص ) نرم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || خوار. ( منتهی الارب ). خوار و ذلیل. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به معنی بعد شود. || گرامی داشته شده از لغات اضداد است. ( منتهی الارب ). گرامی داشته شده. ( ناظم الاطباء ). مکرم و معظم چنانکه گویی او را عبادت می کنند، از لغات اضداد است. ( از اقرب الموارد ). || عبادت کرده شده. ( آنندراج ) ( غیاث ). || میخ زده شده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).میخ. ( از اقرب الموارد ). || تیزشهوت از گشن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || شهری که اثر و عَلَم و آب ندارد. || شتر قطران مالیده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || شتر رام. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || طریق معبد، راه کوفته و پا سپر کرده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معبد. [ م ُ ب َ ] ( ع ص ) به بندگی گرفته شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اِعباد شود.

معبد.[ م ُ ع َب ْ ب ِ ] ( ع ص ) عبادت کننده. ( ناظم الاطباء ).

معبد. [م َ ب َ ] ( اِخ ) رجوع به ابوخمیصه معبدبن عباد شود.

معبد. [ م ِ ب َ ] ( اِخ ) ابن خالد جهنی مکنی به ابوزرعه ( متوفی به سال 72 هَ. ق. ) صحابی و از کسانی است که در اسلام قدیمند. وی از حاملان لوا در روز فتح مکه بود. ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 1053 ).

معبد. [ م َ ب َ ] ( اِخ ) ابن عباس بن عبدالمطلب هاشمی ( متوفی به سال 35 هَ. ق. ). پیغمبر اکرم او را والی مکه ساخت. وی در افریقا شهید شد. ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 1053 ). و رجوع به تاریخ الخلفا ص 112 و 209 شود.

معبد. [ م َ ب َ] ( اِخ ) ابن عصم بن النعمان التغلبی. وی اول کسی است که گفت : «هذه بتلک و البادی اظلم » و این سخن مثل سایر گردید. معبد، معاصر شرحبیل بن الحارث الکندی از ملوک کنده در ایام جاهلیت بود. ( از اعلام زرکلی چ 2 جزء8 ص 177 ). و رجوع به تاریخ الخلفا ص 112 و 209 شود.

معبد. [ م َ ب َ ] (اِخ ) ابن عباس بن عبدالمطلب هاشمی (متوفی به سال 35 هَ . ق .). پیغمبر اکرم او را والی مکه ساخت . وی در افریقا شهید شد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1053). و رجوع به تاریخ الخلفا ص 112 و 209 شود.


معبد. [ م َ ب َ ] (اِخ ) ابن وهب (متوفی به سال 126 هَ . ق .) از موسیقی دانان معروف در صدر اسلام است . اصل او از موالی است . در مدینه نشأت یافت . در اوان جوانی گوسفندچرانی می کرد و گاهی به تجارت می پرداخت و چون نبوغش در موسیقی آشکار شد بزرگان مدینه بدو اقبال کردند. سپس به شام رفت و به امرای آنجا پیوست و مقامی بلند یافت . وی عمری طولانی پیدا کرد و در اواخر عمر آوازش قطع گردید. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1054) :
مرغ چنان بوکلک دهانش به تنگی
در گلوی او چگونه گنجد معبد.

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 15).


بادِ بَزین صِناعت ِ مانی کُند همی
مرغ حزین روایت معبد کُند همی .
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 136) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
یکی چون معبد مطرب ، دوم چون زلزل رازی
سیم چون ستی زرین چهارم چون علی بیکی .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 109).


تا یاد کنند اهل دانش
از شعر عبید و صوت معبد.

(از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 135).



معبد. [ م َ ب َ ](ع اِ) محل عبادت . پرستشگاه . جای عبادت . ج ، معابد. (ناظم الاطباء). جایی که عبادت کنند. (از اقرب الموارد). عبادتگاه و جای پرستش نصاری و به معنی جای عبادت مسلمانان نیز آید. (غیاث ) (آنندراج ). پرستشکده . عبادت جای . نمازخانه . پرستش جای . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از آن جایگاه به شهری رفت که معبد اهل هند بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412).


معبد. [ م َ ب َ] (اِخ ) ابن عصم بن النعمان التغلبی . وی اول کسی است که گفت : «هذه بتلک و البادی اظلم » و این سخن مثل سایر گردید. معبد، معاصر شرحبیل بن الحارث الکندی از ملوک کنده در ایام جاهلیت بود. (از اعلام زرکلی چ 2 جزء8 ص 177). و رجوع به تاریخ الخلفا ص 112 و 209 شود.


معبد. [ م ِ ب َ ] (اِخ ) ابن خالد جهنی مکنی به ابوزرعه (متوفی به سال 72 هَ . ق .) صحابی و از کسانی است که در اسلام قدیمند. وی از حاملان لوا در روز فتح مکه بود. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1053).


معبد. [ م ِ ب َ] (ع اِ) بیل و کلند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مِسحاة. ج ، مَعابِد. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط).


معبد. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) به بندگی گرفته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اِعباد شود.


معبد. [ م ُ ع َب ْ ب َ ] (ع ص ) نرم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خوار. (منتهی الارب ). خوار و ذلیل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معنی بعد شود. || گرامی داشته شده از لغات اضداد است . (منتهی الارب ). گرامی داشته شده . (ناظم الاطباء). مکرم و معظم چنانکه گویی او را عبادت می کنند، از لغات اضداد است . (از اقرب الموارد). || عبادت کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). || میخ زده شده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).میخ . (از اقرب الموارد). || تیزشهوت از گشن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شهری که اثر و عَلَم و آب ندارد. || شتر قطران مالیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتر رام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || طریق معبد، راه کوفته و پا سپر کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

محل عبادت، عبادتگاه، پرستشگاه.

دانشنامه عمومی

معبد ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
پرستشگاه
معبد (دامغان) روستایی در شهرستان دامغان

معبد (دامغان). معبد یک روستا در ایران است که در دهستان قهاب رستاق واقع شده است. معبد ۲۲ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای ایران

معبد (روستا). معبد (در عربی: مَعبَد )نام روستایی است در دهستان القُلیس از توابع استان استان صَنعاء در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۱۰۰) نفر (۱۳ خانوار) می باشد.

معبد (فیلم ۲۰۱۱). معبد (به مراتی: Deool) فیلمی محصول سال ۲۰۱۱ و به کارگردانی اومش وینیاک کولکارنی است. در این فیلم بازیگرانی همچون نانا پاتیکار، دیلیپ پراباواکار، گیرش کولکارنی، سونالی کولکارنی، شاروانی پیلای ایفای نقش کرده اند.
۱۰ اکتبر ۲۰۱۱ (۲۰۱۱-10-۱۰)

فرهنگ فارسی ساره

زیگورات


فرهنگستان زبان و ادب

{temple} [باستان شناسی] هر بنایی، به جز مسجد و کلیسا و کنیسه، با کارکرد عبادی در ابعاد و اشکال مختلف

جدول کلمات

پرستشگاه

پیشنهاد کاربران

Temple


کلمات دیگر: