مترادف معبد : آتشکده، خانقاه، دیر، دیمه، صومعه، عبادتخانه، عبادتگاه، کلیسا، کنیسه، هیکل
برابر پارسی : پرستشگاه، زیگورات، نیایشگاه
sanctuary, tabernacle, temple
place of worship, temple
خيمه , پرستشگاه موقت , مرقد , جايگزين شدن , پرستشگاه , معبد , شقيقه , گيجگاه
آتشکده، خانقاه، دیر، دیمه، صومعه، عبادتخانه، عبادتگاه، کلیسا، کنیسه، هیکل
هر بنایی، بهجز مسجد و کلیسا و کنیسه، با کارکرد عبادی در ابعاد و اشکال مختلف
(مَ بَ) [ ع . ] (اِ.)جای عبادت ، پرست ش گاه . ج . معابد.
(مُ عَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - گرامی داشته ، مکرم . 2 - راه کوفته و هموار.
معبد. [م َ ب َ ] (اِخ ) رجوع به ابوخمیصه معبدبن عباد شود.
معبد.[ م ُ ع َب ْ ب ِ ] (ع ص ) عبادت کننده . (ناظم الاطباء).
معبد. [ م َ ب َ ] (اِخ ) ابن عباس بن عبدالمطلب هاشمی (متوفی به سال 35 هَ . ق .). پیغمبر اکرم او را والی مکه ساخت . وی در افریقا شهید شد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1053). و رجوع به تاریخ الخلفا ص 112 و 209 شود.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 15).
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 109).
(از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 135).
معبد. [ م َ ب َ ](ع اِ) محل عبادت . پرستشگاه . جای عبادت . ج ، معابد. (ناظم الاطباء). جایی که عبادت کنند. (از اقرب الموارد). عبادتگاه و جای پرستش نصاری و به معنی جای عبادت مسلمانان نیز آید. (غیاث ) (آنندراج ). پرستشکده . عبادت جای . نمازخانه . پرستش جای . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از آن جایگاه به شهری رفت که معبد اهل هند بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412).
معبد. [ م َ ب َ] (اِخ ) ابن عصم بن النعمان التغلبی . وی اول کسی است که گفت : «هذه بتلک و البادی اظلم » و این سخن مثل سایر گردید. معبد، معاصر شرحبیل بن الحارث الکندی از ملوک کنده در ایام جاهلیت بود. (از اعلام زرکلی چ 2 جزء8 ص 177). و رجوع به تاریخ الخلفا ص 112 و 209 شود.
معبد. [ م ِ ب َ ] (اِخ ) ابن خالد جهنی مکنی به ابوزرعه (متوفی به سال 72 هَ . ق .) صحابی و از کسانی است که در اسلام قدیمند. وی از حاملان لوا در روز فتح مکه بود. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1053).
معبد. [ م ِ ب َ] (ع اِ) بیل و کلند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مِسحاة. ج ، مَعابِد. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط).
معبد. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) به بندگی گرفته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اِعباد شود.
معبد. [ م ُ ع َب ْ ب َ ] (ع ص ) نرم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خوار. (منتهی الارب ). خوار و ذلیل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معنی بعد شود. || گرامی داشته شده از لغات اضداد است . (منتهی الارب ). گرامی داشته شده . (ناظم الاطباء). مکرم و معظم چنانکه گویی او را عبادت می کنند، از لغات اضداد است . (از اقرب الموارد). || عبادت کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). || میخ زده شده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).میخ . (از اقرب الموارد). || تیزشهوت از گشن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شهری که اثر و عَلَم و آب ندارد. || شتر قطران مالیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتر رام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || طریق معبد، راه کوفته و پا سپر کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زیگورات