کلمه جو
صفحه اصلی

اندک


مترادف اندک : اقل، انگشت شمار، پشیز، جزئی، حقیر، شمه، قلت، قلیل، کم، لخت، مزجات، معدود، ناچیز

متضاد اندک : افزون

فارسی به انگلیسی

few, littel


glimmer, faint, few, thimbleful, under-, mean, modicum, narrow, negligible, nominal, petty, picayune, piddling, scant, scanty, scruple, shade, slender, slim, small, tiny


few, little, scanty, short, skimpy, littel, glimmer, faint, thimbleful, under-, mean, modicum, narrow, negligible, nominal, petty, picayune, piddling, scant, scruple, shade, slender, slim, small, tiny

فارسی به عربی

اهانة , ضوء , قرصة , قلیلا , لحم بدون دهن , مستوی واطی , مقتصد , نادر

مترادف و متضاد

اقل، انگشت‌شمار، پشیز، جزئی، حقیر، شمه، قلت، قلیل، قلیل، کم، کم، لخت، مزجات، معدود، ناچیز ≠ افزون


whit (اسم)
ذره، هیچ، تکه، اندک

scantling (اسم)
حدود، مقدار، اندک، نیم ذرع، مقدار قلیل

paucity (اسم)
کمی، اندک، کمیابی، مقدار کم، قلت، عدد کم

drib (اسم)
مقدار کمی، یک قطره، اندک

modicum (اسم)
اندک، مقدار کم، مقدار یا قسمت کوچک

pinch (اسم)
تنگنا، مضیقه، اندک، نیشگون، موقعیت باریک، جآنشین

thrum (اسم)
اندک، ته نخ، ریشه یا نخ اویخته، صدای تپ تپ یا زدن روی میز

scruple (اسم)
ذره، بیم، تردید، اندک، محظور اخلاقی، واحد سنجش چیز جزئی، نهی اخلاقی، وسواس باک

low-test (صفت)
اندک

niggling (صفت)
ایراد گیر، اندک

scarce (صفت)
تنگ، نادر، کمیاب، اندک، کم، قلیل

skimpy (صفت)
خسیس، لئیم، ناقص، اندک، نحیف، قلیل

scant (صفت)
اندک، کم، نحیف، معدود، قلیل، ناکافی

low (صفت)
پست، فروتن، پایین، محقر، اندک، افتاده، کم، اهسته، پست ومبتذل

frugal (صفت)
با صرفه، اندک، صرفه جو، مقتصد، میانه رو

lean (صفت)
ضعیف، لاغر، بی حاصل، نزار، اندک، نحیف، کم سود

slight (صفت)
پست، خفیف، لاغر، کودن، ناچیز شماری، اندک، کم، جزئی، نحیف، صیقلی، قلیل، حقیر، باریک اندام

light (صفت)
خفیف، خل، چابک، باز، تابان، روشن، ضعیف، بی عفت، زود گذر، هوس باز، سبک، هوس امیز، اسان، اندک، سهل، سهل الهضم، کم، اهسته، سبک وزن، بی غم و غصه، وارسته، کم قیمت

little (صفت)
پست، مختصر، ریز، کوچک، کوتاه، خرد، بچگانه، اندک، قد کوتاه، کم، جزئی، معدود، ناچیز، حقیر، درخور بچگی

little (قید)
اندک، قدری

few (قید)
اندک، اندکی از

فرهنگ فارسی

مصغر اند، کم، هرچیزخردوکم، مقابل بیش و بسیار
( صفت ) ۱ - کم مقابل بیش بسیار . ۲ - کوتاه : مدتی اندک .

فرهنگ معین

(اَ دَ ) (ص . ) ۱ - کم . ۲ - کوتاه .

لغت نامه دهخدا

اندک . [ اَ دَ ] (ص ، ق ) مقابل بسیار و مقابل بیش و گاهی مقابل فراوان نیز آمده اگر چه هرکدام مترادف هم است . (آنندراج ) . چیز کم . (ناظم الاطباء). کم . مقابل بیش . بسیار. (فرهنگ فارسی معین ). یسیر. قلیل . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). یسیر.(دهار). شملول . تافه . طفیف . تفه . مزیر. معن . قَلال . قُلال . قطیره . قطره . خبطه . مهین . لظخ . لسام . لزب . قرحناب . مسحة. شنقم . وشغ. نزر. نزیر. منزور. عش . عداف . شفی . (منتهی الارب ). بخس . بکی . نبذ. برض . زهید. دون . امم . حثاث . مقابل پُر. (یادداشت مؤلف ) :
خواهی اندک تو از جهان بپذیر
خواهی از ری بگیر تا به حجاز .

رودکی .


سپاه اندک و رای و دانش فزون
به از لشکر گشن بی رهنمون .

ابوشکور.


میلفنج دشمن که دشمن یکی
فراوان و دوست از هزار اندکی .

ابوشکور.


ترکان گنجینه گروهی مرد مانند اندک . (حدود العالم ).
پسر بودش [ سیاوش ] از دخت پیران یکی
که پیدا نبود از پدر اندکی .

فردوسی .


به ایران زن و مرد و کودک نماند
همان چیز بسیارو اندک نماند.

فردوسی .


فرامرزبا اندکی رزمجوی
بمردی بروی اندرآورد روی .

فردوسی .


تو از من به سال اندکی مهتری
تو باید که چون می دهی می خوری .

فردوسی .


ز زابل برانم من اندک سپاه
نمانم بتوران سرتخت و گاه .

فردوسی .


زانچه کردست زانچه خواهد کرد
سختم اندک نماید و سوتام .

فرخی .


اندک شمرد هرچه ببخشید اگرچند
نزد همه کس اندک او باشد بسیار.

فرخی .


بسیار پیش همت تو اندک
دشوار پیش قدرت تو آسان .

فرخی .


عشق خوش است ار مساعدت بود از یار
یار مساعد نه اندک و نه بسیار.

فرخی .


مرا چاره ای نباشد از نگاهداشت مصالح ملک اندک و بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 272). این در جنب حقهای حاجب سخت اندک است . (تاریخ بیهقی ص 335). این قوم که من سخن ایشان می دانم بیشتر رفته اند و سخت اندکی مانده اند. (تاریخ بیهقی ص 681). فاضلترین ملوک گذشته گروهی اند اندک ... و از آن گروه دوتن را نام برده اند. (تاریخ بیهقی ).
چو لشکر بود اندک و یار بخت
به از بیکران لشکر و کار سخت .

اسدی .


بس اندک سپاها که روز نبرد
ز بسیار لشکر برآورد گرد.

(گرشاسب نامه ص 54).


چنین گفت کاین رستخیز از کجاست
چنین بیم از اندک سپه تاچراست .

(گرشاسبنامه ص 67).


آشکارا دهی از اندک و بی مایه زکات
رشوت حاکم جز در شب و پنهان ندهی .

ناصرخسرو.


احسان و وفای تو بحدیست بس اندک
لیکن حسد و مکر تو بیحد و کنار است .

ناصرخسرو.


پدیدار است عدل و ظلم پنهان
مخالف اندک و ناصح فراوان .

قمری (از ترجمان البلاغه ).


پیش اشموئیل آمدند و گفتند ما اندکیم اگر دشمن پیش آید چگونه کنیم . (قصص الانبیاء ص 143). چون جالوت لشکر طالوت را بدید بخندیداز اندکی لشکر ایشان . (قصص الانبیاء ص 147). گفتند مااندکیم خدا ما را بسیار گرداند و فضل کرد و بر دشمن ظفر داد. (قصص الانبیاء ص 143).
و چندانکه اندک مایه ٔ وقوف افتاد... برغبتی صادق و حرصی غالب در تعلم آن می کوشیدم . (کلیله و دمنه ). هرکه همت او از دنیا قاصر باشد حسرت او بوقت مفارقت اندک بود. (کلیله و دمنه ). خردمند چگونه آرزوی چیزی کند که رنج و تعب آن بسیار باشد و انتفاع و استمتاع از آن اندک . (کلیله و دمنه ). اگر نقل این بذات خویش تکفل کنم عمری دراز در آن بشود و اندک چیزی تحویل افتد. (کلیله و دمنه ). هزار دوست اندکی باشد و یکی دشمن بسیار بود. (اسرارالتوحید).
حکمتم دارد بر آن کت اندکی خدمت کنم
وز تو بسیاری صلت گیرم به اندک خدمتی .

سوزنی .


اندک سخنی زبانت را عذر
از نیستی دهان نهاد است .

خاقانی .


ملک الموت مال و عیسی حال
بذل بسیار و حرص اندک تست .

خاقانی .


مگر صبح بر اندکی عمر خندد
که دارد دم سرد و خندان نماید.

خاقانی .


بیمار چو اندکی بهی یافت
در شخص نزار فربهی یافت .

نظامی .


کسی را که مردی بود اندکی
اگر صد کند زان نگوید یکی .

ناصرخسرو.


به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد. (گلستان ).
مگذر از حق بخدا اندکی آهسته گذر
زانکه فرش قدمت دیده ٔ حق بین منست .

یغما.


تزجی ؛ باندکی روزگار گذاشتن . تقلیل ؛ به اندک فانمودن . (تاج المصادر بیهقی ). اعتراق ؛ اندک گوشت کردن . (مصادر زوزنی ).
- اندک بقا ؛ آنکه یا آنچه اندک پاید. کوتاه عمر:
باد چو صبح نخست خصم تو اندک بقا
باد چو مهر سپهر امر تو گیتی مدار.

خاقانی .


بر نوبهار باغ جهان اعتماد نیست
کاندک بقاست آنهمه چون سبزه ٔ جوان .

خاقانی .


گردون در آفتاب سلامت کرا نشاند
کآخر چو صبح اولش اندک بقا نکرد.

خاقانی .


- اندک تاب ؛کم تاب : ریسمان اندک تاب . (یادداشت مؤلف ).
- اندک خرج ؛آنکه خرجش کم است :
لطف بسیار دخل اندک خرج
کرده در هر دقیقه درجی درج .

نظامی .


- اندک خوار ؛ کم خور. (یادداشت مؤلف ).
- اندک خوری ؛ کم خوری :
نکردند الا ریاضتگری
ببسیاردانی و اندک خوری .

نظامی .


چو شیران به اندک خوری خوی گیر
که بد دل بود گاو بسیار شیر.

نظامی .


- اندک زاد ؛ کم توشه . (یادداشت مؤلف ).
- اندک زای ؛اندک زاینده . نزور. (از یادداشت مؤلف ).
- اندک سخن ؛ کم سخن . کم گو :
فراوان شکیب است و اندک سخن
گه راستی راست چون سروبن .

نظامی .


- اندک قرار ؛ ناپایدار :
چو صبح است اول و چون گل به آخر
که این کم عمر و آن اندک قرار است .

خاقانی .


- اندک گوی ؛ کم سخن . مقابل پرگوی . (از یادداشت مؤلف ).
- اندک نعمت ؛ کم نعمت : کوارخان دهیست اندر میان ریگ ، اندک نعمت وبسیارمردم . (حدود العالم ).
- اندک نگر ؛ کم بین . (یادداشت بخط مؤلف ).
- اندک وفا ؛ کم وفا :
زهی اندک وفا و سست پیمان
که آن سنگین دل نامهربان است .

سعدی .


- امثال :
اندک بر بسیار دلیل باشد . (کشف المحجوب از امثال و حکم مؤلف ).
اندک خود را به از بسیار دیگران دان . (خواجه عبداﷲ انصاری از امثال و حکم مؤلف ).
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور :
گر باده خوری تو با خردمندان خور
یا با صنمی لاله رخ خندان خور
بسیار مخور ورد مکن فاش مساز
اندک خور و گه گه خور و پنهان خور.

(منسوب بخیام از امثال و حکم مؤلف ).


اندک دان بسیارگوست . (امثال وحکم مؤلف ).
اندک دلیل بسیار است :
ز بسیار اندکی را او نموده
دلیل است اندکی او را ز بسیار.

فرخی (از امثال و حکم مؤلف ).


اندک شمر ار دوست ترا هست هزار
ور دشمن تو یکیست بسیار شمار
داود نبی چو برگشادی اسرار
گفتا پسرا پند من از دل مگذار...

یوسفی (از امثال و حکم مؤلف ).


اندکی جمال به از بسیاری مال .

(امثال و حکم مؤلف ).


|| کوتاه .مدتی اندک . (فرهنگ فارسی معین ).

اندک. [ اَ دَ ] ( ص ، ق ) مقابل بسیار و مقابل بیش و گاهی مقابل فراوان نیز آمده اگر چه هرکدام مترادف هم است. ( آنندراج ) . چیز کم. ( ناظم الاطباء ). کم. مقابل بیش. بسیار. ( فرهنگ فارسی معین ). یسیر. قلیل. ( ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). یسیر.( دهار ). شملول. تافه. طفیف. تفه. مزیر. معن. قَلال. قُلال. قطیره. قطره. خبطه. مهین. لظخ. لسام. لزب. قرحناب. مسحة. شنقم. وشغ. نزر. نزیر. منزور. عش. عداف. شفی. ( منتهی الارب ). بخس. بکی. نبذ. برض. زهید. دون. امم. حثاث. مقابل پُر. ( یادداشت مؤلف ) :
خواهی اندک تو از جهان بپذیر
خواهی از ری بگیر تا به حجاز .
رودکی.
سپاه اندک و رای و دانش فزون
به از لشکر گشن بی رهنمون.
ابوشکور.
میلفنج دشمن که دشمن یکی
فراوان و دوست از هزار اندکی.
ابوشکور.
ترکان گنجینه گروهی مرد مانند اندک. ( حدود العالم ).
پسر بودش [ سیاوش ] از دخت پیران یکی
که پیدا نبود از پدر اندکی .
فردوسی.
به ایران زن و مرد و کودک نماند
همان چیز بسیارو اندک نماند.
فردوسی.
فرامرزبا اندکی رزمجوی
بمردی بروی اندرآورد روی.
فردوسی.
تو از من به سال اندکی مهتری
تو باید که چون می دهی می خوری.
فردوسی.
ز زابل برانم من اندک سپاه
نمانم بتوران سرتخت و گاه.
فردوسی.
زانچه کردست زانچه خواهد کرد
سختم اندک نماید و سوتام.
فرخی.
اندک شمرد هرچه ببخشید اگرچند
نزد همه کس اندک او باشد بسیار.
فرخی.
بسیار پیش همت تو اندک
دشوار پیش قدرت تو آسان.
فرخی.
عشق خوش است ار مساعدت بود از یار
یار مساعد نه اندک و نه بسیار.
فرخی.
مرا چاره ای نباشد از نگاهداشت مصالح ملک اندک و بسیار. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 272 ). این در جنب حقهای حاجب سخت اندک است. ( تاریخ بیهقی ص 335 ). این قوم که من سخن ایشان می دانم بیشتر رفته اند و سخت اندکی مانده اند. ( تاریخ بیهقی ص 681 ). فاضلترین ملوک گذشته گروهی اند اندک... و از آن گروه دوتن را نام برده اند. ( تاریخ بیهقی ).
چو لشکر بود اندک و یار بخت
به از بیکران لشکر و کار سخت.
اسدی.

فرهنگ عمید

کم؛ هر‌چیز خرد و کم.
⟨ اندک‌اندک: (قید) کم‌کم: ◻︎ اندک‌اندک به هم شود بسیار / دانه‌دانه‌ست غله در انبار (سعدی: ۱۸۱).


کم، هر چیز خرد و کم.
* اندک اندک: (قید ) کم کم: اندک اندک به هم شود بسیار / دانه دانه ست غله در انبار (سعدی: ۱۸۱ ).

دانشنامه عمومی

اندک (به لاتین: Andek) یک منطقهٔ مسکونی در کامرون است.
فهرست شهرهای کامرون

گویش مازنی

مقداری – کمی


/andak/ مقداری – کمی

واژه نامه بختیاریکا

تیکلالِه؛ دُرد؛ قیت؛ کَم کُلاست؛ کم کُلو

جدول کلمات

ویدا

پیشنهاد کاربران

جزیی

اندک:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " اندک " می نویسد : ( ( اندک در پهلوی با همین ریخت بکار می رفته است. واژه ی دیگر هم معنی با اندک در پهلوی اوزارک ōzārak بوده است که به پارسی نرسیده . ) )
( ( ز راه خرد بنگری اندکی،
که معنی مردم چه باشد یکی؛ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 196 )


ناقابل

اقل، انگشت شمار، پشیز، جزئی، حقیر، شمه، قلت، قلیل، کم، لخت، مزجات، معدود، ناچیز


بە دەگمەن ( سۆرانی )

narrow

Nancy Pelosi reelected as House speaker as Democratic majority narrows
( خانم ) Nancy Pelosi مجدد بعنوان سخنگوی کنگره ( رئیس کنگره ) انتخاب شد در حالی که اکثریت دموکرات ها در کنگره خفیف ( اندک ) بود

ناچیز. . . .

با توضیحات ابادیس ِپیشنهاد ما خیلی ناچیز به نظر میرسد .


کلمات دیگر: