اشکوخیدن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ معین
(اِ دَ ) (مص ل . ) ۱ - لغزیدن . ۲ - سکندری رفتن .
(اِ دَ) (مص ل .) 1 - لغزیدن . 2 - سکندری رفتن .
لغت نامه دهخدا
چون بگردد پای او از پای دار
آشکوخیده بماندهمچنان.
همچنان چون برزمین دشخوار بر .
اشکوخیدن. [ اَ / اِ دَ ] ( مص ) لغزیدن. زلت. مصدر اشکوخ است که لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش از پیش به دررود و بیفتد گویند اشکوخید. ( برهان ). لغزیدن و بسر درآمدن است. در بعض فرهنگها لغزیدن و برپا خاستن است ، با الف ممدوده آشکوخیدن و بی همزه ( شکوخیدن ) هم گویند. ( شعوری ). لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش ازپیش به دررود و بیفتد گویند شکوخید. ( آنندراج ). لغزیدن و بسر درآمدن بود. مثلاً چون کسی تند و تیز میرفته و پایش بر کلوخی یا بسنگی بخورد یا بسوراخی دررود یا آب ریخته ای باشد و پایش به دررود و بیفتد گویند که اشکوخید و بحذف همزه نیز درست است. ( جهانگیری ). لغزیدن و بکسر همزه نیز به نظر رسیده. ( سروری ). عثرت. زلت. خزیدن. ( صحاح الفرس ). و رجوع به شکوخیدن شود.
اشکوخیدن . [ اَ / اِ دَ ] (مص ) لغزیدن . زلت . مصدر اشکوخ است که لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش از پیش به دررود و بیفتد گویند اشکوخید. (برهان ). لغزیدن و بسر درآمدن است . در بعض فرهنگها لغزیدن و برپا خاستن است ، با الف ممدوده آشکوخیدن و بی همزه (شکوخیدن ) هم گویند. (شعوری ). لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش ازپیش به دررود و بیفتد گویند شکوخید. (آنندراج ). لغزیدن و بسر درآمدن بود. مثلاً چون کسی تند و تیز میرفته و پایش بر کلوخی یا بسنگی بخورد یا بسوراخی دررود یا آب ریخته ای باشد و پایش به دررود و بیفتد گویند که اشکوخید و بحذف همزه نیز درست است . (جهانگیری ). لغزیدن و بکسر همزه نیز به نظر رسیده . (سروری ). عثرت . زلت . خزیدن . (صحاح الفرس ). و رجوع به شکوخیدن شود.
فرهنگ عمید
۲. خطا کردن.
۱. لغزیدن، سکندری خوردن.
۲. به سر درآمدن و افتادن.
۳. خطا کردن.
۱. لغزیدن؛ سکندری خوردن.
۲. به سر درآمدن و افتادن.
۳. خطا کردن.