تمکین کردن . اطاعت کردن
تمکین نهادن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تمکین نهادن. [ ت َ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) تمکین کردن. اطاعت کردن :
جوانمرد شاطرزمین بوسه داد
ملک را ثنا گفت و تمکین نهاد.
جوانمرد شاطرزمین بوسه داد
ملک را ثنا گفت و تمکین نهاد.
سعدی ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: