کلمه جو
صفحه اصلی

منتقل


مترادف منتقل : جابه جایی، نقل مکان، انتقال یافته، نقل شده، برده شده

برابر پارسی : ترابرده

فارسی به انگلیسی

transferred, made to understand


مترادف و متضاد

صفت


جابه‌جایی، نقل‌مکان


انتقال‌یافته


نقل‌شده، برده‌شده


۱. جابهجایی، نقلمکان
۲. انتقالیافته
۳. نقلشده، بردهشده


فرهنگ فارسی

انتقال یابنده، جابجاشده، ازجائی بجای دیگررفته
( اسم ) از جایی بجای دیگر رونده انتقال یابنده جمع : منتقلین .

فرهنگ معین

(مُ تَ قِ ) [ ع . ] (اِفا. ) جابه جا شونده .

لغت نامه دهخدا

منتقل. [ م ُ ت َ ق ِ ] ( ع ص ) از جایی به جایی رونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). از جایی به جایی شونده. ( ناظم الاطباء ). نقل شونده. انتقال یابنده. جابجاشونده.
- منتقل ٌالیه ؛ ( اصطلاح فقه ) کسی که در عقد یا ایقاعی ، مالی به او منتقل می شود ناقل همان مال را منتقل ٌعنه گویند. همچنین است اگر مال به حکم قانون منتقل شود مانند ارث ، در این صورت وارث منتقل ٌالیه است. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). رجوع به همین مأخذ شود.
- منتقل شدن ؛ انتقال یافتن. جابجا شدن. به جایی دیگر رفتن : آن خاصیت قرناً بعد قرن و بطناً بعد بطن منتقل شد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 113 ). اسباب و اموال دنیوی بطناً بعد بطن از اسلاف به اخلاف منتقل شود. ( مصباح الهدایه ، ایضاً ص 67 ).
- منتقل عنه. رجوع به ترکیب «منتقل ٌالیه » شود.
- منتقل کردن ؛ انتقال دادن. به جایی دیگر بردن. به جایی دیگر فرستادن. دورکردن : هیچ آفت ، سعید را از سعادت خویش منتقل نتواند کرد. ( اخلاق ناصری ).
- منتقل گردیدن ( گشتن ) ؛ منتقل شدن : مواریث علوم و احوال و اخلاق و اعمال نبوی از اسلاف به اخلاف بطناً بعد بطن منتقل می گردد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 67 ). تأثیر ازدواج نفس و روح و نسبت ذکورت و انوثت ایشان به صورت آدم و حوا منتقل گشت. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 96 ). رجوع به ترکیب قبل شود.

فرهنگ عمید

انتقال یابنده، جابه جا شده.

پیشنهاد کاربران

جابجا
فلانی به شهر دیگر جابجا شد
فلان بازیکن به فلان تیم جابجا شد


معنی منتقل =جابه جایی


کلمات دیگر: