مندرج. [ م ُ دَ رِ ] ( ع ص ) گروه هلاک شده و منعدم گشته. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اندراج شود. || درج شده و شامل شده و شامل کرده و گنجیده و گنجانیده و جمعکرده و فراهم آورده و درمیان نهاده و درمیان داخل کرده و دردفتردرج کرده و گنجانیده و ثبت نموده و درهم پیچیده. ( ناظم الاطباء ). درآمده در چیزی. ( غیاث ) ( آنندراج ) : و یا لیت که به دست کهترو پدر کاری سبر آمدی که ترفیه خاطر شریف در آن مندرج بودی. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 100 ). در طی آن مرثیه نامه تقریر جمله خصال آن زبده رجال مندرج و مندمج است. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 442 ). سراسر اشارت است و حکمتهای خفی در مضامین آن مندرج. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 101 ). اگر عاقل در این بیت تأمل کند هزار دیوان شعر و هزار دفتر حکمت در یک بیت آخراین رباعی مندرج بیند. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 44 ).
در هر نفسیم تعبیه آهی
در هر سخنیم مندرج وایی.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 244 ).
جزئیات نامتناهی که در تحت کلیات مندرج باشد بر وجهی از وجوه در او حاصل آمده باشد. ( اخلاق ناصری ).
ضد اندر ضد پنهان مندرج
آتش اندر آب سوزان مندمج.
مولوی.
ازل و ابد مندرج در تحت احالت او و کون و مکان منطوی در طی بساطت او. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 18 ). همچنانک روح جزوی و قلب جزوی و نفس جزوی و عقل جزوی را در تحت احاطت ذات خود مندرج بیند. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 90 ). عرش قلب اکبر است در عالم کبیر... جمله قلوب در تحت احاطت عرش مندرج اند. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 98 ). افعال آثار صفات اند و صفات مندرج در تحت ذات. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 131 ). اما حیای عام که مندرج است در تحت مقام مراقبه از جمله مقامات است. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 420 ).
حکم حال منطقی خواهی ز حال فلسفی
کن قیاس آن را که اصغر مندرج در اکبر است.
جامی.
اسرار غیبیه و معانی حقیقیه در کسوت صورت و لباس مجاز در آن اشعار معارف شعار مندرج است. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 315 ).
- مندرج گردیدن ؛ درج شدن. جای گرفتن. گنجیدن. داخل شدن : نور علم توحید در نور حال او مستتر و مندرج گردد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 21 ).