کلمه جو
صفحه اصلی

میخ زدن

فارسی به انگلیسی

nail

to nail


فارسی به عربی

مسمار , وتد

مترادف و متضاد

tack (فعل)
ضمیمه کردن، میخ زدن، پونز زدن

peg (فعل)
کوشش کردن، زحمت کشیدن، میخ زدن، میخکوب کردن محکم کردن

nail (فعل)
زدن، گرفتن، کوبیدن، قاپیدن، بدام انداختن، میخ سرپهن زدن، میخ زدن، با میخ کوبیدن، با میخ الصاق کردن

stud (فعل)
اراستن، پر کردن، نشاندن، مرصع کردن، میخ زدن

فرهنگ فارسی

میخ کوبیدن کوبیدن میخ بر تخته و دیوار و جز آن زدن میخ بر در و دیوار و مانند آن

لغت نامه دهخدا

میخ زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) میخ کوبیدن. کوبیدن میخ بر تخته و دیوار و جز آن. زدن میخ بر در و دیوار و مانند آن. ( از یادداشت لغت نامه ). تده. وتد. ( تاج المصادر بیهقی ) :
گو میخ مزن که خیمه می باید کند
گو رخت منه که بار می باید بست.
سعدی.
به هر کفشی که میخی زد مه نامهربان من
ز حسرت ناله وفریاد میخیزد ز جان من.
سیفی صاحب بدائعالصنایع.

پیشنهاد کاربران

میخ کردن چیزی به/بر چیزی


کلمات دیگر: