کلمه جو
صفحه اصلی

موکد


مترادف موکد : اکید، تاکیدشده، شدید

فارسی به انگلیسی

emphatic, strict, flat, loud, pointed, pronounced, square

emphatic, strict


emphatic, flat, loud, pointed, pronounced, square, strict


فارسی به عربی

توکیدی , عنیف

عربی به فارسی

معين , قطعي , تصريح شده , صريح , روشن , معلوم


مترادف و متضاد

strict (صفت)
سخت، محکم، سخت گیر، موکد، محض، اکید

corroborated (صفت)
موید، موکد، مشدد

emphatic (صفت)
موکد، تاکید شده، باقوت تلفظ شده

emphasized (صفت)
موکد

forceful (صفت)
موثر، قوی، موکد

اکید، تاکیدشده، شدید


فرهنگ فارسی

تاکیدکرده شده، محکم واستوار
( اسم ) ۱- تاکید کننده : این سخن موکد آنست که بعضی را ارادت عین مراد است . ۲- استوار سازنده محکم کننده جمع : موکدین .
استوار شده ٠

فرهنگ معین

(مُ ءَ کَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) تأکید کرده شده ، استوار، محکم .

لغت نامه دهخدا

مؤکد. [ م ُ ءَک ْ ک ِ ] ( ع ص ) استوارکننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنکه ثابت و برقرار می کند و آنکه استوار می گرداند. آنکه تأکید می کند. ( ناظم الاطباء ). تأکیدکننده. ( غیاث ) : این سخن مؤکد آن است که بعضی را ارادت عین مراد است. ( اوصاف الاشراف ص 47 ).

مؤکد. [ م ُ ءَک ْ ک َ ] ( ع ص ) استوارشده. ( منتهی الارب ). استوارکرده شده و محکم بسته شده. ( ناظم الاطباء ). استوار. ( ناظم الاطباء ) ( زمخشری ). سخت. ( زمخشری ). سخت گشته. استوارشده. استوار. تأکیدشده. ( از یادداشت مؤلف ). تأکیدکرده شده و استوار. ( غیاث ). استوارکرده شده. ( آنندراج ). تأکیدکرده شده و استوار و مضبوط و محکم. ( ناظم الاطباء ) : اگر خردمند به قلعه ای پناه گیرد و ثقت افزاید که بنیاد آن هرچند مؤکدترباشد... البته به عیبی منسوب نگردد. ( کلیله و دمنه ). برزویه را مثال داد مؤکد به سوگند که بی احتراز درباید رفت. ( کلیله و دمنه ). و میان ایشان مؤاخات مؤکد رفت. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). ادای جزیه و خراج را به عهود مؤکد التزام نمودند. ( ظفرنامه یزدی ).
- مؤکد ساختن ؛ مؤکد کردن. استوار ساختن. ( از یادداشت مؤلف ) : و به انواع تأکیدات مؤکد ساخت.( انوار سهیلی ). و رجوع به ترکیب مؤکد کردن شود.
- مؤکد شدن ؛ ثابت و برقرار شدن. ( ناظم الاطباء ) : در یگانگی و الفت مؤکدتر شود و دوستان و مصلحان ما بدان شادمانه گردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210 ). اما شرارت و زعارت در طبع وی مؤکد شده و لا تبدیل لخلق اﷲ. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175 ). و رجوع به ترکیب مؤکد گشتن شود.
- مؤکد کردن ؛ مؤکد گردانیدن. محکم و استوار ساختن. استوار کردن و مضبوط نمودن. ( از یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیب مؤکد گرداندن شود.
- مؤکد گرداندن ( گردانیدن ) ؛ استوار و محکم ساختن. سخت و استوار کردن : آن را به آیات و اخبار و اشعار مؤکد گردانیده شود. ( کلیله و دمنه ). دور رفتن است به معنی و مؤکد گردانیدن بر وجه افزونی. ( المعجم ).
- مؤکد گشتن ( گردیدن ) ؛ سخت و استوار شدن. مؤکد شدن. استوار گشتن. محکم شدن : این دوستی چنان مؤکد گردد که زمانه را در گشادن آن هیچ تأثیر نماند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212 ). چون دوستی مؤکد گشت بدانند که مساعدت و موافقت هردو جانب.. از ما شادمانه شوند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210 ). نامه سلطان من نبشتم به فرمان عالی... به خط خویش و به توقیع مؤکد گشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375 ). اطراف و حواشی آن به حضرت دین حق و رعایت مناظم خلق مؤکد گشت. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ عمید

۱. تٲکید شده.
۲. محکم و استوار.

دانشنامه عمومی

مورد تاکید واقع شده، چیزی که در انجام آن اصرار زیاد وجود دارد


پیشنهاد کاربران

تاکید کردند
استوار ساختن

تاکید شده. استوار

استوار


کلمات دیگر: