مترادف منشق : پاره، شکافته، ترکیده، منفجر
منشق
مترادف منشق : پاره، شکافته، ترکیده، منفجر
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
معاند , منکر , مخالف , ناراضي(درامورسياسي) , مخالف (عقيده عموم) , ناموافق
مترادف و متضاد
پاره، شکافته
ترکیده، منفجر
۱. پاره، شکافته
۲. ترکیده، منفجر
فرهنگ فارسی
شکافته شده، ترکیده
۱ - ( اسم ) شکافته شونده . ۲ - ( صفت ) شکافته پاره .
بویاننده نشوق که دارویی است در بینی کردنی و در بینی کننده آن را .
۱ - ( اسم ) شکافته شونده . ۲ - ( صفت ) شکافته پاره .
بویاننده نشوق که دارویی است در بینی کردنی و در بینی کننده آن را .
لغت نامه دهخدا
منشق. [ م ُ ش َق ق /م ُ ] ( ع ص ) شکافته شونده و پاره شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). شکافته شده و دریده. ( ناظم الاطباء ). شکافتن. چاک. دوپاره. پاره. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
به باغ آرزو خصمت سیه رو باد چون فندق
دلش چون پسته پیوسته به دست قهر تو منشق.
- منشق کردن ؛ شکافتن. چاک دادن. پاره کردن. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ).
منشق. [ م َ ش َ ] ( ع اِ ) بینی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
منشق. [ م ُ ش ِ ] ( ع ص ) بویاننده نشوق که دارویی است دربینی کردنی و دربینی کننده آن را. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آنکه دارو در بینی می نهد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به انشاق شود.
به باغ آرزو خصمت سیه رو باد چون فندق
دلش چون پسته پیوسته به دست قهر تو منشق.
ابن یمین.
- منشق شدن ؛ شکافته شدن. پاره شدن.( از یادداشت مرحوم دهخدا ).- منشق کردن ؛ شکافتن. چاک دادن. پاره کردن. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ).
منشق. [ م َ ش َ ] ( ع اِ ) بینی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
منشق. [ م ُ ش ِ ] ( ع ص ) بویاننده نشوق که دارویی است دربینی کردنی و دربینی کننده آن را. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آنکه دارو در بینی می نهد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به انشاق شود.
منشق . [ م َ ش َ ] (ع اِ) بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منشق . [ م ُ ش َق ق /م ُ ] (ع ص ) شکافته شونده و پاره شونده . (غیاث ) (آنندراج ). شکافته شده و دریده . (ناظم الاطباء). شکافتن . چاک . دوپاره . پاره . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
به باغ آرزو خصمت سیه رو باد چون فندق
دلش چون پسته پیوسته به دست قهر تو منشق .
- منشق شدن ؛ شکافته شدن . پاره شدن .(از یادداشت مرحوم دهخدا).
- منشق کردن ؛ شکافتن . چاک دادن . پاره کردن . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
به باغ آرزو خصمت سیه رو باد چون فندق
دلش چون پسته پیوسته به دست قهر تو منشق .
ابن یمین .
- منشق شدن ؛ شکافته شدن . پاره شدن .(از یادداشت مرحوم دهخدا).
- منشق کردن ؛ شکافتن . چاک دادن . پاره کردن . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
منشق . [ م ُ ش ِ ] (ع ص ) بویاننده ٔ نشوق که دارویی است دربینی کردنی و دربینی کننده آن را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه دارو در بینی می نهد. (ناظم الاطباء). رجوع به انشاق شود.
فرهنگ عمید
شکافته شده، ترکیده.
کلمات دیگر: