مترادف مکتبی : منسوب ومربوط به مکتب، مکتب رو، پای بند به مکتب، متعهد
مکتبی
مترادف مکتبی : منسوب ومربوط به مکتب، مکتب رو، پای بند به مکتب، متعهد
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
الرسالی
عربی به فارسی
کتابدار
مترادف و متضاد
منسوب ومربوط به مکتب
مکتبرو
پایبند بهمکتب، متعهد
۱. منسوب ومربوط به مکتب
۲. مکتبرو
۳. پایبند بهمکتب، متعهد
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - منسوب به مکتب ۲ - شاگردی که به مکتب رود : [ این را که هر بچه مکتبی هم میداند و محتاج به پرسیدن نیست ] ( جمال زاده . سروته یک کرباس . ۱۲٠ )
منسوب به مکتب . وابسته به مکتب .
منسوب به مکتب . وابسته به مکتب .
لغت نامه دهخدا
مکتبی. [ م َ ت َ ] ( ص نسبی ) منسوب به مکتب. وابسته به مکتب. مکتب رو: هر بچه مکتبی این مطلب را به خوبی می داند. و رجوع به مکتب شود.
فرهنگ عمید
۱. کودکی که به مکتب می رود.
۲. = مکتب دار
۲. = مکتب دار
کلمات دیگر: