کلمه جو
صفحه اصلی

متوقف کردن


مترادف متوقف کردن : تعطیل کردن، نگه داشتن، وادار به توقف کردن

برابر پارسی : ازکار انداختن، ایستاندن

فارسی به انگلیسی

abandon, abort, arrest, cease, check, discontinue, ground, stay, suspend, terminate, kill, rein, turn

abandon, abort, arrest, cease, check, discontinue, ground, kill, rein, rest, stay, suspend, terminate, turn


فارسی به عربی

حصوة

مترادف و متضاد

gravel (فعل)
متوقف کردن، در شن دفن کردن، شن پاشیدن

تعطیل کردن


نگه داشتن، وادار به توقف کردن


۱. تعطیل کردن
۲. نگه داشتن، وادار به توقف کردن


فرهنگ فارسی

(مصدر ) ۱ - بدرنگ وا داشتن. ۲ - در محلی ایستانیدن . ۳ - تعطیل کردن کار یا کارخانه .

پایان دادن به کار سامانۀ عامل به قصد خاموش کردن رایانه


فرهنگستان زبان و ادب

{shut down} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] پایان دادن به کار سامانۀ عامل به قصد خاموش کردن رایانه

پیشنهاد کاربران

تخته کردن


کلمات دیگر: