مترادف متوقف کردن : تعطیل کردن، نگه داشتن، وادار به توقف کردن
برابر پارسی : ازکار انداختن، ایستاندن
abandon, abort, arrest, cease, check, discontinue, ground, kill, rein, rest, stay, suspend, terminate, turn
تعطیل کردن
نگه داشتن، وادار به توقف کردن
۱. تعطیل کردن
۲. نگه داشتن، وادار به توقف کردن
پایان دادن به کار سامانۀ عامل به قصد خاموش کردن رایانه