کلمه جو
صفحه اصلی

متکلم


مترادف متکلم : خطیب، سخن گو، گوینده، ناطق، عالم کلام، کلامی ، فیلسوف، فسلفه دان

متضاد متکلم : مستمع، شنونده

برابر پارسی : سخنگوی، سخن گوی، سخنگو

فارسی به انگلیسی

speaker, first person, speaking, [gram.] first person

speaker, [gram.] first person


speaker


فارسی به عربی

متکلم

عربی به فارسی

گوينده , حرف زن , متکلم , سخن ران , سخنگو , ناطق , رءيس مجلس شورا , ادم ناطق


مترادف و متضاد

speaker (اسم)
سخنگو، گوینده، سخن ران، ناطق، متکلم، حرف زن، رئیس مجلس شورا

prolocutor (اسم)
سخنگو، خطیب، متکلم

خطیب، سخن‌گو، گوینده، ناطق ≠ مستمع، شنونده


عالم کلام، کلامی ≠ فیلسوف، فسلفه‌دان


۱. خطیب، سخنگو، گوینده، ناطق
۲. عالم کلام، کلامی ≠ مستمع، شنونده
۳. فیلسوف، فسلفهدان


فرهنگ فارسی

تکلم کننده، سخنگو، کسی که سخن میگوید
( اسم ) ۱ - سخن گوینده . ۲ - صفتی است از صفات خدا : پروردگار قادر عالم حی مدرک سمیع بصیر مرید متکلم ... ۳ - صیغه ایست که دال بر سخن گوینده باشد و آن بر دو قسم است : الف - متکلم وحده . اول شخص مفرد . یا متکلم وحده شدن . بسیار سخن گفتن و بدیگران مجال سخن ندادن . ب - متکلم مع الغیر . اول شخص جمع . یا ضمیر متکلم . ضمیری که دال بر متکلم ( وحده یا معالغیر اول شخص مفرد یاجمع ) باشد مانند : - م ( برای متکلم وحده ) - یم ( برای متکلم مع الغیر ) . ۴ - کسی است که حقایق اشیائ را از روی دلیل و برهان با ملاحظه و مطابقه با شرع درک میکند مثلا از ظواهر شرع رسیده است که در قبر از انسان سوال خواهد شد متکلم همین ظاهر را میگیرد و در آن تحقیق و تامل میکند و هر برهان که راجع بان پیدا کند باید با شرع مطابقت نماید: فقها و ایمه و متکلمان گرد آمدندی ... جمع : متکلمین .

فرهنگ معین

(مُ تَ کَ لِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) سخن گوینده .

لغت نامه دهخدا

متکلم. [ م ُ ت َ ک َل ْ ل َ ] ( ع اِ ) جای سخن. یقال : ما اجد متکلماً؛ ای موضع کلام. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).

متکلم. [م ُ ت َ ک َل ْ ل ِ ] ( ع ص ) سخن گوینده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). سخن گوینده و تکلم کننده. گوینده و سخن گو و سخن ران و سخن پرداز. ( ناظم الاطباء ). سخن گو. کلیم. گویا. ناطق. خطیب. گوینده. واعظ.ج ، متکلمین و متکلمون. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : پس روزی رستم بن مهرهرمزد المجوسی پیش او ( عمربن شان العاری ) اندر شد و بنشست و متکلم سیستان او ( رستم بن مهر ) بود. گفت دهاقین را سخنان حکمت باشد ما را از آن چیزی بگوی. ( تاریخ سیستان چ بهار، ص 106 ). فقها و ائمه متکلمان گرد آمدندی... ( نصیحةالملوک چ همائی ص 138 ).
فهم سخن چون نکند مستمع
قوت طبع از متکلم مجوی.
سعدی ( گلستان ).
متکلم را تا کسی عیب نگیرد سخنش صلاح نپذیرد. ( گلستان ). در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسلان را بلاغت افزاید. ( گلستان ). فقیهی پدر را گفت هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمی کند. ( گلستان ). وبس متکلم و از اهل جدل و مباحثه بود. ( تاریخ قم ص 233 ).
- متکلم معالغیر ؛ صیغه ای از فعل ماضی و مضارع و امر غایب که فاعل آن متکلم با انبازی یک یا چند دیگر است. آن که متکلم با دیگری یا دیگران بود: رفتیم. رویم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). اول شخص جمع. ( ناظم الاطباء ).
- متکلم وحده ؛ صیغه ای از فعل ماضی و مضارع و امر غائب که فاعل آن نفس متکلم است. آنگاه که متکلم یکی باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). اول شخص مفرد. ( ناظم الاطباء ).
- متکلم وحده شدن ؛درتداول ، خود به تنهائی سخن گفتن و بدیگران مجال گفتن ندادن.
|| عارف به علم کلام. ( از اقرب الموارد ). کسی را گویند که بعلم کلام و اصول آشنا باشد. این علم را برای آن علم کلام خوانند که اولین اختلاف در کلام اﷲ را مطرح و مورد مباحثه قرار داده و از مخلوق و غیر مخلوق بودن آن صحبت بمیان آورده اند. ( از الانساب سمعانی ). صاحبان علم کلام. و علم کلام علمی است که در آن مقدمات علم منقول را به دلایل عقلی ثابت کنند و دلایل را به ادله عقلیه موجه سازند. اهل کلام. کلامی. آن که علم کلام داند. آن که توفیق میان فلسفه و دین خواهد . عالم بعلم کلام. دانای بعلم کلام. آن که فهم حقایق اشیاء خواهد به برهان با شرط مطابقت با دین. عالم به علم کلام. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). که حقایق اشیاء را با برهان و انطباق با احکام شرع درک کند و بدیگران تعلیم دهد از طریق خطابه و جز آن. || وکیل دعوی. || مترجم. ( ناظم الاطباء ).

متکلم . [ م ُ ت َ ک َل ْ ل َ ] (ع اِ) جای سخن . یقال : ما اجد متکلماً؛ ای موضع کلام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).


متکلم . [م ُ ت َ ک َل ْ ل ِ ] (ع ص ) سخن گوینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سخن گوینده و تکلم کننده . گوینده و سخن گو و سخن ران و سخن پرداز. (ناظم الاطباء). سخن گو. کلیم . گویا. ناطق . خطیب . گوینده . واعظ.ج ، متکلمین و متکلمون . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس روزی رستم بن مهرهرمزد المجوسی پیش او (عمربن شان العاری ) اندر شد و بنشست و متکلم سیستان او (رستم بن مهر) بود. گفت دهاقین را سخنان حکمت باشد ما را از آن چیزی بگوی . (تاریخ سیستان چ بهار، ص 106). فقها و ائمه ٔ متکلمان گرد آمدندی ... (نصیحةالملوک چ همائی ص 138).
فهم سخن چون نکند مستمع
قوت طبع از متکلم مجوی .

سعدی (گلستان ).


متکلم را تا کسی عیب نگیرد سخنش صلاح نپذیرد. (گلستان ). در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسلان را بلاغت افزاید. (گلستان ). فقیهی پدر را گفت هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمی کند. (گلستان ). وبس متکلم و از اهل جدل و مباحثه بود. (تاریخ قم ص 233).
- متکلم معالغیر ؛ صیغه ای از فعل ماضی و مضارع و امر غایب که فاعل آن متکلم با انبازی یک یا چند دیگر است . آن که متکلم با دیگری یا دیگران بود: رفتیم . رویم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اول شخص جمع. (ناظم الاطباء).
- متکلم وحده ؛ صیغه ای از فعل ماضی و مضارع و امر غائب که فاعل آن نفس متکلم است . آنگاه که متکلم یکی باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اول شخص مفرد. (ناظم الاطباء).
- متکلم وحده شدن ؛درتداول ، خود به تنهائی سخن گفتن و بدیگران مجال گفتن ندادن .
|| عارف به علم کلام . (از اقرب الموارد). کسی را گویند که بعلم کلام و اصول آشنا باشد. این علم را برای آن علم کلام خوانند که اولین اختلاف در کلام اﷲ را مطرح و مورد مباحثه قرار داده و از مخلوق و غیر مخلوق بودن آن صحبت بمیان آورده اند. (از الانساب سمعانی ). صاحبان علم کلام . و علم کلام علمی است که در آن مقدمات علم منقول را به دلایل عقلی ثابت کنند و دلایل را به ادله ٔ عقلیه موجه سازند. اهل کلام . کلامی . آن که علم کلام داند. آن که توفیق میان فلسفه و دین خواهد . عالم بعلم کلام . دانای بعلم کلام . آن که فهم حقایق اشیاء خواهد به برهان با شرط مطابقت با دین . عالم به علم کلام . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که حقایق اشیاء را با برهان و انطباق با احکام شرع درک کند و بدیگران تعلیم دهد از طریق خطابه و جز آن . || وکیل دعوی . || مترجم . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. کسی که سخن می گوید، تکلم کننده، گوینده، سخن گو.
۲. کسی که در علم کلام تبحر دارد، دانشمند علم کلام.
۳. از نام های خداوند.
۴. [قدیمی] خطیب.
* متکلمِ مع الغیر: (ادبی ) در دستور زبان، اول شخص جمع.
* متکلمِ وحده: (ادبی ) در دستور زبان، اول شخص مفرد.

۱. کسی که سخن می‌گوید؛ تکلم‌کننده؛ گوینده؛ سخن‌گو.
۲. کسی که در علم کلام تبحر دارد؛ دانشمند علم کلام.
۳. از نام‌های خداوند.
۴. [قدیمی] خطیب.
⟨ متکلمِ مع‌الغیر: (ادبی) در دستور زبان، اول‌شخص جمع.
⟨ متکلمِ وحده: (ادبی) در دستور زبان، اول‌شخص مفرد.


فرهنگ فارسی ساره

سخنگو



کلمات دیگر: