کلمه جو
صفحه اصلی

عهد کردن

فارسی به انگلیسی

covenant, pledge, plight, promise, swear, vow, to promise, to pledge ones word

to promise, to pledge one's word, covenant, plight, promise, swear, vow


covenant, pledge, plight, promise, swear, vow


فارسی به عربی

اشغل , وعد

مترادف و متضاد

swear (فعل)
فحش دادن، سوگند خوردن، قسم دادن، ناسزا گفتن، عهد کردن

promise (فعل)
پیمان بستن، قول دادن، عهد کردن، متعهد شدن، انتظار وعده دادن

oath (فعل)
سوگند خوردن، قسم خوردن، عهد کردن

vow (فعل)
سوگند خوردن، عهد کردن

engage (فعل)
مشغول کردن، گرفتن، از پیش سفارش دادن، نامزد کردن، استخدام کردن، بکار گماشتن، متعهد کردن، درهم انداختن، گیر دادن، گرو گذاشتن، گرو دادن، قول دادن، نامزد گرفتن، عهد کردن

guarantee (فعل)
عهده دار شدن، عهد کردن، ضامن دادن، ضمانت کردن، تعهد کردن

pledge (فعل)
گرو گذاشتن، عهد کردن، متعهد شدن، به سلامتی کسی باده نوشیدن، التزام دادن

give one's word (فعل)
عهد کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) پیمان کردن شرط کردن .

لغت نامه دهخدا

عهد کردن. [ ع َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ضمانت کردن و شرط نمودن. ( ناظم الاطباء ). شرط کردن. || وعده دادن. وعده کردن. تعاهد. معاهده کردن. پیمان بستن : اکنون باید که با من دیدار کنی تا عهد کنیم که تو مرا باشی و من تو را. ( تاریخ بیهقی ص 697 ). میان او و امیرمحمود دوستی محکم شد و عهد کردند. ( تاریخ بیهقی ص 682 ). ولایت بلخ و هراة امیر محمود را باشد و بر این عهد کردند و کار استوار کردند. ( تاریخ بیهقی ص 656 ).
گویی که سال و ماه بهم عهد کرده اند
آن بیقرار زلف و دل بیقرار من.
مسعودسعد.
کردی نخست با ما عهدی چنانکه دانی
ماند بدانکه بر سر آن عهد خودنمانی.
خاقانی.
عهدها کردند با شیر ژیان
کاندرین بیعت نیفتد در زیان.
مولوی.
عهد کردم که از این پس خطبه نخوانم. ( گلستان ).
من اول روز دانستم که این عهد
که با من میکنی محکم نباشد.
سعدی.
انصاف نیست پیش تو گفتن حدیث عشق
من عهد میکنم که نگویم دگر سخن.
سعدی.
کرده ام عهد که کاری نگزینم جز عشق
بی تأمل زده ام دست به کاری که مپرس.
صائب ( از آنندراج ).
|| بر عهده گرفتن. پذیرفتن :
کنون عهد کردم من ای نامدار
که باشم پرستار و تو شهریار.
فردوسی.
عهد کن ار عهد تو رابشکنند
تا تو مگر عهد کسی نشکنی.
ناصرخسرو.
- عهد و پیمان کردن ؛ معاهده کردن. پیمان بستن. تعاهد. وعده کردن :
همانا تا خزان با گل به بستان عهد و پیمان کرد
که پنهان شد چو بدگوهر خزان بشکست پیمانش.
ناصرخسرو.
عهد و پیمان میکنی که بعد ازین
جز که طاعت نَبْوَدَم کاری گزین.
مولوی.


کلمات دیگر: