to give evidence (of)
گواهی دادن
فارسی به انگلیسی
attest, testify
فارسی به عربی
اشهد
مترادف و متضاد
تصدیق کردن، شهادت دادن، گواهی دادن
شهادت دادن، گواهی دادن، سوگند یاد کردن، تصدیق امضاء کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) شهادت دادن : ... گواهی دهی خدای را به یکتایی . یا گواهی دادن دل کسی . احساس کردن وی امری را پیش از وقوع آن : اما قرار نمی یافتم و دلم گواهی میداد که گفتی کاری افتاده است . یا گواهی ندادن دل کسی . احساس کردن عدم امکان وقوع امری : دلم گواهی نمیدهد که این کار انجام گیرد .
فرهنگ معین
( ~ . دَ ) (مص ل . )شهادت دادن .
لغت نامه دهخدا
گواهی دادن. [ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) شهادت. ( ترجمان القرآن ). شهادت دادن. ( ناظم الاطباء ) :
بیاور آنکه گواهی دهد ز جام که من
چهار گوهرم اندر چهار جای مدام.
تو گویی دو گوشم بر آواز اوست.
بر این بر که گویم گواهی دهید.
روان مرا آشنایی دهید.
بدان که بر تو گواهی دهند هر دو به حق
دو چشم هرچه بدید و دو گوش هرچه شنود.
گواهی یکسره بِدْهند جهال خراسانش.
گواهی عقل بی آفت به صد آیات و برهانش.
چو بشنید این سخن شاه از زبانش
بدین معنی گواهی داد جانش.
دهند جمله گواهی به جود تو و سخا.
به کفرش گواهی دهند اهل کوی.
کجا توانمت انکار دوستی کردن
که آب دیده گواهی دهد به اقرارم.
سخنان سوزناکم بدهد بر او گواهی.
به پاکی او دل گواهی دهد.
گواهی همی داد دل در شدن
که دیدار از این پس نخواهد بُدَن.
که آمد ورا روزگار گران.
- گواهی ندادن ؛ ازحقیقت امر چنان حس کردن که این امر نتواند بود. عدم وقوع کاری را دریافتن و حس کردن. و رجوع به گوایی دادن شود.
بیاور آنکه گواهی دهد ز جام که من
چهار گوهرم اندر چهار جای مدام.
ابوالعلاء ششتری.
گواهی دهم کاین سخن راز اوست تو گویی دو گوشم بر آواز اوست.
فردوسی.
شما یکسر از کارها آگهیدبر این بر که گویم گواهی دهید.
فردوسی.
به هستی یزدان گواهی دهیدروان مرا آشنایی دهید.
فردوسی.
از دروغ گفتن دور باشید که دروغزن ارچه گواهی راست دهد نپذیرند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339 ).بدان که بر تو گواهی دهند هر دو به حق
دو چشم هرچه بدید و دو گوش هرچه شنود.
ناصرخسرو.
اگر منکر شوم دعویش را بر کفر و جهل من گواهی یکسره بِدْهند جهال خراسانش.
ناصرخسرو.
چرا گوید خردمند آنچه بِدْهد بر خطای اوگواهی عقل بی آفت به صد آیات و برهانش.
ناصرخسرو.
درختی که در زیر آن بوده است گواهی دهد. ( کلیله و دمنه ).چو بشنید این سخن شاه از زبانش
بدین معنی گواهی داد جانش.
نظامی.
اگر زحاتم طی شاعران سخن گوینددهند جمله گواهی به جود تو و سخا.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
کسی کو بتابد ز محراب روی به کفرش گواهی دهند اهل کوی.
سعدی ( بوستان ).
دل من بر صدق این سخن گواهی میدهد. ( گلستان ).کجا توانمت انکار دوستی کردن
که آب دیده گواهی دهد به اقرارم.
سعدی.
غم عشق اگر بکوشم که ز دوستان بپوشم سخنان سوزناکم بدهد بر او گواهی.
سعدی ( طیبات ).
بده ساقی آن می که شاهی دهدبه پاکی او دل گواهی دهد.
حافظ.
|| احساس کردن و دریافتن کاری پیش از وقوع آن : گواهی همی داد دل در شدن
که دیدار از این پس نخواهد بُدَن.
فردوسی.
همی دل گواهی بدادش بر آن که آمد ورا روزگار گران.
فردوسی.
اما قرار نمی یافتم و دلم گواهی می داد که گفتی کاری افتاده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 169 ).- گواهی ندادن ؛ ازحقیقت امر چنان حس کردن که این امر نتواند بود. عدم وقوع کاری را دریافتن و حس کردن. و رجوع به گوایی دادن شود.
جدول کلمات
شهادت
پیشنهاد کاربران
authenticate
کلمات دیگر: