کلمه جو
صفحه اصلی

قطاری

فارسی به عربی

انفجار

فرهنگ فارسی

نسبت است به قطاره

لغت نامه دهخدا

قطاری. [ ق ُ ری ی ] ( ع ص ، اِ ) مار. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): حیة قطاری ، بضم ؛ مار سیاه که در تنه درخت جای گیرد، یا مار که زهر وی از دهنش بچکد جهت فزونی. ( منتهی الارب ). رجوع به قطاریة شود.

قطاری. [ ق ُ ری ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به قُطارة.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قطارة شود.

قطاری . [ ق ُ ری ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قُطارة.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قطارة شود.


قطاری . [ ق ُ ری ی ] (ع ص ، اِ) مار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): حیة قطاری ، بضم ؛ مار سیاه که در تنه ٔ درخت جای گیرد، یا مار که زهر وی از دهنش بچکد جهت فزونی . (منتهی الارب ). رجوع به قطاریة شود.



کلمات دیگر: