قواره
فارسی به انگلیسی
(dress) length, stature, figure or cut
configuration, conformation, form, length, parcel, patch, piece, shape, swath, template
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
موضعی است مان بصره و مدینه و دارای چشمه ها و نخلستانهای بسیاری است وار عیسی بن جعفر است .
دروازهای با عرض و ارتفاع معین که حد مجاز عرض و ارتفاع وسیلۀ نقلیۀ ریلی را تعیین میکند
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
قواره . [ ق ُ رَ / رِ ] (اِ) حقه های آتشین . (آنندراج از فرهنگ سکندرنامه ).
قوارة. [ ق ُ رَ ] ( اِخ ) موضعی است میان بصره و مدینه. ( منتهی الارب ). دارای چشمه ها و نخلستانهای بسیاری است و از عیسی بن جعفر است. و بین راجیه و بطن الرمه و نزدیک متالع قرار دارد. گفته اند قواره آبی است از بین یربوع. رجوع به معجم البلدان شود.
قواره. [ ق َ رَ / رِ ] ( از ع ، اِ ) پارچه ای که گرد بریده باشند.( فرهنگ فارسی معین ). پارچه ای که خیاط از گریبان جامه و پیراهن و مانند آن برمی آورد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || چیزی که اطرافش بریده باشد. ( فرهنگ فارسی معین ). || پارچه ای که از آن یک جامه توان کرد. ( یادداشت مؤلف ). واحد مقیاس برای بخش پارچه. ( فرهنگ فارسی معین ). بمقدار یک دست جامه : یک قواره فاستونی بمقدار یک دست کت و شلوار. || قد و قامت. ( یادداشت مؤلف ). هیأت. شکل و ترکیب.( ناظم الاطباء ). قد و بالا. اندام. هیکل :
شیخ عبث جان مکن که حجله مینو
حور به این شکل و این قواره ندارد.
- بی قواره ؛ بی اندام. قناس. بی ریخت.
- خوش قواره ؛ خوش ترکیب. خوش اندام.
- قد و قواره ؛ قد و بالا.
- ناقواره ؛ بی قواره.
|| پاره.
- قواره قواره ؛ پاره پاره.
|| انگشتان دست. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). گویند به این معنی عربی است. ( از برهان ).
قواره. [ ق ِ رَ / رِ ] ( اِ ) رجوع به قَواره شود.
قواره. [ ق ُ رَ / رِ ] ( اِ ) حقه های آتشین. ( آنندراج از فرهنگ سکندرنامه ).
شیخ عبث جان مکن که حجله ٔ مینو
حور به این شکل و این قواره ندارد.
یغمای جندقی .
- بدقواره ؛ بدترکیب . بدهیکل .
- بی قواره ؛ بی اندام . قناس . بی ریخت .
- خوش قواره ؛ خوش ترکیب . خوش اندام .
- قد و قواره ؛ قد و بالا.
- ناقواره ؛ بی قواره .
|| پاره .
- قواره قواره ؛ پاره پاره .
|| انگشتان دست . (برهان ) (ناظم الاطباء). گویند به این معنی عربی است . (از برهان ).
قواره . [ ق ِ رَ / رِ ] (اِ) رجوع به قَواره شود.
قوارة. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) موضعی است میان بصره و مدینه . (منتهی الارب ). دارای چشمه ها و نخلستانهای بسیاری است و از عیسی بن جعفر است . و بین راجیه و بطن الرمه و نزدیک متالع قرار دارد. گفته اند قواره آبی است از بین یربوع . رجوع به معجم البلدان شود.
قوارة. [ ق ُ رَ ] (ع اِ) جامه و جز آن گرد بریده یا مخصوص است به ادیم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). آنچه از اطراف چیزی بریده باشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (ص ) چیزی اطراف بریده . (منتهی الارب ). هر چیز اطراف بریده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از اضداد است . (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَواره شود.
فرهنگ عمید
۲. واحد شمارش زمین به اندازه ای که یک بنا در آن ساخته شود.
۳. [عامیانه] ظاهر: ریخت و قواره.
۴. (صفت ) [عامیانه] شایسته، متناسب.
فرهنگستان زبان و ادب
گویش مازنی
۱ریخت قیافه ۲یک قطعه زمین مسکونی