کلمه جو
صفحه اصلی

گندیدن

فارسی به انگلیسی

to putrefy or decay


decay, decompose, putrefy, rot


to putrefy or decay, decompose, putrefy, rot

فارسی به عربی

قیح

مترادف و متضاد

putrefy (فعل)
فاسد شدن، متعفن شدن، چرک کردن، پوسیدن، گندیدن، چرک نشستن، گنداندن

fester (فعل)
چرک کردن، گندیدن

فرهنگ فارسی

بدبوشدن، فاسدشدنگندیده:بدبو، چیزی که درجائی مانده وفاسدوبدبوشده باشد، گنده هم میگویندگندیدگی:گندیده بودن، تعفن

فرهنگ معین

(گَ دَ ) (مص ل . )خراب شدن غذایی بر اثر فعالیت باکتری ها به صورت پیدا شدن بوی بد و تغییر طعم و رنگ در آن ها.

لغت نامه دهخدا

گندیدن. [ گ َ دی دَ ] ( مص ) بوی بد دادن چیزی. ( آنندراج ). بدبو شدن. متعفن شدن. ( ناظم الاطباء ). بو گرفتن. گنده شدن. نَتْن. نُتونة. نَتانت. اِنتان : هیکلی که صخر جنی از طلعت او برمیدی و عین القطر از بغلش بگندیدی. ( گلستان ).
- امثال :
نگندد سیرناخورده دهانی .
( ویس و رامین ).
هرچه بگندد نمکش می زنند
وای به وقتی که بگندد نمک.
؟
|| پوسیدن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. بدبو شدن.
۲. فاسد شدن.

گویش اصفهانی

تکیه ای: begandi
طاری: gandây(mun)
طامه ای: gandâɂan
طرقی: gandâymun
کشه ای: gandnâymun
نطنزی: gandâɂan


پیشنهاد کاربران

گُندیدَن. گنده شدن. گُنداندن.


کلمات دیگر: