کلمه جو
صفحه اصلی

متکفل


مترادف متکفل : عهده دار، متعهد، پایندان، ضامن، کفیل، کفالت دار

فارسی به انگلیسی

who guarantees or undertakes, who supports, guarantee, (one) who undertakes or supports

(one) who undertakes or supports


فارسی به عربی

کاسب العیش

مترادف و متضاد

breadwinner (اسم)
متکفل، کفیل خرج، نان اور

عهده‌دار، متعهد


پایندان، ضامن، کفیل، کفالت‌دار


۱. عهدهدار، متعهد
۲. پایندان، ضامن، کفیل، کفالتدار


فرهنگ فارسی

کسی که ضامن وعهده دارامری شده، کسی که امری رابرعهده گرفته باشد
(اسم ) ۱ - عهده دار متعهد : خواست که او را امتحان نماید گفت که : پای. تو از مرتب. خلفایی گذشته باید که متکفل و کالت دیوان اعلی گردی . ۲ - پایندان ضامن . ۳ - آنکه مخارج کسی را بعهده دارد جمع : متکفلین .

فرهنگ معین

(مُ تَ کَ فِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) عهده دار، کفیل .

لغت نامه دهخدا

متکفل. [ م ُ ت َ ک َف ْ ف ِ ] ( ع ص ) ضامن ومتعهد. ( غیاث ). ضامن و متعهد و پذیرفتار کسی گردنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ضامن و متعهد و کفیل و آن که پذیرفتاری از کسی میکند. پرستار و پذیرفتار و عهده دار. ( ناظم الاطباء ) : و استاد عبدالملک واعظ از جمله صلحای ائمه بود وبه مصالح خلق متکفل. ( ترجمه تاریخ یمینی ). و کودک نادان که او را متکفل امور دین و دنیا و راعی مصالح خود میدانستند. ( جهانگشای جوینی ). و روزها از آن ابامینمود و متکفل این وثیقه جسیمه و متقبل این ودیعه عظیمه نمی گشت. ( جهانگشای جوینی ). و در ایفاء منافع و انتفاء مضار متکفل کمال. ( ترجمه محاسن اصفهان ).
- متکفل شدن ؛ پذیرفتار شدن. عهده دار شدن. متکفل گشتن. متعهد شدن : مددخواست و به کفایت آن مهم متکفل شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 267 ). جمع مهمات سلطنت را متکفل شد. ( عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ص 113 ). و رجوع به ترکیب بعد و تکفل شود.
- متکفل گشتن ؛ متکفل شدن. قبول کردن. عهده دار گردیدن. رجوع به ترکیب قبل و تکفل شود.
|| عهده دار مخارج و نگهدار کسی بودن. در قوانین وظیفه عمومی ایران کسی که به تنهائی تکفل والدین پیر و از کار افتاده را بعهده داشته باشد متکفل شناخته می شود و از خدمت وظیفه معاف می گردد.

فرهنگ عمید

کسی که انجام امری را بر عهده گرفته است، عهده دار.


کلمات دیگر: