کلمه جو
صفحه اصلی

متشخص


مترادف متشخص : برجسته، سرآمد، باشخصیت، متعین، متمایز، محترم، ممتاز

متضاد متشخص : بی سروپا

برابر پارسی : ( متشخّص ) برجسته، برگزیده، بزرگمنش، نامدار

فارسی به انگلیسی

dignified, distinguished, creditable, dignifled, of great personality

dignifled, of great personality


creditable


فارسی به عربی

قطب

مترادف و متضاد

distinguished (صفت)
مشخص، ممتاز، برجسته، فاخر، متمایز، متشخص

برجسته، سرآمد، باشخصیت، متعین، متمایز، محترم، ممتاز ≠ بی‌سروپا


فرهنگ فارسی

شخص بزرگ وممتاز، دارای تشخص
( اسم ) دارند. شخصیت ممتاز : در میان این خاطرات فراموش نشدنی قضی. خانم متشخصی که در بازار کفشدوز های مشهد بحمایت بچه در آمده بود از لحاظ خود مرد گفتنی تر بود ... جمع : متشخصین .

فرهنگ معین

(مُ تَ شَ خِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ممتاز، دارای تشخص .

لغت نامه دهخدا

متشخص. [ م ُ ت َ ش َخ ْ خ ِ ] ( ع ص ) جدا و ممتاز. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || مرد معتبر و دارای آبرو و صاحب شأن و خدم و حشم. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تشخص شود.

فرهنگ عمید

بزرگ و ممتاز، دارای تشخص.

پیشنهاد کاربران

نجیب آدم


کلمات دیگر: