مترادف قوم : اعقاب، بازمانده، تیره، خویش، خویشاوند، دودمان، طایفه، قریب، کس، منسوب، نزدیک، وابسته، خلق، ملت
برابر پارسی : تیره، تبار، خاندان، خویش، دودمان
family, folk, nation, nationality, people, race
people, nation, tribe, group of followers
مردم , گروه , قوم وخويش , ملت
اعقاب، بازمانده، تیره، خویش، خویشاوند، دودمان، طایفه، قریب، کس، منسوب، نزدیک، وابسته
خلق، ملت
۱. اعقاب، بازمانده، تیره، خویش، خویشاوند، دودمان، طایفه، قریب، کس، منسوب، نزدیک، وابسته
۲. خلق، ملت
(قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه مردم . 2 - خویشاوندان . ج . اقوام .
[ ع . ] (اِ.) 1 - زین پوش . 2 - نیی که میان آن کاواک نباشد.
قوم . [ ق ُوْ وَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قائم . (منتهی الارب ). رجوع به قائم شود.
قوم . [ ق َ ] (ع مص ) به همه ٔ معانی رجوع به قیام (مص ) شود. || (اِمص ) اقامت . (از اقرب الموارد).
قوم . (اِ) دسته . آهنگی است در موسیقی . رجوع به آهنگ شود.
قوم . (ع اِمص )اقامت . قَوم . (اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود. || (اِ) زین پوش . || نی که میان آن کاواک نباشد. (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ).
قوم . [ ق َ ] (ع اِ) گروه مردان و زنان معاً یا بخصوص گروه مردان و از این معنی است قول خدای تعالی : لایسخر قوم من قوم . (قرآن 11/49). و قول خدای تعالی : و لا نساء من نساء. (قرآن 11/49). یا زنان به تبعیت مردان داخل قومند مذکر و مؤنث هر دو آید و از ابن باب است قول خدای تعالی : کذب به قومک . (قرآن 66/6). و کذبت قبلهم قوم نوح . (قرآن 42/22) (از منتهی الارب ). جماعت مردان بخصوص و گویند زنان نیز به تبعیت داخل میشوند. و به این نام نامیده شدند از آن جهت که به کارهای بزرگ و مهم قیام کنند. ج ،اقوام ، اقاوم ، اقاویم ، اقائم . (از اقرب الموارد).
- قوم فیل ؛ اشاره به اصحاب الفیل است . (برهان ).
|| کسان . خویشان .خویشاوندان .
تیره