کلمه جو
صفحه اصلی

متصنع


برابر پارسی : خودآرا، دلسوزنما، هنرمندنما

فارسی به عربی

منافق

مترادف و متضاد

hypocrite (اسم)
ادم ریاکار، مزور، سالوس، منافق، زرق فروش، متصنع، عابد ریاکار، خشکه مقدس

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - خویشتن آراینده . ۲ - بتکلف نیکو سیرتی نماینده . ۳ - آنکه صنعتی و هنری را بخود ببندد جمع : متصنعین .

فرهنگ معین

(مُ تَ صَ نِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - خویشتن آراینده . ۲ - به تکلف نیکو سیرتی نماینده . ۳ - آن که صنعتی یا هنری را به خود ببندد، ج . متصنعین .

لغت نامه دهخدا

متصنع. [م ُ ت َ ص َن ْ ن ِ ] ( ع ص ) خویشتن را آراینده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آراسته و زینت کرده شده. ( ناظم الاطباء ). || ساخته. برخاسته. ساختگی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || به تکلف نیکوسیرتی نماینده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که به تکلف نیکوسیرتی میکند. کسی که می نمایاند هنر و صفت خویش را. ( ناظم الاطباء ). || پریشان خاطری که می گذرد از خوشی. || آن که حرف می زند و کار می کند نه ازروی میل و رضا. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

فرهنگ عمید

۱. کسی که صنایع ادبی را به تکلف در آثار خود به کار می برد.
۲. مصنوعی.


کلمات دیگر: