کلمه جو
صفحه اصلی

متواضع


مترادف متواضع : افتاده، خاشع، خاضع، خاکی، درویش، فروتن

متضاد متواضع : متکبر

برابر پارسی : فروتن، خاکسار، سر به زیر

فارسی به انگلیسی

humble, modest, nice, obeisant, respectful, reverent, reverential, self-effacing

humble, meek


فارسی به عربی

غیر انانی , متواضع

عربی به فارسی

زبون , فروتن , متواضع , محقر , پست , بدون ارتفاع , پست کردن , فروتني کردن , شکسته نفسي کردن


مترادف و متضاد

modest (صفت)
ساده، فروتن، فای، افتاده، معتدل، نسبتا کم، متواضع، باحیا

unselfish (صفت)
متواضع، بدون خود خواهی، ناخودخواه

افتاده، خاشع، خاضع، خاکی، درویش، فروتن ≠ متکبر


فرهنگ فارسی

فروتنی کننده، بی تکبر، فروتن
( اسم ) فروتنی کننده تواضع نماینده فروتن : مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکو منظر و متواضع دیدم جمع متواضعین .

فرهنگ معین

(مُ تَ ض ) [ ع . ] (اِفا. ) فروتن ، فروتنی کننده .

لغت نامه دهخدا

متواضع. [ م ُ ت َ ض ِ ] ( ع ص ) فروتن. ( زمخشری ) ( مهذب الاسماء ). فروتنی کننده ونرم گردنی و زاری نماینده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). فروتنی کننده و نرمی کننده و خواری نماینده. فرمان بردار و فروتن و با خضوع و احترام کننده و باادب و ملایم. ( ناظم الاطباء ) :
جبارتری چون متواضعتر باشی
باشی متواضعتر چون باشی جبار.
منوچهری.
هست جبار ولیکن متواضع گه جود
متواضع که شنیده ست که جبار بود.
منوچهری ( دیوان چ 2 چ دبیرسیاقی ص 219 ).
مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکومنظر و متواضع دیدم. ( سفرنامه ناصرخسرو ص 130 ). و رجوع به تواضع شود. || خلیق و خوش خلق. || نوازنده و مهربانی کننده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

بی تکبر، فروتن.

جدول کلمات

فروتن

پیشنهاد کاربران

کسی که در رفتارش تکبیر و غرور نباشد

فروتنی کننده ونرم گردنی و زاری نماینده. ( آنندراج ) ( از ) . فروتنی کننده و نرمی کننده و خواری نماینده. فرمان بردار و با خوع و احترام کننده و باادب و ملایم.


مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکومنظر و متواضع دیدم. ( سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 130 ) . و رجوع به تواضع شود. || خلیق و خوش خلق. || نوازنده و مهربانی کننده. ( ناظم الاطباء )

متواضع: مثبت گرا

انسان خاکی وبی آلایش ، خودمونی. . . .

کسی که در رفتار وکردارش تکبّر و غرور نباشد

خودشکن


کلمات دیگر: