مترادف متزلزل شدن : سست شدن، ضعیف شدن، لرزان شدن، به لرزه درآمدن، نااستوار شدن، بی ثبات شدن، دودل شدن، مردد شدن، دچار تردید شدن، به شک افتادن، از هم پاشیدن
متزلزل شدن
مترادف متزلزل شدن : سست شدن، ضعیف شدن، لرزان شدن، به لرزه درآمدن، نااستوار شدن، بی ثبات شدن، دودل شدن، مردد شدن، دچار تردید شدن، به شک افتادن، از هم پاشیدن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
تردد , ترنح
مترادف و متضاد
تلو تلو خوردن، تردید کردن، پس و پیش رفتن، متزلزل شدن
نوسان کردن، دو دل بودن، متزلزل شدن، فتور پیدا کردن، تردید پیدا کردن
سست شدن، ضعیف شدن
لرزان شدن، بهلرزه درآمدن
نااستوار شدن، بیثبات شدن
دودل شدن، مردد شدن، دچار تردید شدن، بهشک افتادن
از هم پاشیدن
۱. سست شدن، ضعیف شدن
۲. لرزان شدن، بهلرزه درآمدن
۳. نااستوار شدن، بیثبات شدن
۴. دودل شدن، مردد شدن، دچار تردید شدن، بهشک افتادن
۵. از هم پاشیدن
کلمات دیگر: