عهدنامه. [ ع َ م َ /م ِ ] ( اِ مرکب ) عهدنامچه. قرارداد و شرطنامه و پیمان نامه و صلح نامه. ( ناظم الاطباء ). ورقه ای که در آن شرایط پیمان را نویسند و امضا و مهر کنند. پیمان نامه. ( فرهنگ فارسی معین ). بعربی آن را کتاب العهد و کتاب المیثاق گویند. ( آنندراج ). عهد. وثیقة. وِصر. ( از منتهی الارب ) : اگر کس را بجویند و این عهدنامه بستانند و بنزدیک وی [ امیر محمود ] برند از عهده این جواب چون توان بیرون آمد؟ ( تاریخ بیهقی ص 131 ). پس خدای تعالی فرشته را فرمود تا عهدنامه نوشت ، چون ازنوشتن فارغ شدند ندا آمد آن فرشته را تا آن عهدنامه را در دهان گرفت. ( قصص الانبیاء ص 20 ). این سنگ همانجاباشد تا روز قیامت و دیگرباره آن سنگ را فرشته گردانند و آن عهدنامه را باز کنند. ( قصص الانبیاء ص 21 ).
عهدنامه وفات زیر پر است
گنجنامه بقات در منقار.
خاقانی.
ای جهان داوری که دوران را
عهدنامه بقا فرستادی.
خاقانی.
درخواه کردند که میانه ایشان کتابی و عهدنامه ای باشد. ( تاریخ قم ص 253 ). || ضمان نامه. زنهارنامه. خط امان : بصلح اجابت کرد بدان شرط که هارون او را عهدنامه ای فرستد. ( تاریخ بیهقی ص 423 ). || قرارداد. موافقت نامه. قبولی نامه : تا آن مدت کبیسه نکرده بودند ومردمان هم بر آن میرفتند تا بروزگار اردشیر پاپکان که او کبیسه کرد و جشن بزرگ داشت و عهدنامه بنوشت و آن روز را نوروز بخواند. ( نوروزنامه ).