کشاندن
فارسی به انگلیسی
draw, lead, outreach
فارسی به عربی
عائق
مترادف و متضاد
کاویدن، کشیدن، کشاندن، بزور کشیدن، سخت کشیدن، لاروبی کردن، با تور گرفتن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) کشاند خواهد کشاند بکشان کشاننده کشانده ) کشیدن : ( همان که شوق طوافش مرا بطوفان داد به نیم جذبه کشاند ز ورطه ام بکنار ) . ( عرفی )
لغت نامه دهخدا
کشاندن. [ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص ) کشیدن. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به کشیدن شود. || کش آوردن. ( یادداشت مؤلف ). || منجر ساختن. ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
چیزی یا کسی را به طرفی کشیدن و بردن.
واژه نامه بختیاریکا
تُر کَش کردن
کلمات دیگر: