struggle, contention
کشاکش
فارسی به انگلیسی
conflict, struggle, tension, thick, throe, turmoil
فارسی به عربی
کفاح , نزاع
مترادف و متضاد
نبرد، برخورد، ستیزه، ضدیت، نا سازگاری، تضاد، کشمکش، مناقشه، مغایرت، کشاکش
نزاع، تقلا، ستیزه، دعوا، کشاکش، سعی بلیغ
مبارزه، کشمکش، کشاکش، تنازع
فرهنگ فارسی
بهرطرف کشیدن، ا هرطرف کشیدن، پی درپی کشیدن، باین طرف و آن طرف بردن، وکنایه ازغم والم وگرفتاری وحوادث روزگار
۱ - ( اسم ) از هر سو کشیدن و بردن و آوردن : ( مرد باید که در کشا کش دهر سگ زیرین آسیا باشد ) . ( سعدی ) ۲ - خوشی و نا خوشی غم و شادی . ۳ - امر و نهی
۱ - ( اسم ) از هر سو کشیدن و بردن و آوردن : ( مرد باید که در کشا کش دهر سگ زیرین آسیا باشد ) . ( سعدی ) ۲ - خوشی و نا خوشی غم و شادی . ۳ - امر و نهی
فرهنگ معین
(کَ کَ ) (اِمر. ) ۱ - به هر طرف کشیده شدن . ۲ - کنایه از: گرفتاری و حوادث .
لغت نامه دهخدا
کشاکش. [ ک َ/ ک ِ ک َ / ک ِ ] ( اِمص مرکب ) کشش. جذب. جلب. ( ناظم الاطباء ). کشش پیاپی. ( یادداشت مؤلف ). کششهای متعاقب و بردن و آوردن. ( برهان ). از هر سو کشیدن. پیاپی کشیدن و بردن و آوردن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
ریش تو در کشاکش آن گنده پیر شلف
سبلت بدست آن جلب کون فروش شنگ.
نه گرد خانه بدوشم نه خاک دامنگیر.
آتش سودای او جانم در آتش می کشد.
بدسگالت چون کمان گاه کشاکش در نفیر.
همی بعالم علوی رود ز عالم پست.
خس پندارد که این کشاکش با اوست.
بیکدمی دو سه ناچار بر زمین افتد.
دل چو نعل اندر آتش اندازد
عرش را در کشاکش اندازد.
|| آمدوشد. آمدورفت :
چرخ نارنج گون چو بازیچه
در کف هفت طفل جان شکر است
به دو خیط ملون شب و روز
در کشاکش بسان بادفر است.
- کشاکش دهر ؛ سختی های روزگار. ریب الزمان. کشمکشهای زمانه :
مرد باید که در کشاکش دهر
سنگ زیرین آسیا باشد.
ریش تو در کشاکش آن گنده پیر شلف
سبلت بدست آن جلب کون فروش شنگ.
سوزنی.
فتاده ام به طلسم کشاکش تقدیرنه گرد خانه بدوشم نه خاک دامنگیر.
خاقانی.
هرزمانم عشق ماهی در کشاکش می کشدآتش سودای او جانم در آتش می کشد.
عطار.
کار تو چون تیر باد از جاه سلطان تا بودبدسگالت چون کمان گاه کشاکش در نفیر.
سیف اسفرنگ.
اگر جواهر ارواح در کشاکش نزع همی بعالم علوی رود ز عالم پست.
سعدی.
دریا بوجود خویش موجی داردخس پندارد که این کشاکش با اوست.
واعظ قزوینی.
اگر خسی بهوا رفت از کشاکش بادبیکدمی دو سه ناچار بر زمین افتد.
واعظ قزوینی.
|| اضطراب. آشفتگی. پریشانی. ( ناظم الاطباء ). پریشان خاطری. سختی حالت. ( یادداشت مؤلف ) : بوسهل کنکش کدخدایش را کشاکشها افتاد و مصادره ها داد. ( تاریخ بیهقی ).دل چو نعل اندر آتش اندازد
عرش را در کشاکش اندازد.
اوحدی.
|| فرمایش و فرمودنهای پی درپی و تازه به تازه. ( برهان ). فرمایشهای پیوسته و متوالی و پی درپی. ( ناظم الاطباء ). فرمان ها و امر و نهی بسیار. دستورهای پشت سرهم : پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان یعنی گویان انا و انا الیه راجعون. ( تاریخ بیهقی ). || ستیزه. مناقشه. گیرودار. هنگامه.غوغا. جنگ. جدال. نبرد. پیکار. ( ناظم الاطباء ).|| آمدوشد. آمدورفت :
چرخ نارنج گون چو بازیچه
در کف هفت طفل جان شکر است
به دو خیط ملون شب و روز
در کشاکش بسان بادفر است.
خاقانی.
|| خدعه. فریب. اغوا. || اندوه. غم بسیار. سختی. || خوشی و ناخوشی. خوشی و ناشادمانی. ( ناظم الاطباء ). || کشمکش.- کشاکش دهر ؛ سختی های روزگار. ریب الزمان. کشمکشهای زمانه :
مرد باید که در کشاکش دهر
سنگ زیرین آسیا باشد.
سعدی.
کشاکش . [ ک َ/ ک ِ ک َ / ک ِ ] (اِمص مرکب ) کشش . جذب . جلب . (ناظم الاطباء). کشش پیاپی . (یادداشت مؤلف ). کششهای متعاقب و بردن و آوردن . (برهان ). از هر سو کشیدن . پیاپی کشیدن و بردن و آوردن . (فرهنگ فارسی معین ) :
ریش تو در کشاکش آن گنده پیر شلف
سبلت بدست آن جلب کون فروش شنگ .
فتاده ام به طلسم کشاکش تقدیر
نه گرد خانه بدوشم نه خاک دامنگیر.
هرزمانم عشق ماهی در کشاکش می کشد
آتش سودای او جانم در آتش می کشد.
کار تو چون تیر باد از جاه سلطان تا بود
بدسگالت چون کمان گاه کشاکش در نفیر.
اگر جواهر ارواح در کشاکش نزع
همی بعالم علوی رود ز عالم پست .
دریا بوجود خویش موجی دارد
خس پندارد که این کشاکش با اوست .
اگر خسی بهوا رفت از کشاکش باد
بیکدمی دو سه ناچار بر زمین افتد.
|| اضطراب . آشفتگی . پریشانی . (ناظم الاطباء). پریشان خاطری . سختی حالت . (یادداشت مؤلف ) : بوسهل کنکش کدخدایش را کشاکشها افتاد و مصادره ها داد. (تاریخ بیهقی ).
دل چو نعل اندر آتش اندازد
عرش را در کشاکش اندازد.
|| فرمایش و فرمودنهای پی درپی و تازه به تازه . (برهان ). فرمایشهای پیوسته و متوالی و پی درپی . (ناظم الاطباء). فرمان ها و امر و نهی بسیار. دستورهای پشت سرهم : پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان یعنی گویان انا ﷲ و انا الیه راجعون . (تاریخ بیهقی ). || ستیزه . مناقشه . گیرودار. هنگامه .غوغا. جنگ . جدال . نبرد. پیکار. (ناظم الاطباء).
|| آمدوشد. آمدورفت :
چرخ نارنج گون چو بازیچه
در کف هفت طفل جان شکر است
به دو خیط ملون شب و روز
در کشاکش بسان بادفر است .
|| خدعه . فریب . اغوا. || اندوه . غم بسیار. سختی . || خوشی و ناخوشی . خوشی و ناشادمانی . (ناظم الاطباء). || کشمکش .
- کشاکش دهر ؛ سختی های روزگار. ریب الزمان . کشمکشهای زمانه :
مرد باید که در کشاکش دهر
سنگ زیرین آسیا باشد.
ریش تو در کشاکش آن گنده پیر شلف
سبلت بدست آن جلب کون فروش شنگ .
سوزنی .
فتاده ام به طلسم کشاکش تقدیر
نه گرد خانه بدوشم نه خاک دامنگیر.
خاقانی .
هرزمانم عشق ماهی در کشاکش می کشد
آتش سودای او جانم در آتش می کشد.
عطار.
کار تو چون تیر باد از جاه سلطان تا بود
بدسگالت چون کمان گاه کشاکش در نفیر.
سیف اسفرنگ .
اگر جواهر ارواح در کشاکش نزع
همی بعالم علوی رود ز عالم پست .
سعدی .
دریا بوجود خویش موجی دارد
خس پندارد که این کشاکش با اوست .
واعظ قزوینی .
اگر خسی بهوا رفت از کشاکش باد
بیکدمی دو سه ناچار بر زمین افتد.
واعظ قزوینی .
|| اضطراب . آشفتگی . پریشانی . (ناظم الاطباء). پریشان خاطری . سختی حالت . (یادداشت مؤلف ) : بوسهل کنکش کدخدایش را کشاکشها افتاد و مصادره ها داد. (تاریخ بیهقی ).
دل چو نعل اندر آتش اندازد
عرش را در کشاکش اندازد.
اوحدی .
|| فرمایش و فرمودنهای پی درپی و تازه به تازه . (برهان ). فرمایشهای پیوسته و متوالی و پی درپی . (ناظم الاطباء). فرمان ها و امر و نهی بسیار. دستورهای پشت سرهم : پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان یعنی گویان انا ﷲ و انا الیه راجعون . (تاریخ بیهقی ). || ستیزه . مناقشه . گیرودار. هنگامه .غوغا. جنگ . جدال . نبرد. پیکار. (ناظم الاطباء).
|| آمدوشد. آمدورفت :
چرخ نارنج گون چو بازیچه
در کف هفت طفل جان شکر است
به دو خیط ملون شب و روز
در کشاکش بسان بادفر است .
خاقانی .
|| خدعه . فریب . اغوا. || اندوه . غم بسیار. سختی . || خوشی و ناخوشی . خوشی و ناشادمانی . (ناظم الاطباء). || کشمکش .
- کشاکش دهر ؛ سختی های روزگار. ریب الزمان . کشمکشهای زمانه :
مرد باید که در کشاکش دهر
سنگ زیرین آسیا باشد.
سعدی .
فرهنگ عمید
۱. به هر طرف کشیدن، از هر طرف کشیدن.
۲. پی درپی کشیدن.
۳. به این طرف و آن طرف بردن.
۴. [مجاز] گرفتاری و حوادث: مرد باید که در کشاکش دهر / سنگ زیرین آسیا باشد (سعدی: لغت نامه: کشاکش ).
۲. پی درپی کشیدن.
۳. به این طرف و آن طرف بردن.
۴. [مجاز] گرفتاری و حوادث: مرد باید که در کشاکش دهر / سنگ زیرین آسیا باشد (سعدی: لغت نامه: کشاکش ).
پیشنهاد کاربران
حیص و بیص
کلمات دیگر: