کلمه جو
صفحه اصلی

شهوانی


مترادف شهوانی : شهوت پرست، شهوی، نفسانی

متضاد شهوانی : روحانی

فارسی به انگلیسی

brute, carnal, erotic, lascivious, lewd, libidinous, lustful, passionate, salacious, sensual, sensuous, sultry, voluptuous, fleshly, materials, steamy

sensual, carnal


brute, carnal, erotic, fleshly, lascivious, lewd, libidinous, lustful, materials, passionate, salacious, sensual, sensuous, sultry, voluptuous


فارسی به عربی

جسدی , داعر , عاطفی , فاسق , مقیة , وحشی

مترادف و متضاد

شهوت‌پرست، شهوی، نفسانی ≠ روحانی


lustihood (اسم)
شهوانی، شادمانی، سرچنگی

voluptuous (صفت)
شهوانی، خوش گذران، شهوت انگیز، شهوت پرست، شهوتران

salacious (صفت)
هرزه، شهوانی، شهوت پرست، شهوتران

red-blooded (صفت)
نیرومند، شهوانی

ruttish (صفت)
وحشی، شهوانی

randy (صفت)
زبان دراز، سرکش، بی تربیت، خشن، شهوانی، افسار گیسخته، گدای سمج و بی ادب

sensual (صفت)
نفسانی، جسمانی، شهوانی، هوس ران

carnal (صفت)
نفسانی، خون اشام، جسمانی، شهوانی، جسمی

brutal (صفت)
وحشی، بی رحم، حیوان صفت، جانور خوی، شهوانی

passionate (صفت)
سودایی، شهوانی، احساساتی، اتشی مزاج

lustful (صفت)
شهوانی

lecherous (صفت)
شهوانی، شهوت پرست

lascivious (صفت)
هرزه، شهوانی، شهوت انگیز

fulsome (صفت)
زشت، فراوان، زننده، مفصل، شهوانی، زیاد، پلید، اغراق امیز، تهوع اور

فرهنگ فارسی

ویژگی آنچه تمایل جنسی را برمی‌انگیزد یا مربوط به آن است


دارای شهوت، مردخواهان و آرزومند، هوس، شهوت
( صفت ) منسوب به شهوت آن چه از روی شهوت صورت گیرد . ۲ - صاحب شهوت دارای شهوت آرزومند . یا قوه شهوانی . قوه شهوت قوه شهویه مقابل قوه غضبانی .

فرهنگ معین

( ~ . ) (ص نسب . ) ۱ - آن چه که از روی شهوت باشد. ۲ - آرزومند.

لغت نامه دهخدا

شهوانی. [ ش َهَْ نی ی / نی ] ( از ع ، ص نسبی ) مرد خواهان و آرزومند.( از منتهی الارب ). بمعنی شهوان. ( از اقرب الموارد ). || هر چیز متعلق بشهوت. ( ناظم الاطباء ). منسوب بشهوت که بمعنی خواهش نفس و آرزوست. ( غیاث ) ( از آنندراج ). منسوب بشهوت. از شهوت. ( یادداشت مؤلف ).
- قوه شهوانی ؛ یکی از قوای ثلاثه آدمی است که بعقیده قدماءِ اطبا معدن آن کبد [ جگر ] است و کار او همه حاصل کردن لذات و گذاردن شهوات باشد. ( یادداشت مؤلف ) : یکی را... قوت شهوانی بر قوت عقل غالب گشته. ( کلیله و دمنه ).
گر از میدان شهوانی سوی ایوان عقل آئی
چو کیوان درزمان خود را بهفتم آسمان بینی.
سنائی.
|| شهوی. شدیدالشهوه. آرزوخواه. ( یادداشت مؤلف ). || هر چیز که از روی حرص و آز و هوا و هوس باشد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. مربوط به شهوت.
۲. شهوت انگیز.
۳. پرشهوت، نشان دهندۀ شهوت.

دانشنامه عمومی

(پهلوی) وَرَنی.


فرهنگستان زبان و ادب

{erotic} [علوم سلامت] ویژگی آنچه تمایل جنسی را برمی انگیزد یا مربوط به آن است

پیشنهاد کاربران

شهوی. [ ش َ وا ] ( ع ص ) مؤنث شَهْوان. ( منتهی الارب ) . زن خواهان و آرزومند جماع. ج، شَهاوی ̍. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . رجوع به شهوان شود.

تیزشهوت. [ ش َ وَ ] ( ص مرکب ) شوخ و شهوت پرست. ( ناظم الاطباء ) . سخت به گشن آمده. ماده که سخت خواهان نر است یا بعکس. هواس. طیط. مغتلم. مغتلمه :خروس ، حیوانی تیزشهوت است. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ) . رجوع به شهوت و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.


کلمات دیگر: