کلمه جو
صفحه اصلی

زجاج


مترادف زجاج : آبگینه، بلور، شیشه

فارسی به انگلیسی

glass


عربی به فارسی

شيشه , ابگينه , ليوان , گيلا س , جام , استکان , ايينه , شيشه دوربين , شيشه ذره بين , عدسي , شيشه الا ت , الت شيشه اي , عينک , شيشه گرفتن , عينک دار کردن , شيشه اي کردن , صيقلي کردن


مترادف و متضاد

آبگینه، بلور، شیشه


فرهنگ فارسی

ابو اسحاق ابراهیم بن محمد سری نحوی حنبلی ( ف . ۳۱ ه . ق . / ۹۲۳ م . ) . وی در آغاز کار شغل شیشه گری داشت و سپس نزد مبرد بتحصیل پرداخت و از ایمه نحو و لغت گردید و قاسم ابن سلیمان را تعلیم داد و منشی و وزیر او گردید . او راست : کتاب النحو که نسخه خطی آن در قاهره است معانی القران و امالی .
شیشه، آبگینه، یک قطعه آن زجاجه، شیشه گر، آبگینه ساز
( اسم ) شیشه آبگینه .
اسحاق شیخ ابو القاسم عبد الرحمن زجاجی

فرهنگ معین

(زُ ) [ ع . ] (اِ. ) شیشه .

لغت نامه دهخدا

زجاج . [ زَ ] (ع اِ) قطرب در مثلثات زجاج را به معنی دانه ٔ میخک آورده است . (تاج العروس ). میخک . (از اقرب الموارد) (از المعجم الوسیط) (از البستان ).


زجاج . [ زَ / زُ / زِ ] (ع اِ) آبگینه ، زجاجة یکی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آبگینه که بهندی آنرا کاج گویند. (غیاث اللغات ). آبگینه و شیشه . (ناظم الاطباء). آبگینه است و هر سه حرکت در «ز» جایز است جز آنکه با کسر کمتر آید. (از تاج العروس ). گویند: لایقاس الصخور بالزجاج و الا الخرصان بالزجاج ؛ یعنی سنگ و آبگینه ، و کعب و پیکان را با هم نتوان سنجید. (از اساس البلاغة). جسمی است سخت و شکننده و شفاف که از سنگ و قلیا ساخته میشود و در تداول عامه قزاز نام دارد. (ازمحیط المحیط). آبگینه . (نصاب ). آبگینه و آبگینه ها. (کنزاللغة). آبگینه ، واحده زجاجة. (از مهذب الاسماء).در تداول عامه ٔ مصر آنرا قزاز نامند. (از قاموس عصری ، عربی - انگلیسی ). بیرونی آرد: زجاج را به رومی بالت و بهندی کاج گویند. رازی گوید: طریق سوختن آبگینه آن است که او را گرم کنند در آتش و در آب بخار اندازند تا اجزای آن از هم جدا شود. گویند، در جوار کاشان (قاشان ) روستاییست از مضافات آن که بنام قهروت معروف است و در آن موضع گیاهیست که نبات آن در روی زمین گسترده شود، و از آن در آن موضع آبگینه ٔ خام سازند و این آبگینه در غایت صفوت و لطافت بود و از نبات اوطائفه ای بنزدیک من آوردند و چنان گفتند که او را درانواع معالجات بکار برند. (از ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ). و در الجماهر آرد: پارسیان آغاز ساختن شیشه را درایام فریدون میدانند و آنرا به رومی ایوی لوسیس و بسریانی زغزوغتا گویند و زجاج گویا معرب اخیر است . زجاج را از سنگ معروف شیشه یا از رمل و قلیا میسازند و آنقدر در آتش مینهند تا شفاف و سخت شود. بگمان من ، در دانه های سنگریزه گوهرهایی است و از میان آنها تنها همین گوهر بلوری و شفاف است که با کمک قلیا و پس از مدتی طولانی بحال ذوب ماندن ، از دیگر گوهرها و اجزای سنگریزه جدا میگردد و شکل میگیرد. کف آبگینه را مسحقونیا و زبد الزجاج (کف آبگینه )، ماءالقواریر و ماءالزجاج نامند. دیسقوریدوس گوید: در فلسطین گیاهیست بنام حشیشة الزجاج که چون آنرا تر کنند و بر آبگینه مالند پلیدی و چرک آن ببرد. حمزه گوید: در قریه ٔ قهرود کاشان گیاهیست که بر زمین میگسترد، و سپس متحجر وشفاف و مانند آبگینه سفید میشود اما شکل آن مانند گیاهان است . حمزه گوید: من خود قطعه هایی از آن نوع زجاج دیده ام . بستانی آرد: زجاج را پیشینیان از کهن ترین زمان شناخته بودند اما زمان و مکان و چگونگی اکتشاف آن تاکنون بدقت معلوم نشده است . برخی بر آن شده اند که آبگینه را عبریان قدیم بکار می برده اند، بدلیل این که در سفر ایوب از تورات (ترجمه ٔ عربی ) سخن درباره ٔ حکمت چنین آمده : «لایعادلها الذهب و لا الزجاج ». (سفر ایوب 28:17). اما این استدلال خالی از اشکال نیست ، زیرا لفظ زجاج را نخستین کسی که تورات را از عبری به عربی برگردانده (کشیش ایرونیموس ) بکار برده و معلوم نیست که مترجم مزبور لفظ زجاج را بجای چه کلمه ای گذارده و کلمه ٔ اصلی به چه معنی بوده . شاید کلمه ٔ اصلی تنها بر یک گوهر درخشان دلالت داشته نه خصوص آبگینه . مؤید این سخن آن است که دیگر مترجمان تورات بجای زجاج ، الماس ، سنگ یمنی یا بلور و مانند آن بکار برده اند. بلینوس فینیقیان را مخترع آبگینه دانسته است . کهن ترین شیشه ٔ شفاف که تاکنون بدست آمده ظرفی است زردرنگ که صورت شیر و نام و القاب پادشاه آشور (سرحون )، برآن عمیقاً حفر شده است . این ظرف متعلق به 719 ق .م . و اکنون در موزه ٔ انگلستان محفوظ است . (از دائرةالمعارف بستانی ) :
صفای خاطر او منهی مسالک غیب
چنانکه منهی دیوان من صفای زجاج .

اثیرالدین اخسیکتی .


سحرگهی که ریاحین بناله ٔ دراج
فراز تخت زبرجد نهند جام زجاج .

(منسوب به مولوی ).


زجاج جوهرش سنگ آتشزنه است . و در همه ملکها باشد و کدورت و صفایش بصنعت سازنده تعلق دارد. و بهترین صانعان این جوهر در حلب اند. (نزهةالقلوب ج 2 چ لیدن ص 205).
چرا همی شکنی جان من ز سنگ دلی
دل ضعیف که باشد بنازکی چو زجاج .

حافظ.


رجوع به تذکره ٔ انطاکی ، جامع ابن بیطار، تحفه ٔ حکیم مؤمن ، مخزن الادویه ، الجماهر بیرونی ص 100 و 101 و نیز رجوع به زجاج ابیض ، زجاج فرعونی ، مینا، زجاج مصنوعی ، زجاج معدنی ، زجاجة، زجاجی ، زَجّاج ، زجاج ، زجاجیة، بلور، زبد الزجاج ، حشیشة الزجاج ، آبگینه ، شیشه ، قواریر و قارورة شود.
- بساط زجاج ؛ فرشی از شیشه :
چنان به عربده قلب عدو بهم شکند
که شیربچه گشایند بر بساط زجاج .

نظیری .


رجوع به زجاج شود.
- زجاج حیری ؛ نوعی زجاج (شیشه ) است . (از دزی ج 1 ص 581).
- زجاج رومی ؛ نوعی زجاج (شیشه ) است . (از دزی ج 1 ص 581).
- زجاج صوری ؛ نوعی زجاج (شیشه ) است . (از دزی ج 1 ص 581).
- زجاج مصری ؛ نوعی از آبگینه ٔ مصنوعی است . رجوع به الجماهر بیرونی ص 227 شود.
|| چیزی که بصورت قندیل از آبگینه ٔ سفید و شفاف سازند. (غیاث اللغات ). ج ِ زجاجة، بمعنی قندیل است . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة) :
آن زجاجی که ندارد نور جان
بول قاروره ست قندیلش مخوان .

مولوی (مثنوی ).


جسمشان مشکوة دان جانشان زجاج
تافته بر عرش و افلاک این سراج .

مولوی (مثنوی ).


زجاج راست ز مصباح روشنی همه وقت
وجود اوست چو مصباح و کائنات زجاج .

سروش .


|| شیشه ای که در آن عرق پر کنند. (از غیاث اللغات ). قواریر(ج ِ قارورة: بطری ). (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). قواریر است ، واحد آن زجاجة. (از متن اللغة) :
لطف تو از قهر تو پیدا چو آب اندر زجاج
عفو تو در خشم تو پنهان چو مغز اندر عظام .

انوری .



زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) (ابراهیم ) ابواسحاق ، شیخ ابوالقاسم عبدالرحمان زجاجی . (از منتهی الارب ). لقب یکی از ائمه ٔ نحو است ، و صاحب لب الالباب نوشته که امام مذکور ساکن زجاجه بود که دهی است به صعید مصر. (از غیاث اللغات ). ابواسحاق زجاج ، از علماء نحو است . (ناظم الاطباء). لقب دانشمندی است نحوی . (منتخب اللغات ). ابراهیم بن سری بن سهل مکنی به ابواسحاق ، از نحویان و صاحب کتاب معانی القرآن است . از مبرد و ثعلب روایت دارد. وی در آغاز پیشه ٔ شیشه گری و آبگینه تراشی داشت سپس آنرا رها کرد و به آموختن ادبیات پرداخت . در 311 هَ . ق . ببغداد درگذشت . (از تاج العروس ). او اقدم اصحاب مبرد و معلم اولاد معتضد خلیفه بود. وفات او سال 310 است . از علمای نحو و لغت است و از کتب اوست : کتاب معانی القرآن ، کتاب الاشتقاق ، کتاب القوافی ، کتاب العروض ، کتاب الفرق ، کتاب خلق الانسان ، کتاب خلق الفرس ، کتاب مختصر نحو، کتاب فعلت و افتعلت ، کتاب ما ینصرف ، کتاب شرح ابیات سیبویه و کتاب ما فسره من جام المنطق . سمعانی آرد: ابواسحاق ابراهیم بن سری ، مردی دارای فضل ، خوش عقیده و صاحب مصنفات خوب در ادبیات است . کتاب معانی القرآن را نوشت و علی بن عبداﷲبن مغیره ٔ جوهری و دیگران از او نقل کنند. وی گوید من پیشه ام آبگینه تراشی بود. هوای آموختن نحو بر سرم افتاد و بخدمت مبرد شتافتم . مبرد را رسم آن بود که برایگان چیزی نمیآموخت و فقط به اندازه ٔاجرتی که دریافت میداشت ، تعلیم میکرد، از این رو، من که به نزد او رفتم نخست از پیشه ام پرسید من گفتم پیشه ام شیشه گریست و روزانه یک درهم و نیم یا یک درهم ودو دانگ بدست می آورم ، از تو می خواهم که در کار تعلیم من بکوشی و در برابر، من متعهد میشوم تا پایان عمرروزی یک درهم بتو بپردازم . مبرد با این شرط به تعلیم من پرداخت و من پیوسته ملازم او بودم . همه ٔ این داستان را خطیب در تاریخ بغداد آورده است . زجاج در 311 در بغداد وفات یافت . (از انساب سمعانی ) :
پر فایده خلقی ز دو گونه سخن تو
چون معنی زجاج و چو تفسیر مقاتل .

سنائی .


نیز رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 47، معجم المطبوعات ، نامه ٔ دانشوران ج 5 ص 122، فهرست ابن ندیم ، المعجم فی معاییر اشعار العجم ، تاریخ تمدن جرجی زیدان چ 1 ج 3 ص ، تاریخ الخلفاء ص 256 و اعلام زرکلی ج 1 ص 33 شود. در حاشیه ٔ کتاب اخیر همان صفحه ، مدارک زیر نیز برای ترجمه ٔ زجاج ثبت شده : نزهة الالباء ص 308، انباء الرواة ج 1 ص 159، آداب اللغة ج 2 ص 181، تاریخ بغداد ج 6 ص 89 و ابن خلکان ج 1 ص 11. و در حاشیه ٔ معجم المطبوعات به مدارک زیر نیز ارجاع شده : بغیة الوعاة ص 179، روضات الجنات ج 1 ص 44، مفتاح السعادة ج 1 ص 134 و الانباری ص 307. رجوع به ابراهیم بن محمد و ابواسحاق در این لغت نامه شود.

زجاج. [ زِ ] ( ع اِ ) دندانهای پیشین ( انیاب ). ( از لسان العرب ). || زجاج الفحل ، دندان نیش شتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). انیاب فحل. ( از متن اللغة ). عضه الفحل بزجاجه ؛ یعنی با انیاب خود او را گاز گرفت. ( از اساس البلاغة ). زجاج فحل ؛ انیاب اوست. گفته اند: لها زجاج و لهاة فارض. ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

زجاج. [ زِ ] ( ع اِ ) ج ِ زُج ، بمعنی نوک آرنج : اتکأوا علی زجاج مرافقهم ؛ یعنی بر نوک آرنجهای خود تکیه دادند. ( از اساس البلاغه ). رجوع به زُج شود. || ج ِ زج ، بمعنی پیکان تیر :
و من یعص اطراف الزجاج فانه
یطیع العوالی رکبت کل لهذم .
زهیر ( از لسان العرب ).
|| ج ِزج ، بمعنی آهن بن نیزه :
کانوا فریقین یصعون الزجاج علی
قعس الکواهل فی الکتافها شمم.
زهیربن ابی سلمی ( شرح دیوان ص 158 ).
در بیت زیرج ِ زج الرمح است :
تباری مراخیها الزجاج کأنها
ضراء احست نباءةمن مکلب.
بیت مذکور از طفیل غنوی است ، و ضِراء بمعنی «سگها» است. ( از جمهرة ابن درید ج 3 ص 237 ). گویند: «لایقاس الصخور بالزج و لا الخرصان بالزجاج »؛ یعنی سنگ با آبگینه و کعب با پیکان برابری نکند. ( از اساس ). || ( بمجاز ) به معنی «نیزه ها» نیز بکار رفته از باب تسمیه کل به اسم جزء. ابوحنبل طائی گوید :
لقد بلانی علی ما کان من حدث
عند اختلاف زجاج القوم سیار.
( از اقرب الموارد )( از محیط المحیط ).

زجاج. [ زَ / زُ / زِ ] ( ع اِ ) آبگینه ، زجاجة یکی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). آبگینه که بهندی آنرا کاج گویند. ( غیاث اللغات ). آبگینه و شیشه. ( ناظم الاطباء ). آبگینه است و هر سه حرکت در «ز» جایز است جز آنکه با کسر کمتر آید. ( از تاج العروس ). گویند: لایقاس الصخور بالزجاج و الا الخرصان بالزجاج ؛ یعنی سنگ و آبگینه ، و کعب و پیکان را با هم نتوان سنجید. ( از اساس البلاغة ). جسمی است سخت و شکننده و شفاف که از سنگ و قلیا ساخته میشود و در تداول عامه قزاز نام دارد. ( ازمحیط المحیط ). آبگینه. ( نصاب ). آبگینه و آبگینه ها. ( کنزاللغة ). آبگینه ، واحده زجاجة. ( از مهذب الاسماء ).در تداول عامه مصر آنرا قزاز نامند. ( از قاموس عصری ، عربی - انگلیسی ). بیرونی آرد: زجاج را به رومی بالت و بهندی کاج گویند. رازی گوید: طریق سوختن آبگینه آن است که او را گرم کنند در آتش و در آب بخار اندازند تا اجزای آن از هم جدا شود. گویند، در جوار کاشان ( قاشان ) روستاییست از مضافات آن که بنام قهروت معروف است و در آن موضع گیاهیست که نبات آن در روی زمین گسترده شود، و از آن در آن موضع آبگینه خام سازند و این آبگینه در غایت صفوت و لطافت بود و از نبات اوطائفه ای بنزدیک من آوردند و چنان گفتند که او را درانواع معالجات بکار برند. ( از ترجمه صیدنه بیرونی ). و در الجماهر آرد: پارسیان آغاز ساختن شیشه را درایام فریدون میدانند و آنرا به رومی ایوی لوسیس و بسریانی زغزوغتا گویند و زجاج گویا معرب اخیر است. زجاج را از سنگ معروف شیشه یا از رمل و قلیا میسازند و آنقدر در آتش مینهند تا شفاف و سخت شود. بگمان من ، در دانه های سنگریزه گوهرهایی است و از میان آنها تنها همین گوهر بلوری و شفاف است که با کمک قلیا و پس از مدتی طولانی بحال ذوب ماندن ، از دیگر گوهرها و اجزای سنگریزه جدا میگردد و شکل میگیرد. کف آبگینه را مسحقونیا و زبد الزجاج ( کف آبگینه )، ماءالقواریر و ماءالزجاج نامند. دیسقوریدوس گوید: در فلسطین گیاهیست بنام حشیشة الزجاج که چون آنرا تر کنند و بر آبگینه مالند پلیدی و چرک آن ببرد. حمزه گوید: در قریه قهرود کاشان گیاهیست که بر زمین میگسترد، و سپس متحجر وشفاف و مانند آبگینه سفید میشود اما شکل آن مانند گیاهان است. حمزه گوید: من خود قطعه هایی از آن نوع زجاج دیده ام. بستانی آرد: زجاج را پیشینیان از کهن ترین زمان شناخته بودند اما زمان و مکان و چگونگی اکتشاف آن تاکنون بدقت معلوم نشده است. برخی بر آن شده اند که آبگینه را عبریان قدیم بکار می برده اند، بدلیل این که در سفر ایوب از تورات ( ترجمه عربی ) سخن درباره حکمت چنین آمده : «لایعادلها الذهب و لا الزجاج ». ( سفر ایوب 28:17 ). اما این استدلال خالی از اشکال نیست ، زیرا لفظ زجاج را نخستین کسی که تورات را از عبری به عربی برگردانده ( کشیش ایرونیموس ) بکار برده و معلوم نیست که مترجم مزبور لفظ زجاج را بجای چه کلمه ای گذارده و کلمه اصلی به چه معنی بوده. شاید کلمه اصلی تنها بر یک گوهر درخشان دلالت داشته نه خصوص آبگینه. مؤید این سخن آن است که دیگر مترجمان تورات بجای زجاج ، الماس ، سنگ یمنی یا بلور و مانند آن بکار برده اند. بلینوس فینیقیان را مخترع آبگینه دانسته است. کهن ترین شیشه شفاف که تاکنون بدست آمده ظرفی است زردرنگ که صورت شیر و نام و القاب پادشاه آشور ( سرحون )، برآن عمیقاً حفر شده است. این ظرف متعلق به 719 ق.م. و اکنون در موزه انگلستان محفوظ است. ( از دائرةالمعارف بستانی ) :

زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) احمدبن حسین ، مکنی به ابوبکر. از نحویان اواسط قرن چهارم هجری و همزمان المطیع ﷲ عباسی (334 - 363هَ . ق .) بود. (از ریحانة الادب از معجم الادبا ج 2 ص 236) (از قاموس الاعلام ترکی ).


زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) اسحاق بن محمدبن اسحاق . از راویان حدیث بود. ابونعمیم اصفهانی آرد: اسحاق از اهل عبادت بود و دیر زمانیست که درگذشته . از محمودبن فرج و طبقه ٔ او حدیث شنیده است . پدرم بواسطه ٔاو از محمودبن فرج از ابوعثمان ... از عکرمه از ابن عباس از پیغمبر (ص ) روایت کند. (از اخبار اصفهان ).


زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) جنیدبن محمد بغدادی ، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به زجاج . صاحب حبیب السیر آرد: در همین سال (296هَ . ق .) سید الطائفه شیخ ابوالقاسم جنیدبن محمد نهاوندی بغدادی از عالم انتقال نمود. لقبش قواریری و زجاج و خزاز است ، و او را قواریری و زجاج از آن گویند که پدروی آبگینه فروختی و چنانچه در تاریخ امام یافعی مذکور است شیخ جنید بعمل خز مشغولی مینمود لذا خزاز لقب یافت . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 289). رجوع به ریحانة الادب ، و جنید و قواریری در این لغت نامه شود.


زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) عیسی بن یعقوب بن جابر، مکنی به ابوموسی . وی از مردم بغداد و نابینا بود. ازابومکنس بن دینار روایت دارد و ابوبکر احمدبن ابراهیم بن شاذان از او نقل حدیث کند. (از انساب سمعانی ).


زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) محمدبن عیسی بن خالد، مکنی به ابوعبداﷲ. از راویان حدیث بود. ابونعیم اصفهانی آرد: زجاج از ثقات راویان و امام جامع بود. از عبیداﷲبن موسی و ابونعیم وناس و ابوعاصم و حسین بن حفص و محمدبن زیاد اصفهانی و موسی تبوذکی و یحیی بن حماد و فضل بن موفق روایت دارد. (از اخبار اصفهان ).


زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) محمدبن لیث . معلم فرزندان ناصرالدوله بود.ابن الندیم گوید: او را بموصل دیدم و کتابی از او نشناسم . رجوع به فهرست ابن الندیم چ قاهره ص 127 شود.


زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) یعقوب بن اسحاق ، مکنی به ابویوسف . از راویان حدیث بود. ابونعیم آرد: زجاج از مشایخ حدیث ، دیندار و پارسا بود، و در اصفهان و بغداد حدیث فراوان نوشت . ابومحمدبن حیان برای ما از او حدیث کند. (از اخبار اصفهان ).


زجاج . [ زَج ْ جا ] (ع ص ) آبگینه ساز. (آنندراج ) (منتهی الارب ). آبگینه گر. (مهذب الاسماء) (دهار). سازنده ٔ زجاج . (از تاج العروس ) (از متن اللغة) (از المعجم الوسیط) (از لسان العرب ) (از مصباح ). شیشه گر. (منتخب اللغات ). || آبگینه فروش . ج ، زجاجون .(مهذب الاسماء). فروشنده ٔ زجاج . (از معجم الوسیط).


زجاج . [ زِ ] (اِخ ) جاییست در دهناء. ذوالرمه گوید: «فظلت بأجماد الزجاج سواخطا» ؛ یعنی خران از ارتفاعات زمین خشمگین گردیدند (اَجماد، ج ِ جُمْد است بمعنی قسمت ضخیم و بلند زمین )، مقصود شاعر آن است که خران از خشکی علف زار خود در ارتفاعات زجاج خشمگین شدند. (از معجم البلدان ).


زجاج . [ زِ ] (ع اِ) ج ِ زُج ّ، بمعنی نوک آرنج : اتکأوا علی زجاج مرافقهم ؛ یعنی بر نوک آرنجهای خود تکیه دادند. (از اساس البلاغه ). رجوع به زُج ّ شود. || ج ِ زج ّ، بمعنی پیکان تیر :
و من یعص اطراف الزجاج فانه
یطیع العوالی رکبت کل لهذم .

زهیر (از لسان العرب ).


|| ج ِزج ّ، بمعنی آهن بن نیزه :
کانوا فریقین یصعون الزجاج علی
قعس الکواهل فی الکتافها شمم .

زهیربن ابی سلمی (شرح دیوان ص 158).


در بیت زیرج ِ زج ّ الرمح است :
تباری مراخیها الزجاج کأنها
ضراء احست نباءةمن مکلب .
بیت مذکور از طفیل غنوی است ، و ضِراء بمعنی «سگها» است . (از جمهرة ابن درید ج 3 ص 237). گویند: «لایقاس الصخور بالزج و لا الخرصان بالزجاج »؛ یعنی سنگ با آبگینه و کعب با پیکان برابری نکند. (از اساس ). || (بمجاز) به معنی «نیزه ها» نیز بکار رفته از باب تسمیه ٔ کل به اسم جزء. ابوحنبل طائی گوید :
لقد بلانی علی ما کان من حدث
عند اختلاف زجاج القوم سیار.

(از اقرب الموارد)(از محیط المحیط).



زجاج . [ زِ ] (ع اِ) دندانهای پیشین (انیاب ). (از لسان العرب ). || زجاج الفحل ، دندان نیش شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). انیاب فحل . (از متن اللغة). عضه الفحل بزجاجه ؛ یعنی با انیاب خود او را گاز گرفت . (از اساس البلاغة). زجاج فحل ؛ انیاب اوست . گفته اند: لها زجاج و لهاة فارض . (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).


فرهنگ عمید

شیشه، آبگینه.
= زج
شیشه گر، آبگینه ساز.

شیشه؛ آبگینه.


زج#NAME?


شیشه‌گر؛ آبگینه‌ساز.


جدول کلمات

آبگینه


کلمات دیگر: