کلمه جو
صفحه اصلی

رمز


مترادف رمز : استعاره، اشاره، ایما، سمبل، کنایه، نکته، نماد، نمون، راز، سر، فن، قلق، لم

برابر پارسی : راز، سربسته، نهفته

فارسی به انگلیسی

code, mystery, symbol, cipher, allusion, character

mystery, allusion, symbol


allusion, character, cipher, code, mystery, symbol


فارسی به عربی

خدعة , رمز , صفر , لغز

عربی به فارسی

رمز , رمزي کردن , برنامه , دستورالعملها , نشان , علا مت , نماد , اشاره , رقم , بصورت سمبل دراوردن , نشانه


مترادف و متضاد

secret (اسم)
سر، رمز، راز، دستگاه سری

mystery (اسم)
هنر، سر، شبیه، صنعت، حرفه، خفا، پیشه، رمز، معما، لغز، راز

token (اسم)
نشانی، نشان، نشانه، ژتون، رمز، یادبود، علامت، اجازه ورود، یادگار، یادگاری، علامت رمزی، کلمه رمزی، علامت مشخصه، بلیط ورود

sign (اسم)
اعلان، اثر، نشان، نشانه، صورت، علم، تابلو، رمز، علامت، ژست، ایت، امضاء، نشان گذاشتن

trick (اسم)
نیرنگ، حقه، رمز، حیله، خدعه، شیادی، بامبول، شعبده بازی، فوت و فن، لم

crypt (اسم)
سردابه، غار، رمز، دخمه، حفره غده ای

code (اسم)
برنامه، نظام نامه، رمز، قانون، دستورالعملها

riddle (اسم)
سرند، غربال، رمز، معما، چیستان، لغز، جدول معما

cipher (اسم)
رمز، حروف یا مهر رمزی، عدد صفر، صدر

symbol (اسم)
اشاره، نشان، علم، رقم، رمز، مظهر، نماد

enigma (اسم)
رمز، معما، چیستان، لغز، بیان مبهم

cryptogram (اسم)
رمز، پیام پنهانی، نوشته رمزی

استعاره، اشاره، ایما، سمبل، کنایه، نکته، نماد، نمون


راز، سر


فن، قلق، لم


۱. استعاره، اشاره، ایما، سمبل، کنایه، نکته، نماد، نمون
۲. راز، سر
۳. فن، قلق، لم


فرهنگ فارسی

ایمائ، اشاره بچیزی، رازنهفته، رموزجمع
۱ - ( مصدر ) پوشیده گفتن پوشیده نمودن بوسیله لب چشم ابرو دهن دست پا یا زبان موضوعی را فهماندن . ۲ - ( اسم ) ایمائ اشاره . ۳ - ( اسم ) راز نهفته سر . ۴ - نشانه مخصوصی که از آن مطلبی درک شود. ۵ - ( تصوف ) معنیی باطنی که مخزون در تحت کلام ظاهریست که غیر اهل را بدان دسترس نیست ( از لمع ۳۳۸ ) جمع رموز .
ابل رمز شتران فربه در شتر بمعنی چاق و فربه است و گویا مفرد آن ارمز باشد

فرهنگ معین

(رَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) پوشیده گفتن . ۲ - (اِمص . ) ایماء، اشاره . ۳ - (اِ. ) راز نهفته . ۴ - نشانه و علامت مخصوص .

لغت نامه دهخدا

رمز. [ رَ ] ( ع مص ) اشارت کردن به لب یا به ابرو یا به چشم. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). به لب یا به چشم یا به ابرو یا به دهن یا به دست یا به زبان اشارت کردن. ( منتهی الارب ). اشاره کردن به لبها یا چشم یا ابروان و یا دهان و ثعالبی در فقه اللغةآن را مختص به لب دانسته. ( از اقرب الموارد ). اشارت کردن پنهان. ( ترجمان القرآن ). اشارت کردن. ( از اقرب الموارد ). || کرشمه و غمزه کردن. ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || برآغالانیدن کسی را. ( منتهی الارب ). رَمَزان. ( از اقرب الموارد ). || پر کردن مشک را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گوسپندان را از راعی به جهت بد چرانیدن آن گرفتن و به راعی دیگر دادن. ( منتهی الارب ). ناراضی شدن از طرز چرانیدن چوپان گوسفندان راو سپردن آنها را به چوپان دیگر. ( از اقرب الموارد ). || جنبیدن و بر جای جنبیدن. ( منتهی الارب ). حرکت کردن. ( از لسان العرب ). رمازة. ( از متن اللغه )( از اقرب الموارد ). || نرفتن از گرانی و فربهی : هذه ناقة ترمز؛ ای لاتکاد تمشی من ثقلها و سمنها. ( منتهی الارب ). رمازة. ( اقرب الموارد ). || لاغر شدن گوسفند. || با صوتی خفی و آهسته آواز دادن. ( از متن اللغة ). || حزم و دوراندیشی. ( از لسان العرب ) ( از ذیل اقرب الموارد ).

رمز. [ رَ / رُ / رَ م َ ] ( ع اِ ) اشاره یا ایماء. ج ، رموز. ( از اقرب الموارد ). اشارت به دست یا به چشم یا به ابرو یا به لب. ( دهار ). به لب یا چشم یا به ابرو یا به دهن یا به دست یا به زبان اشاره کردن. ( منتهی الارب ). اشاره یا کنایه است که در جمیع کتب مشرق زمین علی العموم و در کتاب مقدس علی الخصوص بسیار است و آن بر دو قسم است صریح و غیرصریح. ( قاموس کتاب مقدس ) : الاتکلم الناس ثلاثة ایام الا رمزاً. ( قرآن 41/3 ). اهل تمیز را اندک از بسیار کافی بود و رمزی در تقریر بر فضایل و مآثر وافی. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
دست بر سبلت نهادی در نوید
رمز، یعنی سوی سبلت بنگرید.
مولوی.
|| دقیقه. نکته. ( یادداشت مؤلف ). || راز. سِرّ. چیز نهفته میان دو یا چند کس که دیگری برآن آگاه نباشد. ( ناظم الاطباء ). سخنی یا مطلبی یا موضوعی میان دو یا چند کس که از دیگران پنهان و نهفته باشد :
قول مسیح آنکه گفت زی پدر خویش
می شوم این رمز بودپیش افاضل.
ناصرخسرو.

رمز. [ رَ ] (ع مص ) اشارت کردن به لب یا به ابرو یا به چشم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به لب یا به چشم یا به ابرو یا به دهن یا به دست یا به زبان اشارت کردن . (منتهی الارب ). اشاره کردن به لبها یا چشم یا ابروان و یا دهان و ثعالبی در فقه اللغةآن را مختص به لب دانسته . (از اقرب الموارد). اشارت کردن پنهان . (ترجمان القرآن ). اشارت کردن . (از اقرب الموارد). || کرشمه و غمزه کردن . (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || برآغالانیدن کسی را. (منتهی الارب ). رَمَزان . (از اقرب الموارد). || پر کردن مشک را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گوسپندان را از راعی به جهت بد چرانیدن آن گرفتن و به راعی دیگر دادن . (منتهی الارب ). ناراضی شدن از طرز چرانیدن چوپان گوسفندان راو سپردن آنها را به چوپان دیگر. (از اقرب الموارد). || جنبیدن و بر جای جنبیدن . (منتهی الارب ). حرکت کردن . (از لسان العرب ). رمازة. (از متن اللغه )(از اقرب الموارد). || نرفتن از گرانی و فربهی : هذه ناقة ترمز؛ ای لاتکاد تمشی من ثقلها و سمنها. (منتهی الارب ). رمازة. (اقرب الموارد). || لاغر شدن گوسفند. || با صوتی خفی و آهسته آواز دادن . (از متن اللغة). || حزم و دوراندیشی . (از لسان العرب ) (از ذیل اقرب الموارد).


رمز. [ رَ / رُ / رَ م َ ] (ع اِ) اشاره یا ایماء. ج ، رموز. (از اقرب الموارد). اشارت به دست یا به چشم یا به ابرو یا به لب . (دهار). به لب یا چشم یا به ابرو یا به دهن یا به دست یا به زبان اشاره کردن . (منتهی الارب ). اشاره یا کنایه است که در جمیع کتب مشرق زمین علی العموم و در کتاب مقدس علی الخصوص بسیار است و آن بر دو قسم است صریح و غیرصریح . (قاموس کتاب مقدس ) : الاتکلم الناس ثلاثة ایام الا رمزاً. (قرآن 41/3). اهل تمیز را اندک از بسیار کافی بود و رمزی در تقریر بر فضایل و مآثر وافی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
دست بر سبلت نهادی در نوید
رمز، یعنی سوی سبلت بنگرید.

مولوی .


|| دقیقه . نکته . (یادداشت مؤلف ). || راز. سِرّ. چیز نهفته میان دو یا چند کس که دیگری برآن آگاه نباشد. (ناظم الاطباء). سخنی یا مطلبی یا موضوعی میان دو یا چند کس که از دیگران پنهان و نهفته باشد :
قول مسیح آنکه گفت زی پدر خویش
می شوم این رمز بودپیش افاضل .

ناصرخسرو.


پی بدین رمز هر کسی نبرد
نبرد ره به قاف غیر عقاب .

مولوی .


میان عاشق و معشوق رمزی است
چه داند آنکه اشتر می چراند؟

؟


|| معما.
- برمز ؛ بمعما. بگونه ای که از دیگران پوشیده ماند. بیان کردن مقصود با سخنی و گفتاری یا نوشته ای که جز بر آن کس یا کسان که معهود است مخفی ماند : حکیمی برمز وانموده است که هیچکس را چشم عیب بین نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 97). نزدیک امیر مسعود سخت پوشیده و به خط خویش پوشیده برمز نبشت . (تاریخ بیهقی ص 117). بخط خویش پوشیده برمز و معما ملطفه نبشت . (تاریخ بیهقی ). بیان مقصود با نشانی ها و علائم قراردادی معهود. به وسیله ٔ علائم یا حروف و یا کلمات و اعداد یا اشکال و تصایر قراردادی معهود ادای مقصود کردن پنهان ماندن از دیگران را.
- تلگراف رمز ؛ تلگرافی که فرستنده با علائم و اعداد قراردادی مخابره کند و گیرنده به کمک کلید رمز آن را کشف سازد و به معنای مطلوب که بر دیگران پوشیده مانده است واقف شود.
- کلید رمز یا مفتاح رمز ؛ علائم و اعداد و کلمات یا تصاویر و اشکال قراردادی معهود میان دو یا چند کس که بدان بر نوشته یا مطلبی که خواهند از دیگران پوشیده ماند وقوف یابند. نهادن معانی اصلی را به جای علائم قراردادی که مطلب را آشکار سازد کشف اصطلاح کنند.
- مفتاح رمز ؛ کلید رمز.
|| نشانه . علامت . دال ّ. علامت اختصاری . علامت قراردادی : حرف «د» در کتب لغت و جغرافیا رمز است از «بلد». (لغت نامه ). حرف «د» در علم نجوم و تقویم رمز و نشانه ٔ برج اسد است . (لغت نامه ). حرف «د»در کتب حدیث رمز است ابی داود صاحب سنن را. (لغت نامه ).

رمز. [ رُ ] (ع ص ، اِ) ابل رمز؛ شتران فربه . (منتهی الارب ). در شتر به معنی چاق و فربه است ، گویا مفرد آن ارمز باشد. (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. راز نهفته، آنچه پنهان و پوشیده است، سِر.
۲. نشانه هایی برای دادن اطلاعات، کد.
۳. اشاره به چیزی، ایما.
۴. (تصوف ) معنی باطنی کلام که تنها آگاهان بر آن وقوف دارند.

دانشنامه عمومی

رمز (به آلمانی: Remse) یک شهر در آلمان است که در Zwickau (district) واقع شده است. رمز ۱٬۹۴۲ نفر جمعیت دارد.

دانشنامه آزاد فارسی

رَمْز (codon)
(یا: کدون) در ژنتیک، گروه های سه تایی بازها در یک مولکول دی اِن اِی یا آراِن اِی. این گروه جای اسید آمینۀ خاصی را در فرآیند ساخت پروتئین (پلی پتید) تعیین می کند. رمزگان ژنتیکی ۶۴ رمز دارد.

فرهنگستان زبان و ادب

{cipher} [رمزشناسی] خوارزمی/ الگوریتمی برای تبدیل متن اصلی به متن رمزی شده به نحوی که برای گیرندۀ غیرمجاز غیرقابل درک باشد متـ . رمزگذاری خوارزمی، رمزگذاری الگوریتمی encryption algorithm
{code} [عمومی] مجموعه ای از نشانه های قراردادی برای بیان و انتقال نوعی از اطلاعات متـ . شناسه 4 * معادل "شناسه" برای مواردی انتخاب شده است که منظور ممتاز یا مشخص کردن چیزی باشد.
{symbol} [عمومی، هنرهای تجسمی] نشانه ای که نمایانگر معنایی پنهان باشد متـ . نماد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نوعی کنایه ، دارای خفا را رمز گویند.
قدما کنایه را از نظر وضوح و خفا، قلت و کثرت وسائط و سرعت یا کندی انتقال از مکنی به، به مکنی عنه به « ایماء »، « تلویح » و «رمز» تقسیم کرده اند. در «رمز» معنا مبهم و فهمیدن آن غالبا غیرممکن است؛ مگر این که کسی معنای آن را به ما بگوید. وسائط در آن نیز خفی است؛ به طوری که می توان گفت اصلا نمی توانیم وسائط را دریابیم و در نتیجه، انتقال از معنای ظاهر به باطن دشوار و گاهی غیرممکن است. به هر حال فهم مکنی عنه، دیریاب است؛ لذا رمز را یک نشانه و یک لغت باید تلقی کنیم و معنای آن را بیاموزیم. در این باره عریض القفا به معنای کودن را مثال زده اند. عریض القفا یعنی کسی که پشت سرش پهن یا صاف باشد؛ اما دقیقا معلوم نیست چرا چنین امری را نشانه بلاهت می دانستند. شاید کودن را کسی می پنداشتند که به سر او می زنند و آن قدر به سر او زده اند که پشت سرش پهن و صاف شده است.
نمونه قرآنی
از قرآن نیز آیه شریفه (احل لکم لیلة الصیام الرفث الی نسآئکم) را مثال آورده اند، که «رفث» به معنای گفتار زشت و با فرض این که شرایط رمز را دارد کنایه از جماع آورده شده است. و در آیه شریفه (وقالوا لجلودهم لم شهدتم علینا) «جلودهم» کنایه از «فروجهم» و ممکن است رمز باشد.

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
«رَمْز» در اصل، اشاره کردن با لب ها را گویند، به صدای آهسته نیز «رَمْز» گفته می شود; این واژه در گفتگوهای معمولی، معنای وسیع تری پیدا کرده و به هر سخن و اشاره و نشانه ای که مطلبی را مخفیانه یا به طور غیر صریح، برساند، رمز می گویند.
اشاره. راغب گوید: رمز اشاره است با لب و نیز به معنی صوت خفی است و غمز اشاره با ابرو است و هر کلام را که مانند اشاره باشد رمز گویند در مجمع گفته: رمز اشاره است با لب و گاهی در اشاره با ابر و چشم و دست به کار می‏رود ولی اوّلی اغلب است معنی این آیه و تفصیل آن در «زکریا» خواهد آمد انشاءاللّه. کلمه رمز فقط یکبار در قرآن یافته است.

واژه نامه بختیاریکا

تیرنِشُو

جدول کلمات

راز

پیشنهاد کاربران

اشارت

گذرواژه

گذر شمار

پنهانی

کُد


کلمات دیگر: