کلمه جو
صفحه اصلی

رغم


برابر پارسی : وارون، برابر

فارسی به انگلیسی

spite, reluctance

فرهنگ فارسی

غلبه کردن، مقهورساختن، خواروحقیرکردن، بخاک، آلودن، کاری برعکس کردن، خلاف میل کسی رفتارکردن
( اسم ) ۱ - ( مصدر ) بخاک آلودن بینی . ۲ - کاری را بر عکس کردن خلاف میل کسی عمل کردن . یا رغم انف کسی بر خلاف میل او . ۳ - ( اسم ) بخاک مالیدگی . ۴ - خواری . ۵ - کراهت .

فرهنگ معین

(رَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - برخلاف میل کسی عمل کردن . ۲ - غلبه کردن ، به خاک مالیدن .

لغت نامه دهخدا

رغم. [ رَ ] ( ع اِمص ) سختی. || ناپسندی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کراهت. ( ناظم الاطباء ). || خاک آلودگی. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). خاک آلودگی و خاک آلود شدن .مرغمة. ( منتهی الارب ). رجوع به مرغمة شود. || خواری . ( ناظم الاطباء )( منتهی الارب ) ( دهار ). خواری و مذلت. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). || ( اِ ) خاک. || پوست. ( ناظم الاطباء ) منتهی الارب ).

رغم. [ رَ ] ( ع مص ) یا رُغم یا رِغم. کراهت داشتن چیزی را. ( ناظم الاطباء ). مکروه داشتن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || به کره و ناپسندی حقیر و خوار گردیدن : رغم انفی لله رغماً. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). به خاک رسیدن بینی و مقهور شدن. ( مصادر اللغه زوزنی ). || قادر بر انتصاف نشدن کسی. ( ناظم الاطباء ). || خاک آلود شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). به خاک مالیده شدن. به خاک آلوده شدن. ( یادداشت مؤلف ). || نگاه داشتن فروشدن آفتاب. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادراللغه زوزنی ). || پوست از درخت بازکردن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || خوار و ذلیل گردیدن. ( ناظم الاطباء ). خوار شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || برغم کسی کار کردن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). کینه گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ).

رغم. [ رُ ] ( ع اِمص ) یا رَغم یا رِغم. کراهت و ناپسندی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به رَغم شود.

رغم. [ رِ] ( ع اِ ) رُغم یا رَغم. رجوع به رَغم و رِغم شود.

رغم. [ رُ ] ( ع مص ) یا رِغم ، مصدر به معنی رَغم. ( ناظم الاطباء ). رجوع به رَغم در پنج معنی اول مصدری شود.

رغم. [ رَ غ َ ] ( ع مص ) یا رَغم. مصدر به معنی رَغم. ( ناظم الاطباء ). رجوع به رَغم در دو معنی اخیر مصدری شود. || به خاک آلودن بینی. ( ناظم الاطباء ). به خاک مالیدن بینی. به خاک آلودن بینی. ( یادداشت مؤلف ). خاک آلود کردن. ( دهار ). خلاف میل. ( یادداشت مؤلف ): فعلت ذلک علی رغمه ؛ این کار رابر خلاف میل او کردم. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).
- از رغم کسی ؛ بر خلاف میل او و برای مخالفت با او :
این شعر من از رغم عدو گفتم از ایرا
تا باد نجنبد نفتد میوه ز اشجار.
مسعودسعد.
بافته یاوه در آن مرغ گلین می کنند
تا شود از رغم من مرغ حکایت گزار.

رغم . [ رَ ] (ع اِمص ) سختی . || ناپسندی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کراهت . (ناظم الاطباء). || خاک آلودگی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خاک آلودگی و خاک آلود شدن .مرغمة. (منتهی الارب ). رجوع به مرغمة شود. || خواری . (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ) (دهار). خواری و مذلت . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || (اِ) خاک . || پوست . (ناظم الاطباء) منتهی الارب ).


رغم . [ رَ ] (ع مص ) یا رُغم یا رِغم . کراهت داشتن چیزی را. (ناظم الاطباء). مکروه داشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || به کره و ناپسندی حقیر و خوار گردیدن : رغم انفی لله رغماً. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). به خاک رسیدن بینی و مقهور شدن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). || قادر بر انتصاف نشدن کسی . (ناظم الاطباء). || خاک آلود شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). به خاک مالیده شدن . به خاک آلوده شدن . (یادداشت مؤلف ). || نگاه داشتن فروشدن آفتاب . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغه ٔ زوزنی ). || پوست از درخت بازکردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || خوار و ذلیل گردیدن . (ناظم الاطباء). خوار شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || برغم کسی کار کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). کینه گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ).


رغم . [ رَ غ َ ] (ع مص ) یا رَغم . مصدر به معنی رَغم . (ناظم الاطباء). رجوع به رَغم در دو معنی اخیر مصدری شود. || به خاک آلودن بینی . (ناظم الاطباء). به خاک مالیدن بینی . به خاک آلودن بینی . (یادداشت مؤلف ). خاک آلود کردن . (دهار). خلاف میل . (یادداشت مؤلف ): فعلت ذلک علی رغمه ؛ این کار رابر خلاف میل او کردم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
- از رغم کسی ؛ بر خلاف میل او و برای مخالفت با او :
این شعر من از رغم عدو گفتم از ایرا
تا باد نجنبد نفتد میوه ز اشجار.

مسعودسعد.


بافته یاوه در آن مرغ گلین می کنند
تا شود از رغم من مرغ حکایت گزار.

خاقانی .


- بر رغم ؛ بر خلاف میل . برای مخالفت . (یادداشت مؤلف ) :
ابر هزمان پیش روی آسمان بندد نقاب
آسمان بر رغم او در بوستان ظاهر شود.

منوچهری .


نگذاشت خواهد ایدرش بر رغم او صورتگرش
جز خاک هرگز کی خورد آن را که خاک آمد خورش .

ناصرخسرو.


- بر رغم انف ؛ برای بخاک مالیدن بینی . (یادداشت مؤلف ). بر خلاف میل :
برغم انف اعادی درازعمر بمان
که دزد دوست ندارد که پاسبان ماند.

سعدی .


- برغم کسی ؛ به عمد بر خلاف میل او. (لغت فرس اسدی چ پاول هورن ) :
بپیچددلم چون ز پنجه تنم
گشاید برغم دلم پنجه بند.

عسجدی (از اسدی ).


دو مرد پیک راست کردند با جامه ٔ پیکان که از بغداد آمده اند و نامه ٔ خلیفه آورده که حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و به سنگ باید کشت تا بار دیگر برغم خلفا هیچکس خلعت مصری نپوشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 183). اما در اعتقاد این مرد [ حسنک ] سخن می گویند بدانکه خلعت مصریان بستد برغم خلیفه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178).
گر تخم و بار من نبریدی برغم دیو
خرماستان شده ستی اکنون دیار من .

ناصرخسرو.


وین مرکب سرای بقا را برغم خصم
جل درکشیده پیش در او کشیده ام .

خاقانی .


او زلف را برغمم دایم شکست دارد
من دلشکسته زآنم کاندر شکست اویم .

خاقانی .


تا کی برغم کعبه نشینان عروس وار
چون کعبه سر ز شقه ٔ دیبا برآورم .

خاقانی .


گویی برغم جان فلک دست کاف و نون
گردونی از دو قطب درآویخت استوار.

خاقانی .


گر او هست دجال خلقت برغمش
ترا کم ز عیسی مریم ندارم .

خاقانی .


پیش آر ز دوستان تنی چند
خوش باش برغم دشمنی چند.

نظامی .


برغم دشمنم ای دوست سایه ای به سر آور
که موش کور نخواهد که آفتاب برآید.

سعدی .


برغم دشمن و اعجاب دوستان بادا
همیشه چشمه ٔ رزقت معین و بخت معین .

سعدی .


دامن خیمه برفکن دشمن و دوست گو ببین
کاین همه لطف می کند دوست برغم دشمنم .

سعدی .


همچوحافظ برغم مدعیان
شعر رندانه گفتنم هوس است .

حافظ.


- رغماً للانف فلان ؛ برای خاک آلود شدن بینی او. (یادداشت مؤلف ).
- رغم انف ؛ مخفف «برغم انف ». برای بخاک مالیدن بینی . (یادداشت مؤلف ) :
بوی ایشان رغم انف منکران
گرد عالم می رود پرده دران .

مولوی .


- رغم کسی ؛ مخفف «برغم انف کسی »؛ علی رغم او. برای بخاک مالیدن بینی او. برای مخالفت نمودن با او. (از یادداشت مؤلف ) :
گر نیی در بر من رغم ملامت گر من
هم سلامت بر من از تو سلامی برسد.

خاقانی .


به رغم سیاهان شه پیل بند
مزور همی خورد از آن گوسفند.

نظامی .


تو قبا میخواستی خصم از نبرد
رغم تو کرباس را شلوارکرد.

مولوی .


دلت خوش باد و چشم از بخت روشن
به کام دوستان و رغم دشمن .

سعدی .


شبی خواهم که مهمان من آیی
بکام دوستان و رغم دشمن .

سعدی .


- رغم یکی را کاری کردن ؛ برای مخالفت با وی آن کار را انجام دادن . (یادداشت مؤلف ) :
رغم مرا چون سرکه مکن چون به من رسی
رویی کزو به تنگ بریزد همی شکر.

فرخی .


به یقین دانم کآن ترک ستمکاره ٔ من
از پی رغم مرا آن کند و این نکند.

سوزنی .


یک من بدو گنج شایگان خر
رغم دل رایگان خوران را.

خاقانی .


- علی رغم ؛ برای به زمین مالیدن بینی کسی ، که کنایه است از خوار و ذلیل ساختن وی . (از یادداشت مؤلف ). بر رغم . بر خلاف میل کسی : همیشه این دولت بزرگ پاینده باد....علی رغم الاعداء. (تاریخ بیهقی ).
دوست بازآمدو دشمن به خصومت بنشست
باد نوروز علی رغم خزان بازآمد.

سعدی .


|| کاری برعکس کردن . (ناظم الاطباء). مجازاً به معنی کاری به عکس کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).

رغم . [ رِ] (ع اِ) رُغم یا رَغم . رجوع به رَغم و رِغم شود.


رغم . [ رُ ] (ع اِمص ) یا رَغم یا رِغم . کراهت و ناپسندی . (ناظم الاطباء). رجوع به رَغم شود.


رغم . [ رُ ] (ع مص ) یا رِغم ، مصدر به معنی رَغم . (ناظم الاطباء). رجوع به رَغم در پنج معنی اول مصدری شود.


رغم . [رَ ] (ع اِ) پوست . (ناظم الاطباء). ظرف . مقابل خالص .خیک روغن که آن را بیرون کرده باشند: این خیک رغم دررفته پانزده من روغن خالص دارد. (یادداشت مؤلف ).


فرهنگ عمید

خلاف میل کسی رفتار کردن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُرَاغَماً: غلبه ها بر موانع (از رَغام به فتح راء به معنای خاک نرم است ، و" رغم انف فلان رغما " معنایش این است که دماغ فلانی را به خاک مالید لذا عبارت "وَمَن یُهَاجِرْ فِی سَبِیلِ ﭐللَّهِ یَجِدْ فِی ﭐلْأَرْضِ مُرَاغَماً کَثِیراً وَسَعَةً "به این معنی است که : هر...
تکرار در قرآن: ۱(بار)

پیشنهاد کاربران

کراهت


برخلاف میل

میل ،
علی رغم : برخلاف میل


برابری کردن


کلمات دیگر: