کلمه جو
صفحه اصلی

رزاز


مترادف رزاز : برنج فروش، برنجکوب

فارسی به انگلیسی

rice merchant

مترادف و متضاد

برنج‌فروش، برنجکوب


فرهنگ فارسی

برنج فروش
( صفت ) ۱ - برنج کوب . ۲ - برنج فروش .
محمد بن عبیدالله از حسین بن فهد موصلی و جز او حدیث شنید و خطیب ابوبکر ازو روایت دارد .

فرهنگ معین

(رَ زّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - برنج کوب . ۲ - برنج - فروش .

لغت نامه دهخدا

رزاز. [ رَزْ زا ] (اِخ ) محمدبن عبیداﷲ. از حسین بن فهد موصلی و جز او حدیث شنید، وخطیب ابوبکر از او روایت دارد. (از لباب الانساب ).


رزاز. [ رَزْ زا ] (اِخ ) احمدبن محمدبن علویه رزاز جرجانی ،مکنی به ابوالعباس . وی از محمدبن غالب تمتام و ابوبکربن باغندی روایت کرد. و اسماعیل بن سوید خیاط و ابواسحاق مؤدب از او روایت دارند. (از لباب الانساب ).


رزاز. [ رَزْ زا ] (اِخ ) لقب ابوجعفربن بختری . (منتهی الارب ) (تاح العروس ج 4 ص 38).


رزاز. [رَزْ زا ] (ع ص ) برنج فروش . (ناظم الاطباء) (از لباب الانساب ) (از اقرب الموارد). کرنج فروش . (دهار). کسی که برنج (رُزّ) میفروشد. (فرهنگ نظام ). منسوب است به ارز که برنج باشد. (از انساب سمعانی ). || کسی که شلتوک را با دنگ کوفته برنج میسازد و رزازی کار برنجکوب است و این معنی مخصوص فارسی است . (فرهنگ نظام ). کسی که شالی را میکوبد و برنج را از پوست جداکرده سفید میکند. (ناظم الاطباء). برنج کوب . (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) :
گر به سجده آدمی بهتر شدی
دنگ هر رزاز پیغمبر شدی .

(از یادداشت مؤلف ).



رزاز. [رَزْ زا ] ( ع ص ) برنج فروش. ( ناظم الاطباء ) ( از لباب الانساب ) ( از اقرب الموارد ). کرنج فروش. ( دهار ). کسی که برنج ( رُزّ ) میفروشد. ( فرهنگ نظام ). منسوب است به ارز که برنج باشد. ( از انساب سمعانی ). || کسی که شلتوک را با دنگ کوفته برنج میسازد و رزازی کار برنجکوب است و این معنی مخصوص فارسی است. ( فرهنگ نظام ). کسی که شالی را میکوبد و برنج را از پوست جداکرده سفید میکند. ( ناظم الاطباء ). برنج کوب. ( از لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) :
گر به سجده آدمی بهتر شدی
دنگ هر رزاز پیغمبر شدی.
( از یادداشت مؤلف ).

رزاز. [ رَ ] ( ع اِ ) رصاص و قلعی. ( ناظم الاطباء ). قلعی است. ( منتهی الارب ). رصاص. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به رصاص و قلعی شود.

رزاز. [ رَزْ زا ] ( اِخ ) لقب ابوجعفربن بختری. ( منتهی الارب ) ( تاح العروس ج 4 ص 38 ).

رزاز. [ رَزْ زا ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن علویه رزاز جرجانی ،مکنی به ابوالعباس. وی از محمدبن غالب تمتام و ابوبکربن باغندی روایت کرد. و اسماعیل بن سوید خیاط و ابواسحاق مؤدب از او روایت دارند. ( از لباب الانساب ).

رزاز. [ رَزْ زا ] ( اِخ ) محمدبن عبیداﷲ. از حسین بن فهد موصلی و جز او حدیث شنید، وخطیب ابوبکر از او روایت دارد. ( از لباب الانساب ).

رزاز. [ رَ ] (ع اِ) رصاص و قلعی . (ناظم الاطباء). قلعی است . (منتهی الارب ). رصاص . (از اقرب الموارد). و رجوع به رصاص و قلعی شود.


فرهنگ عمید

برنج فروش.

دانشنامه عمومی

برنج کوب


جدول کلمات

رزاز


کلمات دیگر: