مترادف سپر انداختن : سپرافکندن، فرار کردن، رو به فرار نهادن، گریختن، تسلیم شدن
سپر انداختن
مترادف سپر انداختن : سپرافکندن، فرار کردن، رو به فرار نهادن، گریختن، تسلیم شدن
فارسی به انگلیسی
surrender, to throw up the sponge
مترادف و متضاد
سپرافکندن
فرار کردن، رو به فرار نهادن، گریختن
۱. سپرافکندن
۲. فرار کردن، رو به فرار نهادن، گریختن
۳. تسلیم شدن
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) انداختن سپر بر زمین . ۲ - ( مصدر ) هزیمت کردن گریختن . ۳ - عاجز شدن . ۴ - تسلیم شدن . یا سپر افکندن بر آب . زبون شدن فروتنی کردن .
لغت نامه دهخدا
سپر انداختن. [ س ِ پ َ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از تنزل و فروتنی نمودن. ( برهان ) :
چاره مغلوب نیست جز سپر انداختن
چون نتواند که روی درکشد از تیر او.
هم سفرانش سپر انداختند
بال شکستند و پر انداختند.
پیش چراغی سپر انداختن.
گر بکشی حاکمی ور بدهی زینهار.
روی بدیوار صبر چشم بتقدیر او.
با دو ابروی تو خود کس نکند پیشانی.
نه هر جای مرکب توان تاختن
که گه گه سپر باید انداختن.
وآنگه سپر انداختن از تیر بلایی.
چون سپر انداختن آفتاب
گشت زمین را سپر افکن بر آب.
چاره مغلوب نیست جز سپر انداختن
چون نتواند که روی درکشد از تیر او.
سعدی ( کلیات چ فروغی ص 267 بدایع ).
|| عاجز شدن. ( برهان ) ( شرفنامه ) : هم سفرانش سپر انداختند
بال شکستند و پر انداختند.
نظامی.
چند چو پروانه پر انداختن پیش چراغی سپر انداختن.
نظامی.
ما سپر انداختیم گردن تسلیم پیش گر بکشی حاکمی ور بدهی زینهار.
سعدی ( طیبات ).
با همه تدبیر خویش ماسپر انداختیم روی بدیوار صبر چشم بتقدیر او.
سعدی ( طیبات ).
سپر از غمزه مست تو بیندازد چرخ با دو ابروی تو خود کس نکند پیشانی.
نزاری قهستانی.
|| هزیمت کردن : نه هر جای مرکب توان تاختن
که گه گه سپر باید انداختن.
سعدی.
صاحبنظران لاف محبت نپسندندوآنگه سپر انداختن از تیر بلایی.
سعدی ( بدایع ).
|| غروب کردن. ( برهان ) ( شرفنامه ) : چون سپر انداختن آفتاب
گشت زمین را سپر افکن بر آب.
نظامی.
|| ننگ و عار. ( برهان ).پیشنهاد کاربران
تسلیم شدن
کلمات دیگر: