کلمه جو
صفحه اصلی

سجل


مترادف سجل : شناسنامه، کارت شناسایی، پیمان نامه، عهدنامه، حکم نامه، فتوای قاضی، حکم محکم، قباله مهردار، برات مهردار، چک دادوستد، کتاب عهود واحکام

برابر پارسی : زینهارنامه، نام و نشان

فارسی به انگلیسی

register, record, name and address, particulars

register, record


عربی به فارسی

شرح وقايع بترتيب تاريخ , تاريخچه , ثبت کردن وقايع , روزنامه درياپيمايي , گزارش روزانه سفرکشتي , سفرنامه , مدرک , سابقه , ضبط کردن , ثبت کردن , دفتر ثبت , ثبت امار , دستگاه تعديل گرما , پيچ دانگ صدا , ليست يا فهرست , نگاشتن , در دفتر وارد کردن , نشان دادن , منطبق کردن


نامنويسي کردن , ثبت نام کردن , عضويت دادن , درفهرست واردکردن , در صورت نوشتن , نام نويسي کردن (در هيلت منصفه)


مترادف و متضاد

پیمان‌نامه، عهدنامه


حکم‌نامه، فتوای قاضی، حکم محکم


قباله مهردار


برات مهردار


چک دادوستد


کتاب عهود واحکام


شناسنامه، کارت‌شناسایی


۱. شناسنامه، کارتشناسایی
۲. پیماننامه، عهدنامه
۳. حکمنامه، فتوای قاضی، حکم محکم
۴. قباله مهردار
۵. برات مهردار
۶. چک دادوستد
۷. کتاب عهود واحکام


فرهنگ فارسی

کتاب عهودواحکام، حکم وفتوای قاضی، عهدنامه، دفترچهای که در آن تولدونام ونشان وازدواج وطلاق، وفوت ثبت میشود
( اسم ) ۱ - عهد نامه . ۲ - نامه احکام. ۳ - نامه ای که قاضی در آن صورت دعاوی و حکم و اسناد را نویسد . ۴ - چک داد و ستد جمع : سجلات . ۵ - شناسنامه . یا سجل کون. صور جزئیه عینیه است که منطبع در موارد کونیه است عالم حوادث و زمانیات .
نام فرشته ایست

فرهنگ معین

(س جِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - دفتر احکام . ۲ - حکم و فتوای قاضی .۳ - در فارسی به معنای شناسنامه .

لغت نامه دهخدا

سجل. [ س َ ] ( ع مص ) ریختن آب را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || متصل خواندن سوره را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). متصل خواندن کتاب را، و از این معنی است حدیث ابن مسعود: افتتح سورة النساء فسجلها؛ یعنی آن را متصل خواند و آن از سجل است بمعنی جهت. ( ذیل اقرب الموارد ).

سجل. [ س َ ] ( اِ ) نام طعامی که از گوشت و آرد درست نمایند. ( آنندراج ).

سجل. [ س َ ] ( ع اِ ) دلو بزرگ با آب. سجال و سجول جمع آن است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دول بزرگ.( مهذب الاسماء ). دلو بزرگ که در آن آب باشد اندک یا بسیار و اگر خالی بود آن را سجل نگویند. ( اقرب الموارد ). || پستان بزرگ. || پری دلو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || ( ص ) جوانمرد. ( آنندراج ). مرد بخشنده. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) چک با مهر. ( منتهی الارب ).

سجل. [ س ِ ج ِل ل / س ِ ج ِ ] ( از ع ، اِ ) چک با مهر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث ) :
مشتری چک نویس قدر تو بس
که سعادت سجل آن چک تست.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 526 ).
|| نویسنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مرد بلغت حبشه.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || نامه. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( شرفنامه ) ( المعرب جوالیقی ). || زینهارنامه. ( ملخص اللغات ). || حکم. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( متن اللغة ) ( شرفنامه ) ( زمخشری ) ( دهار ). فتوی قاضی. ( ناظم الاطباء ). قباله شرعی. ( غیاث ) :
غیر نطق و غیر ایما و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل.
مولوی.
چو قاضی بفکرت نویسد سجل
نگردد ز دستاربندان خجل.
سعدی ( بوستان ).
|| عهد و پیمان و مانند آن. ( منتهی الارب ). عهد و پیمان. ج ، سجلات. ( آنندراج ). کتاب عهد. ( اقرب الموارد ) :
چون بخون خویشتن بستم سجل
هر سرشکی را گوایی یافتم.
عطار.
سجل دل بخون نبشتم و لیک
نیست یک تن گواه این سجلم.
عطار.
|| طومار. ( ناظم الاطباء ) :
قاصد بخشش جهان در دو قدم درنوشت
چرخ و زمین چون سجل هر دو بهم درنوشت.
خاقانی.
|| رقمزده. ثبت شده :
هر ثنایی که گفتم او را من
سجلست او بصدر دیوانم.
مسعودسعد ( دیوان چ رشید یاسمی ص 337 ).

سجل . [ س َ ] (اِ) نام طعامی که از گوشت و آرد درست نمایند. (آنندراج ).


سجل . [ س َ ] (ع اِ) دلو بزرگ با آب . سجال و سجول جمع آن است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دول بزرگ .(مهذب الاسماء). دلو بزرگ که در آن آب باشد اندک یا بسیار و اگر خالی بود آن را سجل نگویند. (اقرب الموارد). || پستان بزرگ . || پری دلو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || (ص ) جوانمرد. (آنندراج ). مرد بخشنده . (اقرب الموارد). || (اِ) چک با مهر. (منتهی الارب ).


سجل . [ س َ ] (ع مص ) ریختن آب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || متصل خواندن سوره را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). متصل خواندن کتاب را، و از این معنی است حدیث ابن مسعود: افتتح سورة النساء فسجلها؛ یعنی آن را متصل خواند و آن از سجل است بمعنی جهت . (ذیل اقرب الموارد).


سجل . [ س ِ ج ِل ل ] (اِخ ) نام فرشته ای است . (ترجمان القرآن ).


سجل . [ س ِ ج ِل ل ] (اِخ ) نام کاتب نبی (ص ). (منتهی الارب ). نام دبیری است از دبیران پیغامبر علیه الصلواة و السلام . (مهذب الاسماء). کاتب نبی (ص ). (المعرب جوالیقی ص 194).


سجل . [ س ِ ج ِل ل / س ِ ج ِ ] (از ع ، اِ) چک با مهر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) :
مشتری چک نویس قدر تو بس
که سعادت سجل آن چک تست .

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 526).


|| نویسنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد بلغت حبشه .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || نامه . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (شرفنامه ) (المعرب جوالیقی ). || زینهارنامه . (ملخص اللغات ). || حکم . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (متن اللغة) (شرفنامه ) (زمخشری ) (دهار). فتوی قاضی . (ناظم الاطباء). قباله ٔ شرعی . (غیاث ) :
غیر نطق و غیر ایما و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل .

مولوی .


چو قاضی بفکرت نویسد سجل
نگردد ز دستاربندان خجل .

سعدی (بوستان ).


|| عهد و پیمان و مانند آن . (منتهی الارب ). عهد و پیمان . ج ، سجلات . (آنندراج ). کتاب عهد. (اقرب الموارد) :
چون بخون خویشتن بستم سجل
هر سرشکی را گوایی یافتم .

عطار.


سجل دل بخون نبشتم و لیک
نیست یک تن گواه این سجلم .

عطار.


|| طومار. (ناظم الاطباء) :
قاصد بخشش جهان در دو قدم درنوشت
چرخ و زمین چون سجل هر دو بهم درنوشت .

خاقانی .


|| رقمزده . ثبت شده :
هر ثنایی که گفتم او را من
سجلست او بصدر دیوانم .

مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 337).


|| پیاده ٔ حاکم . (شرفنامه ). پیاده ٔ قاضی . ابومریم . رجوع به کلمات فوق شود. || شناسنامه . ورقه ٔ هویت . نوشته ای است که برای شناسایی شخص جهت توصیف و بیان احوالات شخصی فرد از طرف اداره ٔ آمار و ثبت احوال صادر میشود، و در آن تاریخ تولد و ذکر نام پدر و مادر و سایر خصوصیات بعدی از قبیل تاریخ ازدواج و فوت و اولاد در آن ثبت و ضبط میشود. نام و نشان . (فرهنگستان ). || نورده . || دفتر. || دفتر قضاوت و عدالت . || تصدیق نامه . دفتردار قاضی و یا خود قاضی . || دفتر حقوق و کارهای متعلق بعامه و جز آن . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. [منسوخ] دفترچه ای که در آن نام، نشان، تاریخ تولد، ازدواج، طلاق، و فوت ثبت می شود، سجل احوال، شناسنامه.
۲. حکم محکم.
۳. [قدیمی] عهدنامه.
۴. [قدیمی] حکم و فتوای قاضی.
۵. [قدیمی] دفتری که قاضی صورت دعاوی و اسناد و احکام را در آن بنویسد.
۶. [قدیمی] کتاب عهود و احکام.

دانشنامه عمومی

سجل (فیلم). سجل نام یک فیلم تلویزیونی ایرانی به کارگردانی احمد کاوری است که در سال ۱۳۸۹ تولید شده است.
تله فیلم سجل در شبکه یک سیما. وبسایت روزنامهٔ جام جم
فیلم های سینمایی آخر هفته تلویزیون. وبسایت مشرق نیوز
رحیم باطنی، صاحب یک گاوداری است. او به علت عدم پرداخت مالیات دچار مشکل می شود. رحیم که عازم حج است برای فرار از دست قانون به نام جعلی فرشاد عیوضی گذرنامه فراهم می کند. اما…

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سِّجِلِّ: طومار ("سجل" سنگی است که در قدیم بر آن مینوشتند ، ولی بعداًبه هر چیزی که بشود روی آن نوشت سجل گفته شده لذا در عبارت "کطی السجل للکتب" یعنی مثل پیچیدن چیزی که در آن چیزی نوشته شده باشد تا محفوظ بماند )
معنی سِجِّیلٍ: کلوخ - سنگ گِل(برخی گفته اند اصلش از سجین به معنی آتش است و برخی دیگر گفته اندهمان "سنگ گِل " فارسی بوده که بعدها عربی شده است . بعضی دیگر گفتهاند : این کلمه از سجل گرفته شده که به معنای کتاب است ، گویا که در آن سنگریزهها چیزی نوشته شده که مستلزم ع...
تکرار در قرآن: ۱(بار)
«سِجِلّ» (با کسر سین و جیم و تشدید لام) به معنای قطعه سنگ هایی است که روی آن می نوشتند; سپس به تمام اوراقی که مطالب را روی آن می نگارند، گفته شده است (مفردات راغب و قاموس).
باید توجّه داشت که در ترکیب جمله «کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ» احتمالاتی داده شده است، اما مناسب تر از همه آن است «طَیّ» که مصدر است به «سِجِلّ» که مفعول آن است اضافه شده و «لام» در «لِلْکُتُبِ» برای اضافه است یا برای بیان علت (دقت کنید).
«سَجل» (بر وزن سطل) به معنای دلو بزرگ است.
. راغب گوید: گفته شده سجل سنگی است که در آن چیزی نوشته شود سپس در صحیفه سجّل نامیده شده در مجمع نیز صحیفه گفته. نا گفته نماند «سجّل» در آیه فاعل «طیّ» و «للکتب» مفعول آن است یعنی روزی آسمان را میپیچیم همانطور که صحیفه نوشته‏ها می‏پیچد. * . این کلمه سه بار در قرآن مجید آمده است یکی در این آیه که درباره عذاب قوم لوط است. دیگری در آیه 74 حجر، که آن نیز درباره قوم لوط است. سوّمی در سوره فیل که درباره اصحاب فیل است. و در سوره ذاریات آیه 33 که حکایت قوم لوط است به جای سجّیل «طین» آمده است «لِنُرْسرلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طین». راغب گوید: سجّیل کلوخی است که از سنگریزه و گل تشکیل شده باشد. و این مؤید آن است که در قاموس و غیره گفته‏اند: آن معرب سنگ گل است. در مجمع نیز آن را معرّب گفته و از ابو عبیده سنگ سخت نقل کرده است. بنابراین «طین» نکره در آیه فوق عبارت اخرای سجّیل است. می‏شود گفت: قید سجّیل در آیات اشاره است به آنکه سنگهای باریده سنگ خالص نبوده بلکه کلوخ سنگدار بوده‏اند این است آنچه گفته‏اند. ولی باید دانست که قرآن روی سجّیل تکیه می‏کند باید معنای دیگری از آن مراد باشد فکر می‏کنم منظور از آن پی در پی بودن سنگها باشد در اقرب آن را ریختن آب گفته است. «سجل الماء:صبّه» صحاح نیز چنین گفته است در جوامع الجامع ذیل سوره فیل گفته: آن از اسجال به معنی ارسال است زمخشری نیز چنین گفته است علی هذا کلمه «مِنْ سَجّیل» بیان وصف حجارة است نه حقیقت آنها یعنی سنگهائیکه پیوسته و پشت سر هم می‏باریدند و کلمه «امطرنا» و «ترمیم» که قبل از سجیل آمده مؤید این سخن است. این صورتی است که «من» برای بیان باشد.

گویش مازنی

/sejel/ شناسنامه

جدول کلمات

شناسنامه

پیشنهاد کاربران

سِجِل= شناسنامه =دفترچه ای که در آن نام، نشان، تاریخ تولد، ازدواج، طلاق، و فوت ثبت می شود
درگویش محلی یزدی بعضاً ( سِجِلد ) گفته میشود


کلمات دیگر: