کلمه جو
صفحه اصلی

سپار


مترادف سپار : لگدکوب، چرخشت، ظرف انگور، سپاس داشتن، شکر نعمت کردن، منت پذیر بودن، منت داشتن، اسباب خانه

فارسی به انگلیسی

plowshare, utensil, vessel, wine press


مترادف و متضاد

لگدکوب


چرخشت


ظرف انگور، سپاس داشتن، شکر نعمت کردن، منت‌پذیر بودن، منت داشتن


اسباب خانه


۱. لگدکوب
۲. چرخشت
۳. ظرف انگور، سپاس داشتن، شکر نعمت کردن، منتپذیر بودن، منت داشتن
۴. اسباب خانه


فرهنگ فارسی

چرخشت، دستگاه آب انگورگیری، گاو آهن، اسباب خانه
( اسم ) ۱ - اسباب و آلات خانه از هر نوع . ۲ - ظروف اوانی ( مطلقا ) . ۳ - ظرفی که در آن انگور کرده از جایی بجایی برند ( خصوصا ) .
مایحتاج و آلات و ادوات خانه باشد از هر نوعی اسباب خانه آلت خانه

فرهنگ معین

(س یا سُ ) (اِ. ) ۱ - چرخُشت ، ظرفی که در آن آب انگور گیرند. ۲ - گاوآهن .

لغت نامه دهخدا

سپار. [ س ِ / س ُ ] (اِ) مایحتاج و آلات و ادوات خانه باشد از هر نوعی . (برهان ). اسباب خانه . (جهانگیری ). آلت خانه . (اوبهی ) (لغت فرس ) (صحاح الفرس ). اسباب و آلات و ادوات خانه . (آنندراج ). کاچال . مبل . اثاث :
بهانه جوید بر مال خویش و نعمت خویش
کز آن مرا چه ذخیره ست و زین مرا چه سپار.

فرخی .


|| از ریشه ٔ «سپَر» بمعنی لگدمال کردن . «سپار بزبان ماوراءالنهر چرخشت بود و بعربی معصر». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آن را چرخشت خوانند. (جهانگیری ). بزبان ماوراءالنهر چرخشت بود و بتازی معصره گویند که انگور در آنجا فشارند. (آنندراج ) (اوبهی ). حوضی که در آن شیره ٔ انگور بفشارند و آن رابعربی معصر خوانند. (برهان ). موضعی که در آن انگور افشارند. چرخی که از آن شیره ٔ انگور بگیرند. (رشیدی ):
از آن حان نور (کذا) لختی خون زرده
سپرده زیر پای اندر سپارا.

رودکی .


پر است ساغر لاله ز باده ٔ صهبا
ندیده رنج خرابه نخورده زخم سپار.

شمس فخری (از آنندراج ).


|| مطلق ظروف و اوانی راگویند عموماً و ظرفی که در آن انگور کرده از جایی بجایی برند خصوصاً، و به این معنی بضم اول هم آمده است . (برهان ). || (نف مرخم ) فاعل سپردن . (برهان ). مراد اسم فاعل است . رجوع شود به سپاردن و سپردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
- جان سپار :
چه خوش باشد سری در پای یاران
به اخلاص و ارادت جان سپاران .

سعدی (بدایع).


- ره سپار .
- ستاره سپار :
به پیش راه وی اندر پدید شد روزی
هلال زورق و خور لنگر ستاره سپار.

فرخی .



سپار. [ س ُ ] ( اِ ) هندی باستان «فالَه » ( دسته خیش ) از ریشه «فَل - سفَل » ( باز کردن )، سریکلی «سپور» ( خیش ). گاوآهن که زمین شکافند. ( لغت فرس 137 ) ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). آهن جفت را گویند وآن آهنی باشد سرتیز که زمین به آن شیار کنند. ( برهان ). آهنی باشد سرتیز که زمین بدان شیار کنند و آن راآهن جفت خوانند. ( جهانگیری ) ( آنندراج ) :
تراگردن دربسته بِه ْ به یوغ
وگرنه نروی راست با سپار.
لبیبی ( از گنج بازیافته ، دبیرسیاقی ص 24 ).
ای مردمی بصورت و جسم و بدن ستور
بر گردن تو یوغ من است و سپار من .
ناصرخسرو.
ای بدو رخ بسان تازه بهار
نکنی کار جز به بیل و سپار.
مسعودسعد.

سپار. [ س ِ / س ُ ] ( اِ ) مایحتاج و آلات و ادوات خانه باشد از هر نوعی. ( برهان ). اسباب خانه. ( جهانگیری ). آلت خانه. ( اوبهی ) ( لغت فرس ) ( صحاح الفرس ). اسباب و آلات و ادوات خانه. ( آنندراج ). کاچال. مبل. اثاث :
بهانه جوید بر مال خویش و نعمت خویش
کز آن مرا چه ذخیره ست و زین مرا چه سپار.
فرخی.
|| از ریشه «سپَر» بمعنی لگدمال کردن. «سپار بزبان ماوراءالنهر چرخشت بود و بعربی معصر». ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). آن را چرخشت خوانند. ( جهانگیری ). بزبان ماوراءالنهر چرخشت بود و بتازی معصره گویند که انگور در آنجا فشارند. ( آنندراج ) ( اوبهی ). حوضی که در آن شیره انگور بفشارند و آن رابعربی معصر خوانند. ( برهان ). موضعی که در آن انگور افشارند. چرخی که از آن شیره انگور بگیرند. ( رشیدی ):
از آن حان نور ( کذا ) لختی خون زرده
سپرده زیر پای اندر سپارا.
رودکی.
پر است ساغر لاله ز باده صهبا
ندیده رنج خرابه نخورده زخم سپار.
شمس فخری ( از آنندراج ).
|| مطلق ظروف و اوانی راگویند عموماً و ظرفی که در آن انگور کرده از جایی بجایی برند خصوصاً، و به این معنی بضم اول هم آمده است. ( برهان ). || ( نف مرخم ) فاعل سپردن. ( برهان ). مراد اسم فاعل است. رجوع شود به سپاردن و سپردن. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ).
- جان سپار :
چه خوش باشد سری در پای یاران
به اخلاص و ارادت جان سپاران.
سعدی ( بدایع ).
- ره سپار.
- ستاره سپار :
به پیش راه وی اندر پدید شد روزی

سپار. [ س ُ ] (اِ) هندی باستان «فالَه » (دسته ٔ خیش ) از ریشه ٔ «فَل - سفَل » (باز کردن )، سریکلی «سپور» (خیش ). گاوآهن که زمین شکافند. (لغت فرس 137) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آهن جفت را گویند وآن آهنی باشد سرتیز که زمین به آن شیار کنند. (برهان ). آهنی باشد سرتیز که زمین بدان شیار کنند و آن راآهن جفت خوانند. (جهانگیری ) (آنندراج ) :
تراگردن دربسته بِه ْ به یوغ
وگرنه نروی راست با سپار.

لبیبی (از گنج بازیافته ، دبیرسیاقی ص 24).


ای مردمی بصورت و جسم و بدن ستور
بر گردن تو یوغ من است و سپار من .

ناصرخسرو.


ای بدو رخ بسان تازه بهار
نکنی کار جز به بیل و سپار.

مسعودسعد.



فرهنگ عمید

۱. دستگاهی که با آن آب انگور بگیرند، چرخشت.
۲. جایی که در آنجا انگور را لگد کنند و بفشارند برای شراب ساختن.
۳. گاو آهن، آهن شیار.
۴. ظروف، اسباب خانه.
۱. = سپردن sepordan
۲. سپارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): جان سپار.

۱. = سپردن sepordan
۲. سپارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جان‌سپار.


۱. دستگاهی که با آن آب انگور بگیرند؛ چرخشت.
۲. جایی که در آنجا انگور را لگد کنند و بفشارند برای شراب ساختن.
۳. گاو‌آهن؛ آهن‌شیار.
۴. ظروف؛ اسباب خانه.


پیشنهاد کاربران

به معنی امانت دار . اما نه به عنوان بسپار فقط سپار . پس از اشتباه املایی ثبت احوال در نگارش فامیل سیار واضافه کردن یک نقطه به سیار شاهد فامیل سپارهستیم


کلمات دیگر: