شهری . [ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شهر. شهرنشین . شهرگان . مدنی . ساکن شهر. مقابل روستائی . حضری . بلدی
: زبردست شد مردم ِ زیردست
به کین مرد شهری به زین برنشست .
فردوسی .
طوطی بحدیث و قصه اندرشد
با مردم روستایی و شهری .
منوچهری .
حاکم درخورد شهریان باید
نیکو نبودفرشته در گلخن .
ناصرخسرو.
گر شاه توئی ببخش و مستان
چیز از شهری و روستائی .
ناصرخسرو.
از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست
کاروانی را و شهری را ز قطمیر و نقیر.
سوزنی .
مسکن شهری ز تو ویرانه شد
خرمن دهقان ز تو بیدانه شد.
نظامی .
وگر شهریان را رسانی گزند
در شهر بر روی دشمن ببند.
سعدی .
-همشهری ؛ کسی که با دیگری از یک شهر باشد. رجوع به ماده ٔ همشهری شود.
|| کشوری .مقابل سپاهی (در پیش قدما). غیرنظامی . در برابر لشکری . غیرسپاهی . سیویل . (یادداشت مؤلف )
: سپاهی و شهری بکردار کوه
سراسر بجنگ اندرون همگروه .
فردوسی .
بدانست شهری وهم لشکری
کز آن کار شور آید و داوری .
فردوسی .
سپاهی و شهری همه جنگجوی
بدرگاه شاهان نهادند روی .
فردوسی .
کنون در پیش شهری و سپاهی
ز من خواهد نمودن بیگناهی .
(ویس و رامین ).
چو چاره نبد شهری و لشکری
گرفتند زنهار و خواهشگری .
اسدی .
همه مصریان شهری و لشکری
پذیره شدندش به نیک اختری .
نظامی .
شهری و لشکری ز جان بستوه
همه آواره گشته کوه به کوه .
نظامی .
|| نوعی از سرود و خوانندگی بزبان پهلوی . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گویندگیی است بزبان پهلوی که رامندی نیز گویند. (رشیدی ). نوعی از سرود که بزبان پهلوی باشد. (غیاث ). || چون در پشت پاکت این کلمه نویسند خطاب به غلام پست است و مراد اینکه این نامه متعلق به شهر است نه خارج از شهر. || حاضر. مقابل مسافر. (یادداشت مؤلف )
: وقف رشیدی را بر باد داد
داد بهر شهری و هر رهگذر.
سوزنی .
|| مقابل غریب . کسی که در شهر زادگاه خود بسر برد و در آن بیگانه نباشد
: جان تو غریبست و تنت شهری ازینست
از محنت شهریت غریب تو به آزار.
ناصرخسرو.
|| (اِ) قسمی خربزه ٔ نرم و شیرین با صورتی گرد یا دراز شبیه گرمک و طالبی . قسمی خربزه به نرمی گرمک لکن مانند خربزه درازاندام . قسمی خربزه از نوع پست .(یادداشت مؤلف ). قسمی خربزه ٔ زودرس .