مترادف رصد : زیج، نظاره گری، نظردوختن، مراقبت، مواظبت، نظارت، نگهبانی
برابر پارسی : رَسَد، چشم دوختن، نگرش
sight
۱. زیج
۲. نظارهگری، نظردوختن
۳. مراقبت، مواظبت، نظارت، نگهبانی
زیج
نظارهگری، نظردوختن
مراقبت، مواظبت، نظارت، نگهبانی
هرنوع اندازهگیری نجومی
رصد.[ رَ ص َ ] (معرب ، اِ) معرب رسد است که به معنی حصه و بهره است ، مانند سد که صد شده . (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). و رجوع به رسد شود.
رصد. [ رَ ] (ع اِ) بمعنی مقام اول از نغمه ها. تعریب راست بمعنی مستقیم موافق . (از الالفاظ الفارسیة المعربة تألیف ادی شیر). || (ص ) ج ِ راصد. (ازکشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به رَصَد و راصد شود.
رصد. [ رَ ] (ع مص ) رَصَد.مصدر بمعنی رَصَد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). چشم داشتن . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی دبیرسیاقی ص 52) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به رَصَد شود. || راه نگاه داشتن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
مولوی .
رصد. [ رَ ص َ ] (ع اِ) گروه چشم دارندگان ، مفرد و جمع ومذکر و مؤنث در آن یکی است ، گاهی ارصاد گویند به لفظ جمع. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نظرکنندگان . (از غیاث اللغات ). || گیاه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). گیاه اندک . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). || باران اندک . ج ، ارصاد. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). باران . ج ، ارصاد. (از اقرب الموارد). اول باران .(مهذب الاسماء). || ج ِ راصد، و آن کسی است که در مرصد یعنی در راه برای نگهبانی می نشیند، و بعد به کسانی که به کار ستاره نگری می پردازند و آنگاه به رصدگاه اطلاق شده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
رصد. [ رَ ص َ ] (ع مص ) رَصْد. چشم داشتن کسی را. (ناظم الاطباء). چشم داشتن . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). چشم داشتن : رَصَدَ رَصْداً و رَصَداً. (منتهی الارب ). ترصد. چشم داشت . چشم داشتن . مراقبت . کمین . (از یادداشت مؤلف ). نظر دوختن به چیزی . چشم داشتن چیزی را. (فرهنگ فارسی معین ). به خاطر کسی در راه گذرگاه وی نشستن . (از اقرب الموارد). || رُصِدَت الارض (مجهولاً)؛ یک دفعه باران رسید آن زمین را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رصد. [ رُ ص َ ] (ع اِ)ج ِ رَصْدَة. (ناظم الاطباء). رجوع به رَصْدَة شود.
رصد. [ رُص ْ ص ِ ] (اِخ ) نام دیهی است از بعدان در یمن . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
۱. (نجوم) = 〈 رصد کردن
۲. نظر دوختن به چیزی و مراقب آن بودن؛ زیر نظر قرار دادن.
۳. (اسم) [قدیمی] محل دریافت عوارض در جادهها.
۴. (اسم) [قدیمی] عوارض جاده؛ راهداری.
۵. (اسم) [قدیمی] = رصدخانه
۶. (اسم) [قدیمی] مراقب؛ نگهبان.
〈 رصد بستن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) (نجوم) [قدیمی] = 〈 رصد کردن
〈 رصد راندن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) (نجوم) [قدیمی] = 〈 رصد کردن
〈 رصد کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) (نجوم) ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصدخانه.