کلمه جو
صفحه اصلی

رهایی


مترادف رهایی : آزادی، خلاص، نجات، وارستگی

متضاد رهایی : اسارت

فارسی به انگلیسی

abandon, deliverance, disengagement, emancipation, escape, freedom, liberty, release, riddance, salvation, manumission, quietus, redemption

deliverance


abandon, deliverance, disengagement, emancipation, escape, freedom, liberty, manumission, quietus, redemption, release, riddance, salvation


فارسی به عربی

انعتاق , انقاذ , زی , هروب

مترادف و متضاد

release (اسم)
رهایی، پخش، بخشش، ترخیص، خلاصی، ازادی، رهتیی، استخلاص

emancipation (اسم)
رها سازی، رهایی، تخلیص، رستگاری، ازادی

escape (اسم)
رهایی، گریز، فرار، فر

acquittance (اسم)
بخشودگی، برائت، مفاصا، رهایی، ترک دعوی

quietus (اسم)
تبرئه، برائت، مفاصا، رهایی، پاکی

liberation (اسم)
رهایی، ازاد کردن، نجات

salvation (اسم)
رهایی، رستگاری، نجات، سبب نجات

delivery (اسم)
رهایی، تسلیم، تفویض، تحویل

deliverance (اسم)
رهایی، رستگاری، خلاصی، فراغت از زایمان، خلاص

rescue (اسم)
رهایی، خلاصی، فراغت، نجات

riddance (اسم)
رهایی، خلاصی

extrication (اسم)
رهایی، ازاد کردن، خلاصی

escapement (اسم)
رهایی، گریز، فرار، مخرج، چرخ دنگ

go-by (اسم)
رهایی

آزادی، خلاص، نجات، وارستگی، ≠ اسارت


فرهنگ فارسی

برطرف شدن یا تسکین نسبی درد یا ناراحتی بیمار


نجات خلاص ( از قید و بند ) .
مولانا سعد الدین رهایی از گویندگان قرن دهم هجری ایران بود و بسال ۹۸٠ ق در گذشت .

فرهنگ معین

(رَ ) (حامص . ) خلاص .

لغت نامه دهخدا

رهایی. [ رَ ] ( حامص ) رهائی.آزادی. خلاص. نجات. ( ناظم الاطباء ). مقابل گرفتاری ، وبا لفظ دادن مستعمل است. ( از آنندراج ) :
مرا گر ز ایدر رهایی بود
ترا در جهان پادشایی بود.
فردوسی.
سرپر ز شرم و تباهی مراست
اگر بیگناهم رهایی مراست.
فردوسی ( از یادداشت مؤلف ).
چنین گفت کای کردگار ار مرا
رهایی نخواهد بدن ز ایدرا.
فردوسی.
چو هرمس بدین ژرف دریا رسید
رهی دید کز وی رهایی ندید.
نظامی.
چو خونی دید امّید رهایی
فزودی شمع شکرش روشنایی.
نظامی.
چو گیرد ناامیدی مرد را گوش
کند راه رهایی را فراموش.
نظامی.
چونکه خرگوش از رهایی شاد گشت
سوی نخجیران روان شد تا به دشت.
مولوی.
چه بودی که دوزخ ز من پر شدی
مگر دیگران را رهایی بدی.
سعدی ( بوستان ).
چون بدانست که در بند تو بهتر که رهایی.
سعدی.
دل چو غنی شد ز فقیری چه غم
روز رهایی ز اسیری چه غم.
خواجو.
- روی رهایی بودن ؛ امکان سرپیچی و خلاص داشتن. راه و وجه خلاص بودن.به ترک چیزی توانایی داشتن :
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی.
سنایی.
مرا گفت چون بارگیری نخواهی
چو از خدمتت نیست روی رهایی.
انوری.
|| خلاص و آزادی از بند و حبس. || رستگاری. || فراغت. || اجازه و رخصت. || معافی. || طلاق.( ناظم الاطباء ).

رهایی. [ رَ ] ( اِ ) ( اصطلاح موسیقی ) لهجه ای در رهاوی است که نام مقامی از موسیقی است. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به رهاوی شود.

رهایی. [ رَ ] ( اِخ ) ( ملا... ) از ماوراءالنهر است. در صورت قلندری به هرات آمد و از آنجا به کعبه رفت. این مطلع از اوست :
غنچه را در سخن آورده دهن می گوید
می فشاند گهر از لعل و سخن می گوید.
( از مجالس النفائس ص 159 ).
رجوع به روز روشن ص 265 و فرهنگ سخنوران شود.

رهایی. [ رَ ] ( اِخ ) مولانا سعدالدین رهایی از گویندگان قرن دهم هجری ایران بود و بسال 980 هَ. ق. درگذشت. بیت زیر او راست :
نیست در عشق تو چون من دردپرورد دگر
این که دردم را نمی دانی بود درد دگر.
( از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ).

رهایی . [ رَ ] (اِ) (اصطلاح موسیقی ) لهجه ای در رهاوی است که نام مقامی از موسیقی است . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به رهاوی شود.


رهایی . [ رَ ] (اِخ ) (ملا...) از ماوراءالنهر است . در صورت قلندری به هرات آمد و از آنجا به کعبه رفت . این مطلع از اوست :
غنچه را در سخن آورده دهن می گوید
می فشاند گهر از لعل و سخن می گوید.

(از مجالس النفائس ص 159).


رجوع به روز روشن ص 265 و فرهنگ سخنوران شود.

رهایی . [ رَ ] (اِخ ) مولانا سعدالدین رهایی از گویندگان قرن دهم هجری ایران بود و بسال 980 هَ . ق . درگذشت . بیت زیر او راست :
نیست در عشق تو چون من دردپرورد دگر
این که دردم را نمی دانی بود درد دگر.

(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).


رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود.

رهایی . [ رَ ] (حامص ) رهائی .آزادی . خلاص . نجات . (ناظم الاطباء). مقابل گرفتاری ، وبا لفظ دادن مستعمل است . (از آنندراج ) :
مرا گر ز ایدر رهایی بود
ترا در جهان پادشایی بود.

فردوسی .


سرپر ز شرم و تباهی مراست
اگر بیگناهم رهایی مراست .

فردوسی (از یادداشت مؤلف ).


چنین گفت کای کردگار ار مرا
رهایی نخواهد بدن ز ایدرا.

فردوسی .


چو هرمس بدین ژرف دریا رسید
رهی دید کز وی رهایی ندید.

نظامی .


چو خونی دید امّید رهایی
فزودی شمع شکرش روشنایی .

نظامی .


چو گیرد ناامیدی مرد را گوش
کند راه رهایی را فراموش .

نظامی .


چونکه خرگوش از رهایی شاد گشت
سوی نخجیران روان شد تا به دشت .

مولوی .


چه بودی که دوزخ ز من پر شدی
مگر دیگران را رهایی بدی .

سعدی (بوستان ).


چون بدانست که در بند تو بهتر که رهایی .

سعدی .


دل چو غنی شد ز فقیری چه غم
روز رهایی ز اسیری چه غم .

خواجو.


- روی رهایی بودن ؛ امکان سرپیچی و خلاص داشتن . راه و وجه خلاص بودن .به ترک چیزی توانایی داشتن :
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی .

سنایی .


مرا گفت چون بارگیری نخواهی
چو از خدمتت نیست روی رهایی .

انوری .


|| خلاص و آزادی از بند و حبس . || رستگاری . || فراغت . || اجازه و رخصت . || معافی . || طلاق .(ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

نجات، آزادی.

دانشنامه عمومی

رهایی (انگلیسی: Freedom) یا آزادی، به طور کلی، داشتن توانایی عمل یا تغییر بدون قید و شرط است. کسی «آزاد و رها» است اگر بتواند وضعیت خود را به راحتی تغییر دهد و در وضعیت فعلی آن محدود نباشد. در فلسفه و مذهب با داشتن اراده آزاد و بدون قید و شرط یا بردگی همراه است و یک ایده بسیار مرتبط با مفهوم آزادی است. فرد آزادی انجام کارهایی را دارد که در تئوری یا در عمل توسط نیروهای دیگر قابل پیش گیری باشد. خارج از قلمرو انسان، آزادی به طور کلی بعد سیاسی یا روانشناسی ندارد. یک قفل زنگ زده ممکن است روغن کاری شود تا کلید تبدیل به یک نهال تازه کاشته شود تا رشد کند، یا یک ریاضیدان می تواند معادله ای را مطالعه کند که دارای درجات آزادی بسیار است. در مهندسی مکانیک، «آزادی» تعداد حرکت های مستقلی را توصیف می کند که به بدن یا سیستم اجازه داده می شود، که به طور کلی به درجه آزادی اشاره دارد.
در گفتمان فلسفی، آزادی در زمینه اراده آزاد و خودمختاری مورد بحث قرار می گیرد و با مسئولیت اخلاقی متعادل می شود.
طرفداران آزادی، آزادی اندیشه را ذاتاً ذهن انسان تلقی می کنند، در حالی که مخالفان ذهن را به عنوان تنها فکر کردن تصور می کنند که یک مغز به طور قطعی در آن زمان درگیر می شود، در نظر می گیرند.
در گفتمان سیاسی، آزادی سیاسی اغلب با آزادی و خودمختاری در مفهوم «دادن قوانین شخصی خود» و با داشتن حقوق و آزادی های مدنی همراه است که آن ها را بدون دخالت غیرضروری دولت اعمال می کند. انواع آزادی سیاسی شامل آزادی اجتماعات، آزادی انجمن ها، آزادی انتخاب و آزادی بیان را شامل می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

رهایی (emancipation)
آزادشدن از هر نوع بندگی یا انقیاد. گاه تغییر نقش اجتماعی، اقتصادی، و به ویژه سیاسی زنان، در قرن های ۱۹ و ۲۰ رهایی زنانخوانده می شود. در انگلستان قانون آزادی کاتولیک ها، مصوب ۱۸۲۹، کاتولیک ها را از ناتوانی های مدنی ای که حقوق انگلستان بر آنان تحمیل کرده بود، آزاد کرد. در ۱۸۶۳، آبراهام لینکلنبا صدور فرمانی معروف به اعلامیۀ رهایی، همۀ بردگان را در ایالت های عضو کنفدراسیون آزاد کرد. متمم سیزدهم قانون اساسیامریکا نیز بردگی را در سراسر آن کشور منسوخ و ملغا اعلام کرد.

فرهنگستان زبان و ادب

{relief} [پزشکی] برطرف شدن یا تسکین نسبی درد یا ناراحتی بیمار

جدول کلمات

نجات

پیشنهاد کاربران

رستن

استخلاص

رستن، آزادی، خلاص، نجات، وارستگی

آزادی

از بند جستن


کلمات دیگر: