کلمه جو
صفحه اصلی

سامان گرفتن


مترادف سامان گرفتن : منظم شدن، مرتب شدن، درست شدن، سروسامان گرفتن، سامان یافتن

فارسی به انگلیسی

to become well-organized or well-regulated, to become settled or reformed, to thrive, to prosper


مترادف و متضاد

منظم شدن، مرتب شدن، درست شدن


سروسامان گرفتن، سامان یافتن


۱. منظم شدن، مرتب شدن، درست شدن
۲. سروسامان گرفتن، سامان یافتن


فرهنگ فارسی

پایان پذیرفتن

نضج گرفتن، منظم و مرتب شدن


جملات نمونه

کم کم شرکت ما سامان گرفت

gradually our company prospered


لغت نامه دهخدا

سامان گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب )پایان پذیرفتن. سر و صورتی بخود گرفتن :
گرچه سامان جهان اندر خرد باشد خرد
تا از او سامان نگیرد سخت بی سامان بود.
عنصری.
هر چه کردم تا ببینم روی او سامان نشد
کار چون من عاشقی هرگز کجا سامان گرفت.
سوزنی.


کلمات دیگر: