مترادف سخنور : ادیب، سخنگو، شاعر، کلیم، ناطق، نطاق
سخنور
مترادف سخنور : ادیب، سخنگو، شاعر، کلیم، ناطق، نطاق
فارسی به انگلیسی
eloquent writer or speaker
orator, writer
فرهنگ اسم ها
(تلفظ: soxanvar) سخنران ، ناطق ، خطیب ؛ (به مجاز) شاعر ، نویسنده .
اسم: سخنور (پسر) (فارسی) (تلفظ: sokhanvar) (فارسی: سخنور) (انگلیسی: sokhanvar)
معنی: صاحب سخن، ادیب، سخن ران، ناطق، خطیب، ( به مجاز ) شاعر، نویسنده
معنی: صاحب سخن، ادیب، سخن ران، ناطق، خطیب، ( به مجاز ) شاعر، نویسنده
مترادف و متضاد
صفت ادیب، سخنگو، شاعر، کلیم، ناطق، نطاق
ادیب، سخنگو، شاعر، کلیم، ناطق، نطاق
نویسنده، مصنف، سخنور، راقم، خامه ران
شاعر، سراینده، خیال پرور، خیال پرست، سخنور، چکامه سرا
خواننده، سخنور، دکلمه کننده
سخنور، سخن ران، خطیب، ناطق، سخن پرداز
سخنور
سخنگو، سخنور، قاری
سخنگو، سخن آرا، سلیس، فصیح، سخنور، شیوا، خوش زبان
فرهنگ فارسی
صاحب سخن، گوینده، شاعر، ادیب، شاعری، گویندگی
( صفت ) ۱ - صاحب سخن ادیب بلیغ . ۲ - شاعر گوینده .
( صفت ) ۱ - صاحب سخن ادیب بلیغ . ۲ - شاعر گوینده .
فرهنگ معین
( ~ . وَ ) (ص مر. ) ۱ - ادیب . ۲ - شاعر.
لغت نامه دهخدا
سخنور. [ س ُ خ َن ْ وَ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) شاعر. سخندان :
مرا دی عاشقی گفت ای سخنور
میان عاشق و معشوق بنگر.
بتو تمام شود مدت قران سخن.
بحیرتند چو از منطق طیور غراب.
کز شرق و غرب نام سخنور نکوتر است.
سر به آب سخن فروبردند.
دُرّ مدایحت نکشد کس بمرسله.
راست گفتی زمین سخنور گشت
زیر آن باد بیستون منظر.
چگونه کرد او ما را سخنور.
مرا دی عاشقی گفت ای سخنور
میان عاشق و معشوق بنگر.
فرخی.
سخنوران را صاحبقران تویی بجهان بتو تمام شود مدت قران سخن.
سوزنی.
از این قصیده که گفتم سخنوران جهان بحیرتند چو از منطق طیور غراب.
خاقانی.
من در سخن عزیز جهانم بشرق و غرب کز شرق و غرب نام سخنور نکوتر است.
خاقانی.
تا نگویی سخنوران مردندسر به آب سخن فروبردند.
نظامی.
شاها بسان ابن یمین از سخنوران دُرّ مدایحت نکشد کس بمرسله.
ابن یمین.
|| گوینده. متکلم. ناطق : راست گفتی زمین سخنور گشت
زیر آن باد بیستون منظر.
فرخی.
کسی کز اصل دانای سخن نیست چگونه کرد او ما را سخنور.
ناصرخسرو.
فرهنگ عمید
۱. صاحب سخن، گوینده.
۲. [مجاز] شاعر، ادیب.
۲. [مجاز] شاعر، ادیب.
جدول کلمات
ادیب
پیشنهاد کاربران
سخنوران زبان پارسی ( Persian Language Speakers )
سخنوَر ( speaker )
سخنوَر ( speaker )
خوش سخن - کسی که سخن میگوید
خطیب . .
ادیب . . . . ناطق . . . . کلیم . . . .
واتگر. . . . .
نکته سنج
سخنگو ، شاعر . . .
کلمات دیگر: