کلمه جو
صفحه اصلی

روزن


مترادف روزن : پنجره، درز، دریچه، رخنه، روزنه، سوراخ، شکاف، شکافتگی، منفذ

فارسی به انگلیسی

chink, hole, leak, leakage, opening, porosity, vent, scuttle, window

chink, hole, leak, leakage, opening, porosity, scuttle, vent, window


مترادف و متضاد

پنجره، درز، دریچه، رخنه، روزنه، سوراخ، شکاف، شکافتگی، منفذ


فرهنگ فارسی

خاورشناس و ایران شناس آلمانی ( و. ۱۸۶۵ - ف. پکن ۱۹۳۵م. ). وی مدتی با پدرش در اورشلیم میزیست و در آنجا زبانهای عربی و انگلیسی و تاریخ و اساطیر عرب را فرا گرفت .در ۱۸۸۸ م. که بنگاه زبانهای شرقی در برلین تاسیس شد وی بعضویت آن موسسه در آمد و مامور ایران و هند گردید. روزن پس از چند سال سیاحت مجددا ببرلین بازگشت در سال ۱۸۹۱ م . بسمت منشیگیری زبانهای شرقی سفارت آلمان بتهران آمد و سپس مامور بوشهر شد و عنوان نایب کنسول یافت ودر وزارت خارجه شاغل مقامات مهم گردید. در ۱۹۱۲ آنجا بود و سپس بلاهه رفت . وی متن رباعیات خیام را تصحیح و با ترجمه منتشر کرد و دستوری نیز برای زبان فارسی نوشت هاروت و ماروت و مثنوی و تاتر میرزا ملکم خان را نیز ترجمه کرده . کتاب مهم او بعنوان ایران مشروح و مصور است شامل موقع جغرافیایی و آب و هوا و نباتات و تقسیمات نژادی و مذهبی و طریقتها و زبان و ادبیات و تاریخ و سیاست ایران .
روزنه، سوراخ، هرسوراخ وشکاف کوچک، دریچه، منفذ
( اسم ) ۱ - هر سوراخ و منفذی که در دیوار اطاق و جز آن باشد . ۲ - سوراخ منفذ . ۳ - پنجره کوچک دریچه .
سوراخی که شعاع آفتاب از راه آن درون خانه در آید .

فرهنگ معین

(رَ زَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - منفذ، سوراخ . ۲ - دریچه .

لغت نامه دهخدا

روزن. [ رَ / رُو زَ ] ( اِ ) در اوستا رئوچنه ، پهلوی روچن ، هندی باستان روچنه شهمیرزادی لوجن ، گیلکی لوجنه . ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). هر سوراخ و شکاف و منفذی که در وسط دیوار باشد. ( ناظم الاطباء ) ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). سوراخی که شعاع آفتاب از راه آن درون خانه درآید. سوراخ. ( آنندراج ). سوراخ دیوار. سوراخ هر چیز. ( غیاث اللغات ). دریچه. ( حاشیه برهان قاطعچ معین ). دریچه خانه که از آن روشنی باندرون تابد.( لغت محلی شوشتر ). رفیف. ( از منتهی الارب ). کُوَّة. باجه. معرب آن نیز روزن است. ( از معرب جوالیقی ) ( از حاشیه برهان چ معین ). جمع عربی آن روازن است. ( یادداشت مؤلف ). در اقرب الموارد روازن جمع روزنة آمده است : قابیل... اندر نشسته بود ابلیس بیامد برشبه یک فرشته و بروزن خانه فرود آمد. ( ترجمه تاریخ طبری ). یک روز بوقت قیلوله این وسواس بوی [ جمشید ]کار کرد ابلیس بروزن فروشد. ( ترجمه تاریخ طبری ).
ز روزن گذشته تن شوم اوی
بمانده بدان خانه خرطوم اوی.
فردوسی.
هان که کنون روشنی گرفت چراغت
چند برد دشمنت چراغ به روزن.
فرخی.
مجره چون ضیا که اندر اوفتد
بروزن و نجوم او هبای او.
منوچهری.
بطول و عرض و رنگ و گوهر و حد
چو خورشیدی که برتابد ز روزن.
منوچهری.
دل من خانه عشق است و خورشید است عشق او
که گر من در ببندم او همی درتابد از روزن.
قطران.
چند گریزی ز حواصل دراین
قبه بی روزن و باب ای غراب.
ناصرخسرو.
از روزن خویش سوی من بنگر
هرکس سوی خویشتن بود مقبل.
ناصرخسرو.
روزن علم است زبانم بلی
خیز و بنه گوش برین روزنم.
ناصرخسرو.
این بگفت و از روزن خانه بیرون شد. ( قصص الانبیاء ). روزی درخانه نشسته بود در را استوار کرد ناگاه ابلیس از روزن خانه درآمد. ( قصص الانبیاء ).
گذشت باد سحرگاه و از نهیب فراق
فرونیارست آمد بر من از روزن.
مسعودسعد.
از روزن فرودآمدمی بی رنجی.( کلیله و دمنه ). بر مهتاب از روزن برآمدمی. ( کلیله و دمنه ). پای در روزن کردن همان بود و بر گردن افتادن همان. ( کلیله و دمنه ).
دیده من شد سپیداز هجر و دل تاریک ماند
خانه هاتاری شود چون پرده بر روزن کنند.

روزن . [ رَ / رُو زَ ] (اِ) در اوستا رئوچنه ، پهلوی روچن ، هندی باستان روچنه شهمیرزادی لوجن ، گیلکی لوجنه . (از حاشیه برهان قاطع چ معین ). هر سوراخ و شکاف و منفذی که در وسط دیوار باشد. (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سوراخی که شعاع آفتاب از راه آن درون خانه درآید. سوراخ . (آنندراج ). سوراخ دیوار. سوراخ هر چیز. (غیاث اللغات ). دریچه . (حاشیه برهان قاطعچ معین ). دریچه ٔ خانه که از آن روشنی باندرون تابد.(لغت محلی شوشتر). رفیف . (از منتهی الارب ). کُوَّة. باجه . معرب آن نیز روزن است . (از معرب جوالیقی ) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). جمع عربی آن روازن است . (یادداشت مؤلف ). در اقرب الموارد روازن جمع روزنة آمده است : قابیل ... اندر نشسته بود ابلیس بیامد برشبه یک فرشته و بروزن خانه فرود آمد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). یک روز بوقت قیلوله این وسواس بوی [ جمشید ]کار کرد ابلیس بروزن فروشد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
ز روزن گذشته تن شوم اوی
بمانده بدان خانه خرطوم اوی .

فردوسی .


هان که کنون روشنی گرفت چراغت
چند برد دشمنت چراغ به روزن .

فرخی .


مجره چون ضیا که اندر اوفتد
بروزن و نجوم او هبای او.

منوچهری .


بطول و عرض و رنگ و گوهر و حد
چو خورشیدی که برتابد ز روزن .

منوچهری .


دل من خانه ٔ عشق است و خورشید است عشق او
که گر من در ببندم او همی درتابد از روزن .

قطران .


چند گریزی ز حواصل دراین
قبه ٔ بی روزن و باب ای غراب .

ناصرخسرو.


از روزن خویش سوی من بنگر
هرکس سوی خویشتن بود مقبل .

ناصرخسرو.


روزن علم است زبانم بلی
خیز و بنه گوش برین روزنم .

ناصرخسرو.


این بگفت و از روزن خانه بیرون شد. (قصص الانبیاء). روزی درخانه نشسته بود در را استوار کرد ناگاه ابلیس از روزن خانه درآمد. (قصص الانبیاء).
گذشت باد سحرگاه و از نهیب فراق
فرونیارست آمد بر من از روزن .

مسعودسعد.


از روزن فرودآمدمی بی رنجی .(کلیله و دمنه ). بر مهتاب از روزن برآمدمی . (کلیله و دمنه ). پای در روزن کردن همان بود و بر گردن افتادن همان . (کلیله و دمنه ).
دیده ٔ من شد سپیداز هجر و دل تاریک ماند
خانه هاتاری شود چون پرده بر روزن کنند.

خاقانی .


چشم ما بر دوخت عشق و پرده ٔ ما بردرید
از در ما چون درآمد دل ز روزن برپرید.

خاقانی .


خورشید سپهر کرم و جود و سخایی
نور تو درآینده ز هر روزن و هر در.

سوزنی .


گر آستین تو بالین سر کنم ز شرف
رسد بگنبد پیروزه گون بی روزن .

سوزنی .


هرخانه ای که آتش کینش فروختند
از باد مرگ دود برآید ز روزنش .

سوزنی .


از هیچ روزن دود برنمی خاست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
روزن جانت چو بود صبح تاب
ذره بود عرش در آن آفتاب .

نظامی .


باش در این خانه ٔ زندانیان
روزن و در بسته چو بحرانیان .

نظامی .


مدان آن دوست را جز دشمن خویش
که یابی چشم او بر روزن خویش .

نظامی .


عجایب بین که نور آفتابی
بشب از روزن دیده درآید.

عطار.


تافت زآن روزن که از دل تادل است
روشنی کاو فرق حق و باطل است .

مولوی .


ملک را خوش آمد صره ٔ هزار دینار زر از روزن بیرون داشت . (گلستان ).
نبودی بجزآه بیوه زنی
اگر برشدی دودی از روزنی .

سعدی (بوستان ).


آتش از خانه ٔ همسایه ٔ درویش مخواه
کانچه از روزن او میگذرد دود دل است .

سعدی .


پری رو تاب مستوری ندارد
چو در بندی سر از روزن برآرد.

(گلشن راز).


- روزن شدن ؛ سوراخ شدن . صاحب روزن شدن . (از آنندراج ) :
من هم از فریاد خود آزرده می گردم ولیک
گر ببندم لب ز افغان سینه ام روزن شود.

نظیری (از آنندراج ).


- روزن گرفتن ؛ بند کردن روزن :
تا کرد خانه از رخ او روشن آینه
گیرد ز آفتاب بگل روزن آینه .

صائب (از آنندراج ).


دیده پوشیدم ز نیک و بد حضور دلفروز
تا گرفتم روزن این خانه را روشن تر است .

کلیم (از آنندراج ).


- روزن گشودن ؛ باز کردن روزن :
یکره بهوس روزن باغی نگشودیم
بر بوی گل آغوش دماغی نگشودیم .

طالب آملی .


|| سوراخی که در سنگر جهت انداختن تیر قرار دهند. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. سوراخ، شکاف، منفذ.
۲. دریچه، پنجرۀ کوچک.

دانشنامه عمومی

روزن ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
بئاتریس روزن
فریدریش روزن
نیتان روزن
فیل روزن


کلمات دیگر: