کلمه جو
صفحه اصلی

رها کردن


مترادف رها کردن : ترک کردن، ول کردن، آزاد کردن، خلاص کردن، رهانیدن، نجات دادن

فارسی به انگلیسی

abandon, discontinue, disengage, dislodge, leave, loosen, relax, release, divest, extricate, forsake, loose, manumit, unclasp, uncouple, unloose, turn, ditch, to set at liberty, to drop, to let go, to abandon, [rare.] todivorce, desert, relinquish, rid, to set at liberty, to drop, to let go, to abandon, to divorce

abandon, discontinue, disengage, dislodge, divest, extricate, forsake, leave, loose, loosen, manumit, relax, release, unclasp, uncouple, unloose, turn


to set at liberty, to drop, to let go, to abandon, to divorce


فارسی به عربی

اترک , اجازة , افتح , تجل , تخل عنه , حرر , حل , دع , زناد , مزلاج ، اِخلاءٌ السَّبيلِ


اترک , اجازة , افتح , تجل , تخل عنه , حرر , حل , دع , زناد , مزلاج ، اِخلاءٌ السَّبیلِ
( رها کردن (از بار یا مانع ) ) ارح
( رها کردن (از کمان وغیره ) ) نبتة
استسلام , اطرد , حیویة , طلیق , قطرة , متساهل

مترادف و متضاد

ترک کردن، ول کردن


آزاد کردن، خلاص کردن، رهانیدن، نجات‌دادن


abandon (فعل)
رها کردن، تسلیم شدن، ترک گفتن، واگذار کردن، تبعید کردن، دل کندن

drop (فعل)
رها کردن، چکیدن، انداختن، سقوط کردن، ژوشیدن، از قلم انداختن

unleash (فعل)
رها کردن، از بند باز کردن

release (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، مرخص کردن، منتشر ساختن

liberate (فعل)
رها کردن، تجزیه کردن، ازاد کردن

leave (فعل)
رها کردن، ترک کردن، گذاشتن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، متارکه کردن

surrender (فعل)
رها کردن، تسلیم شدن، واگذار کردن، سپردن، تحویل دادن

dispossess (فعل)
رها کردن، دور کردن، محروم کردن، بیرون کردن، بی بهره کردن، از تصرف محروم کردن، خلع ید کردن

unfold (فعل)
رها کردن، اشکار کردن، فاش کردن، باز کردن، اشکار شدن، تاه چیزی را گشودن

let (فعل)
رها کردن، اجازه دادن، گذاشتن، درنگ کردن، ول کردن، اجاره دادن، اجاره رفتن

loose (فعل)
رها کردن، برطرف کردن، حل کردن، سبکبار کردن، درکردن، شل و سست شدن، نرم و ازاد شدن، از قید مسئولیت ازاد ساختن

forgo (فعل)
رها کردن، صرفنظر کردن از، خودداری کردن از، چشم پوشیدن از

forsake (فعل)
رها کردن، انکار کردن، ول کردن، پشت سرگذاشتن

unfix (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، غیر ثابت کردن، باز کردن

disencumber (فعل)
رها کردن، سبکبار کردن، از قید ازاد کردن

shoot (فعل)
رها کردن، زدن، جوانه زدن، درکردن، سبز شدن، پرتاب کردن، عکسبرداری کردن، گلوله زدن، رها شدن، امپول زدن، فیلمبرداری کردن، درد کردن

disembarrass (فعل)
رها کردن، از گرفتاری خلاص کردن

disentangle (فعل)
رها کردن، باز کردن، از گیر در اوردن

extricate (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، خلاصی بخشیدن

hang off (فعل)
رها کردن، پس زدن

trigger (فعل)
رها کردن، راه انداختن، ماشه کشیدن

unbend (فعل)
رها کردن، باز کردن، شل کردن، راست کردن

unhand (فعل)
رها کردن، ول کردن، از دست دادن، از دست باز کردن

uncouple (فعل)
رها کردن، جدا کردن، باز شدن، از قلاده باز کردن، از حالت زوجی خارج کردن

unbolt (فعل)
رها کردن، گشودن، باز کردن

uncork (فعل)
رها کردن، چوب پنبه بطری را بر داشتن

unfasten (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، باز کردن

unhook (فعل)
رها کردن، شل کردن، از قلاب باز کردن

unloose (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، گشودن، ضعیف کردن، ول کردن، شل کردن

۱. ترک کردن، ول کردن
۲. آزاد کردن، خلاص کردن، رهانیدن، نجاتدادن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - نجات دادن خلاص گشتن ( از قید و بند ) . ۲ - ول کردن آزاد گذاشتن .

لغت نامه دهخدا

رها کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آزاد کردن . خلاص کردن . نجات دادن . واکردن . (ناظم الاطباء) :
به دو بوسه رها کن این دل از گرم و خباک
تا به منت احسان باشد احسن اﷲ جزاک .

رودکی .


رها کرد از بند کاوس را
همان گیو و گودرز و هم طوس را.

فردوسی .


چو از دژ رها کرد کاوس را
همان گیو و گودرز و هم طوس را.

فردوسی .


ز دام بلایم تو کردی رها
بجستم ز چنگ و دم اژدها.

فردوسی .


به امید آن تا کنم خدمت تو
رها کردم از محنت این جهانی .

منوچهری .


نه به پروردنشان باشد آژیر همی
نه رهاشان کند از حلقه ٔ زنجیر همی .

ناصرخسرو.


هرکه در بند مثلهای قران بسته شده ست
نکند جز که علی کس ز چنان بند رهاش .

ناصرخسرو.


به دانش مر این پیشکار تنت را
رها کن ازین پیشکاری و خواری .

ناصرخسرو.


سعد ذابح سر بریدی هر شکاری را که شاه
سوی او محور ز خط استوا کردی رها.

خاقانی .


بر عروسیش داد شیربها
با عروسش ز بند کرد رها.

نظامی .


پادشاهان ملاحت چو به نخجیر روند
صید را پای ببندند و رها نیز کنند.

سعدی .


رسمی است بس قدیم که صیادوش بتان
صیدی که پر به کار نیاید رها کنند.

باقر کاشی (از آنندراج ).


اطلاق ؛ رها کردن از بند. (تاج المصادر بیهقی ). رها کردن بندی را. (منتهی الارب ).
- امثال :
به سخن ابله ، یا به گفت غماز گیرند امارها نکنند . (امثال و حکم دهخدا).
- رها کردن بنده از قید بندگی ؛ تحریر. آزاد کردن . (یادداشت مؤلف ).
|| ترک دادن و ول کردن . (ناظم الاطباء). ترک . (دهار) (ترجمان القرآن ). هلیدن . رفض . بازداشتن . اطلاق . ترک گفتن . سردادن . فکندن . ماندن . گذاشتن . آزاد کردن . (یادداشت مؤلف ). آزاد گذاشتن . (فرهنگ فارسی معین ). تخلیه . (از المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ). تخلیه . سراح . (ترجمان القرآن ). فروگذاشتن :
پسر کاو رها کرد رسم پدر
تو بیگانه خوان و مخوانش پسر.

فردوسی .


به ترکی چو آن نامه بشنید هوم
پرستش رها کرد و بگذاشت بوم .

فردوسی .


رها کن مرا و به ترکم بگوی
که ما را بسی سختی آمد به روی .

فردوسی .


عنان بازکشیدند و او را برهمان جایگه رها کردند. (سندبادنامه ص 253). هر جانوری که دارم از اسب نعلی و استر و خر و اشتر و آنچه خواهم داشت رها کرده شده است بسر خود در راه خدا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318).
اگر عامه بد گویدم زان چه باک
رها کرده ام پیش موشان پنیر.

ناصرخسرو.


آز تو دیو است چندین جورها جویی ز دیو
تو رها کن دیو را تا زو بباشی خود رها.

ناصرخسرو.


کدخدایی همه غم و هوس است
کد رها کن ترا خدای بس است .

سنایی .


نخورد شیر صید خود تنها
چون شود سیر مانده کرد رها.

سنایی .


نیست بی رنج راحت دنیا
خنک آن کس که کرد هر دو رها.

سنایی .


جامه ٔتوزی کمی کنند چوب کتان بیارند و رسته ها ببندند و آن را در حوضهای آب اندازند و رها کنند تا بپوسد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 145).
گر بایدت که قبله ٔ آزادگان شوی
یکباره راه دوستی ما رها مکن .

عبدالواسع جبلی (از آنندراج ).


جولانگه تو زانسوی الاست گر کنی
هژده هزار عالم ازین سوی لا رها.

خاقانی .


دگر نقد شاهانه آنجا نیافت
ستوران رها کرد و بیرون شتافت .

نظامی .


ملک رها کن که غرورت دهد
ظلمت این سایه چه نورت دهد.

نظامی .


در کرم آویز و رها کن لجاج
از ده ویران که ستاند خراج .

نظامی .


که همچون پدر خواهد این سفله مرد
که نعمت رها کردو حسرت ببرد.

سعدی (بوستان ).


از نظرت کجا رود ور برود تو همرهی
رفت و رهانمی کند آمد و ره نمی دهی .

سعدی .


این قاعده ٔ خلاف بگذار
وین خوی معاندت رها کن .

سعدی .


و گر خواهی ثواب نیک مردان
طمع از جان ببر او را رها کن .

ابن یمین .


طریق خدمت و آیین بندگی کردن
خدای را تو رهاکن به ما و سلطان باش .

حافظ.


تن رها کن تا چو عیسی بر فلک گردی سوار
ورنه عیسی می نشاید شد ز یک خر داشتن .

قاآنی .


- رها کردن سنگ ؛ افکندن آن . (از یادداشت مؤلف ).
|| گذاشتن . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). هشتن . اجازه دادن . اجازت دادن . بگذاشتن : رها کن ؛ اجازت ده . بمان . (یادداشت مؤلف ): چون سلطان محمود او را بدید و علم و ورع و نیکوسیرتی او بیازمود رها نکرد که بازگردد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 118). نامه ای فرستاد [ عمر ] سوی عثمان بن ابی العاص که مغیره برادرش را یا حفص را به عمان و بحرین رهاکنی و خویشتن به پارس روی . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 114). شاه در آن دو روز بار نداد و کس رادر سرای پرده رها نکرد. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ نفیسی ).خواست که دست بر پشت من نهد و مرا مغمزی کند رها نکردم و گفتم تو مردی بزرگی و پیر. (اسرارالتوحید ص 50).
تن چون رسد به خدمت کی زیبد از مسیح
کو خوک را به مسجد اقصی رها کند.

خاقانی .


بر پای بندمت زر چهره که حاسدان
بی رنگ زر رها نکنندت بسوی من .

خاقانی .


آن مهره دیده ٔ تو که در ششدر اوفتاد
هرچند خواست رفت حریفش رها نکرد.

خاقانی .


رها کن که خواب خوشم می برد
زمین آب و باد آتشم می برد.

نظامی .


رها کن تا درین محنت که هستم
خدای خویشتن را می پرستم .

نظامی .


وگر خواهی که اینجا کم نشینم
رها کن کز سرپایت ببینم .

نظامی .


رها نمی کند این نظم چون زره درهم
که خصم تیغ تعنت برآورد ز نیام .

سعدی .


چرا درد نهانی خورد باید
رها کن تا بگوید دشمن و دوست .

سعدی .


من بعد بیخ صحبت اغیار برکنم
در باغ دل رها نکنم جز جمال دوست .

سعدی .


معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر
کبر رها نمی کند کز پس و پیش بنگری .

سعدی .


آهنگ خدمتش کردم دربانم رها نکرد و جفا کرد. (گلستان ). || تفویض کردن . مفوض کردن . واگذار کردن . واگذاشتن . (یادداشت مؤلف ) :
چو دانی کز تو چوپانی نیاید
رها کن گوسفندان را به ذئبان .

اسدی .


این راه با ستور رها کن که عاقلان
اندر جهان دنیی بر راه دیگرند.

ناصرخسرو.


یا ز قفس چنگل او کن جدا
یا قفس خویش بدو کن رها.

نظامی .


سخن چون بسر برد برداشت رخت
رها کرد بر مادر آن تاج و تخت .

نظامی .


چند آید این چنان و رود در سرای دل
تاکی مقام دوست به دشمن رهاکنیم .

سعدی .


به جد و جهد چو کاری نمی رود از پیش
به کردگار رهاکرده به ْ مصالح خویش .

حافظ.


|| بخشیدن : در آن هفت سال خراج به مردم رها کرد و بسیار مالهای دیگر بذل کرد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 82). || طلاق . (دهار). مرادف طلاق دادن . (یادداشت مؤلف ) : چون آن حال معلوم خاقان شد غمناک گشت و زن را رها کرد و خواست تا خواهر بهرام چوبین را زن کند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 102). || برطرف کردن و دفعکردن . (ناظم الاطباء). || بیرون کردن . بیرون راندن :
نشاطی کز غم یارش جدا کرد
به صد قهر آن نشاط از دل رها کرد.

نظامی .


|| صبرکردن . انتظار کشیدن . (یادداشت مؤلف ). || جاری ساختن . روان کردن . (یادداشت مؤلف ) :
همی گفت از این سان و بر کهربا
همی کرد خون از دو نرگس رها.

شمسی (یوسف و زلیخا).



رها کردن. [ رَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آزاد کردن. خلاص کردن. نجات دادن. واکردن. ( ناظم الاطباء ) :
به دو بوسه رها کن این دل از گرم و خباک
تا به منت احسان باشد احسن اﷲ جزاک.
رودکی.
رها کرد از بند کاوس را
همان گیو و گودرز و هم طوس را.
فردوسی.
چو از دژ رها کرد کاوس را
همان گیو و گودرز و هم طوس را.
فردوسی.
ز دام بلایم تو کردی رها
بجستم ز چنگ و دم اژدها.
فردوسی.
به امید آن تا کنم خدمت تو
رها کردم از محنت این جهانی.
منوچهری.
نه به پروردنشان باشد آژیر همی
نه رهاشان کند از حلقه زنجیر همی.
ناصرخسرو.
هرکه در بند مثلهای قران بسته شده ست
نکند جز که علی کس ز چنان بند رهاش.
ناصرخسرو.
به دانش مر این پیشکار تنت را
رها کن ازین پیشکاری و خواری.
ناصرخسرو.
سعد ذابح سر بریدی هر شکاری را که شاه
سوی او محور ز خط استوا کردی رها.
خاقانی.
بر عروسیش داد شیربها
با عروسش ز بند کرد رها.
نظامی.
پادشاهان ملاحت چو به نخجیر روند
صید را پای ببندند و رها نیز کنند.
سعدی.
رسمی است بس قدیم که صیادوش بتان
صیدی که پر به کار نیاید رها کنند.
باقر کاشی ( از آنندراج ).
اطلاق ؛ رها کردن از بند. ( تاج المصادر بیهقی ). رها کردن بندی را. ( منتهی الارب ).
- امثال :
به سخن ابله ، یا به گفت غماز گیرند امارها نکنند. ( امثال و حکم دهخدا ).
- رها کردن بنده از قید بندگی ؛ تحریر. آزاد کردن. ( یادداشت مؤلف ).
|| ترک دادن و ول کردن. ( ناظم الاطباء ). ترک. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ). هلیدن. رفض. بازداشتن. اطلاق. ترک گفتن. سردادن. فکندن. ماندن. گذاشتن. آزاد کردن. ( یادداشت مؤلف ). آزاد گذاشتن. ( فرهنگ فارسی معین ). تخلیه. ( از المصادر زوزنی ) ( ترجمان القرآن ). تخلیه. سراح. ( ترجمان القرآن ). فروگذاشتن :
پسر کاو رها کرد رسم پدر
تو بیگانه خوان و مخوانش پسر.
فردوسی.
به ترکی چو آن نامه بشنید هوم
پرستش رها کرد و بگذاشت بوم.
فردوسی.
رها کن مرا و به ترکم بگوی
که ما را بسی سختی آمد به روی.

دانشنامه عمومی

رها کردن (به انگلیسی: Let Go) نام اولین آلبوم استودیویی خواننده و ترانه نویس کانادایی، اوریل لوین می باشد. برای یک سال بعد از امضاء قرارداد همراه با آریستا، لوین به دلیل تعارضات در راستای موسیقی اش در حال کشمکش بود. لوین به لس آنجلس در کالیفرنیا نقل مکان کرد و شروع به ضبط موسیقی و تدارکات برای آن نمود. او برای شناسایی اینکه کدام لیبل باید مورد استفاده قرار بگیرد همراه با تیم ضبط موسیقی ماتریکس پیوست.
اوریل لوین: هنرمند اصلی، گیتار، خواننده
جف الن: باس
جو بونادیو: درام
جاش فریس: درام
کلیف مگنس: باس، گیتار، درامز، گیتار الکتریکی، کیبرد، درام لوپ
جری لئونارد: گیتار
سوزی کاتایاما: ویولون سل
الکس النا: درامز
کرت فراسکا: گیتار، وسایل گوناگون
پیتر زی زو: گیتار
کرکی جیمز: گیتار
آلبوم در ۴ ژوئن ۲۰۰۲، در ایالات متحده عرضه شد و چندی پس از عرضه در بیلبورد ۲۰۰ توانست رتبه ۲ را بگیرد، همچنین در استرالیا، کانادا و بریتانیا در مقام اول قرار بگیرد. این موفقیت توانست لوین را در سن ۱۷ سالگی به جوان ترین خواننده تک که توانسته بود تا همان زمان در رتبه اول در بریتانیا قرار بگیرد تبدیل کند. با پایان ۲۰۰۲، آلبوم توانست گواهینامه چهار-بار پلاتین را از طرف RIAA بگیرد و او را به عنوان پرفروش ترین خواننده زن سال ۲۰۰۲ و پرفروش ترین آلبوم-اول سال ثبت کند. با آمدن مه ۲۰۰۳، این آلبوم بیش از ۱،۰۰۰،۰۰۰ نسخه در کانادا به فروش رسانید و از سوی انجمن صنعت ضبط موسیقی کانادا گواهینامه الماس را گرفت. از سال ۲۰۰۹، فروش این آلبوم از مرز ۱۶ میلیون نسخه به صورت جهانی گذشت، و تنها با فروش ۶ میلیون نسخه در ایالات متحده، RIAA گواهینامه شش بار-پلاتین را به آن اعطا کرد. آلبوم در پایان سال به عنوان بزرگترین "آلبوم آغازین" سال ۲۰۰۲ در سبک پاپ شناخته شد.
در نوامبر ۲۰۰۰، کن گرانگارد، یکی از نمایندگان A&R، آنتونیو رید رئیس-آینده آریستا رکوردز، را دعوت به دیدار با تهیه کننده پیتر زی زو در استودیوی آن ها در منهتن نمود تا صدای لوین را بشنوند. آزمایش ۱۵ دقیقه ای لوین، باعث تحت تأثیر قرار گرفتن رید شد و او بلافاصله قراردادی به ارزش ۱.۲۵ میلیون دلار برای دو آلبوم و یک ۹۰۰،۰۰۰ دلار اضافی را برای پیش پرداخت انتشارات همراه به لوین امضاء کرد. در همین زمان، او احساس می کرد که به طور طبیعی با دسته اسکیترهای دوران دبیرستانش تطابق زیادی دارد، تصویری که در اولین آلبومش دیده می شد. او حالا همراه با یک ناشر قرارداد امضاء کرده بود و تمام سعی اش را در موسیقی متمرکز کرده بود، اما هنوز مجبور بود که والدینش از این تصمیمش اطلاع دهد. "من نمی خواستم این را برگشت بدهم. در تمام عمرم این رویای من بوده. آنها می دانند که چه قدر من این را می خواستم و چه قدر برای آن تلاش کرده ام."اولین تک آهنگ لوین، «پیچیده» در استرالیا رتبه اول و در ایالات متحده رتبه دوم را گرفت، این ترانه همچنین یکی از بهترین و پرفروش ترین ترانه های کانادا در سال ۲۰۰۲ بود که همچنین در شوی تلویزیونی نوجوانان «داوسونز کریک» به نمایش درآمد. «پیچیده» بعدها به ۱۰۰ ترانه برتر دهه راه یافت و رتبه ۸۳ را گرفت.
دیگر تک آهنگ ها، «اسکیتر بوی» و «با تو هستم» به فهرست ۱۰ برتر ایالات متحده وارد شدند. در نتیجه این سه تک آهنگ برتر، لوین دومین هنرمند در تاریخ است که توانسته با اولین آلبومش سه تک آهنگ شماره ۱ را در بیلبورد مین استریم ۴۰ برتر داشته باشد. برای موزیک ویدئوی «پیچیده»، لوین به عنوان "بهترین هنرمند نو" در سال ۲۰۰۲ از طرف ام تی وی شناخته شد. او چهار جایزه جونو را در سال ۲۰۰۳ برنده شد و برای شش تای دیگر نامزد شد. او جایزه موسیقی دنیا را برای "پرفروش ترین خواننده کانادایی در دنیا" برنده شد و برای هشت جایزه گرمی نامزد شد که شامل "بهترین هنرمند نو" و "ترانه سال" برای «پیچیده» (۲۰۰۳) بود.

واژه نامه بختیاریکا

جل اوسار کندِن؛ لِک وِل کردن؛ دین ول کِردِن

پیشنهاد کاربران

مطلق العنان ساختن

unchain

گذاردن : رها کردن

دست برداشتن از کسی یا چیزی ؛ رها کردن امری یا کسی را

کناره جستن از . . . . . . . . . . . . .

دست واداشتن. [ دَ ت َ ] ( مص مرکب ) رها کردن. دست برداشتن.
- دست از سبال کسی واداشتن یا دست از سبیل یا بروت کسی واداشتن ؛ کنایه از ترک چیزی کردن یا رها کردن چیزی است. ( از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) :
در گوی و در چهی ای قلتبان
دست وادار از سبال دیگران.
مولوی.

ترک گرفتن. [ ت َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) . رها ساختن. دست بداشتن. هشتن. دست بشستن از چیزی :
خوشا آن کس که پیش از مرگ میرد
دل و جان هرچه باشد ترک گیرد.
عطار.
دلی گر بدست آیدت دلپذیر
به اندک دل آزار ترکش مگیر.
سعدی ( بوستان ) .

آسودن از ؛ فارغ ماندن. خالی ماندن از. فارغ شدن. معطل ماندن. از دست نهادن. ساکت نشستن. بازایستادن از :
ببودند روشندل و شادمان
ز خنده نیاسود لب یک زمان.
فردوسی.
چوجم و فریدون بیاراست گاه
ز داد و ز بخشش نیاسود شاه.
فردوسی.
نیاسود لشکر زمانی ز کار
ز چوگان و تیر و نبید و شکار.
فردوسی.
ز خوردن نیاسود یک روز شاه
گهی رود و می گاه نخجیرگاه.
فردوسی.
ببسته کند راه خون ریختن
بیاساید از رنج و آویختن.
فردوسی.
زمانی میاسای از آموختن
اگر جان همی خواهی افروختن.
فردوسی.
بدو گفت شیرین که دادم نخست
بده وآنگهی جان من پیش تست
وزآن پس نیاسایم از پاسخت
ز فرمان و رای دل فرّخت.
فردوسی.
نهادند بر نامه بر مُهر شاه
فرستاده را گفت برکش براه
میاسا ز رفتن شب و روز هیچ
بهر منزلی اسب دیگر بسیچ.
فردوسی.
که آن جای گور است و تیر و کمان
نیاسایم از تاختن یک زمان.
فردوسی.
همی تا رفته ام از مرو گنده
نیاسودستم از بازی و خنده.
( ویس و رامین ) .
چنین یال و بازو و آن زور و برز
نشاید که آساید از تیغ و گرز.
اسدی.
ای بشبان خفته ظن مبر که بیاسود
گر تو بیاسودی این زمانه ز گشتن.
ناصرخسرو.
از آنکه طبع کریم از کرم نیاساید.
اثیر اخسیکتی.
- || ترک گفتن آن ؛ دست کشیدن از آن :
ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ
همه دانش و داد دادن بسیچ.
فردوسی.
بیاساید از بزم و شادی دو ماه
که این باشد آئین پس از مرگ شاه.
فردوسی.
نیاسود یک تن ز خورد و شکار
همان یک سواره همان شهریار.
فردوسی.
بایران و توران بود شهریار
دو کشور بیاساید از کارزار.
فردوسی.
دشمن از کینه کم آمد بکمینگاه مرو
لشکر از جنگ بیاسود بیاسای از جنگ.
فرخی.
- || ماندگی گرفتن :
چو آسود پرموده از رنج راه
به هشتم یکی سور فرمود شاه.
فردوسی.
و هیچ نیاسودی ازتعبد و ذکر ایزدی. ( مجمل التواریخ ) .
من ز خدمت دمی نیاسودم
گاه و بیگاه در سفر بودم.
سعدی.
- || بی رنج گشتن از. بی تعب گشتن از :
به اختر نگه کن که تا من ز جنگ
کی آسایم و کشور آرم بچنگ.
فردوسی.
شب تیره چون زلف را تاب داد
همان تاب او چشم را خواب داد
پدید آمد آن پرده آبنوس
برآسود گیتی ز آوای کوس.
فردوسی.
زمانی نیاسود از تاختن
هم از گردش و تیر انداختن.
فردوسی.
بتو شادم ار باشی ایدر دو ماه
بیاساید از رنج شاه و سپاه.
فردوسی.
- || تهی ، فارغ ، خالی ماندن :
اگر جنگجوئی همی بیگمان
نیاساید از کین دلت یک زمان.
فردوسی.
میاسای از کین افراسیاب
ز دل دور کن خورد و آرام و خواب.
فردوسی.
آمد ماه بزرگوار و گرامی
وآسود از تلخ باده زرین جامت.
مسعودسعد.
- || بازایستادن از :
بانگ زلّه کرّ خواهد کرد گوش
هیچ ناساید زمانی از خروش.
رودکی.
تو آن ابری که ناساید شب و روز
ز باریدن چنانچون از کمان تیر.
دقیقی.
میاسای از آموختن یک زمان
ز دانش میفکن دل اندر گمان.
فردوسی.
چه گویم از این گنبد تیزگرد
که هرگز نیاساید از کارکرد.
فردوسی.
بدو گفت خسرو [ پرویز ] ز کردار بد
چه داری بیا روز گفتار بد
چنین داد پاسخ که از کار بد
نیاسایم و نیست با من خرد.
فردوسی.

از دست انداختن: رها ساختن.
( ( مثلاً چون کوزه فقاع که تا پر باشد، بر لب و دهان او بوسه های خوش زنند، و چون تهی گشت از دست بیاندازند. ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۱۱۴ ) .


کلمات دیگر: